اِمسال از برف در اُروپا خبری نیست، لآَقل در وین فقط اندک نمِ باران میبینی ولی در پاریس از این خبرها نیست، باورم نمیشود که این شهر چقدر تغییر کرده نسبت به سالهای قبل، امشب که شبِ کریسمس بود پالتو، شال و کلاه میچسبید، سوزِ سردی اُستخوانهای بدنم را هنگامی که امشب در خیابانها بودم آزار میداد، پنداری ننه پیرِ زمستانی بیش از این ما را قابل ندانست.
چون خانم جانِ بنده (حرف در آورید اگر دلتان خواست، همچنان از اِزدواجِ ما خبری نیست!) همچنان در ژاپُنستان بسر میبرد، تصمیم گرفتم یکی از دوستانِ قدیمی خودم را که زن و بَچَّش در کنارش نیستند را به یک دست شامِ ایرانی دعوت کنم، شاید یک سالی میگذشت که تهیه خورد و خوراکِ ایرانی را ندیده بودم، اما یادِ این افتادم که امسال وقتی که به اورنجْ کانتی کالیفرنیا (خان بابا و مامان خانم جانِ بنده درانجا زندگی میکنند) رفتم؛ مامان خانم جانِ بنده دو تا کیسه فریزری سبزی پختهٔ مخصوصِ قورمه سبزی برایم به کناری گذاشته بود، خدایش حفظ کند این زن را امّا هر بار که از آنجا به فرودگاه میروم؛ بند و بساطم، حتی لباس و چمدانم بوی زعفران و هِل میدهد از بس که از خوراکی و سوغاتِ میهنی پُر است، میتوانی تصوّرم کنی وقتیکه پلیسِ نَرّه خرِ آمریکایی به بنده شّک میکند و دستِ آخر از من میپرسد این چه بوئیست که میدهم و بنده با خونسردی اَصیلِ شمیرانی جواب میدهم که ناتینگ سَرکار که برای توی راهم یُخده خوراکی آسیایی خریدم تا بخورم،... و بعد میروم یک کیسهٔ کوچک را که از خوراکیهای مختلف از قبل آماده کردم خودم به درونِ سطل میاندازم تا آن پلیس چمدان را نگردد.
***
یادِ قورمه سبزی خوریهای آن زمانها بخیر، آن وقتها هر وقت میخواستند این خوراک را درست کنند سبزی قورمه تازه از شبِ قبل میخریدند، تره و جعفری تهرونی (مهمترین سبزیها در تهیه قورمه سبزی) با شنبلیله و گشنیزِ اصفهونی، اسفناجِ شمرونی و زمستانها برگِ چغندر نیز به آن اضافه میکردند تا خاصیتِ ضّدِ سرماخوردگی آن چند برابر شود. تکلیفِ لیمو عَمّانی نیز که مشخص بود، چند گونی از سرِ اولِ پائیز از شیراز و جهرم برایمان فرستاده بودند، گوشتِ خورشی تازه و لوبیا چشم بلبلی هم از قبل آماده میشد تا هیچ چیزی در تهیه این خوراک از قلم نیُفتَد.
برای هر پنج نفر آن قدیمها از یک نیم دیگِ تبریزی استفاده میکردند که البته هیچ وقت این خوراک کم نمیآمد و همیشه برای مهمانهای ناخوانده (از آن دسته پُر اِدعّا و اَدا در بیار که ماشا... در هر خانوادهٔ ایرانی به چشم میخورند) دو سه دست باقی میماند، برنج پختن نیز از زمانِ اواخرِ سلطان احمد شاه قاجار (یا همان ابتدای سلطنتِ رضا شاه پهلوی) در بینِ خانوادههای معمولی ایرانی باب شد وگرنه پلو خوری و چلو خوری مالِ اَعیان بود و آدمِ روزی روز خور فقط در بازار میتوانست آنرا نوش جانِ کند.
پیاز و سبزی خوردن همیشه در سفره جای داشت حتی اگر خوراکِ آنروز هَوَسانهٔ شازده خانم ناز خاتون جان مُرَصّع پلو بود و یا مهمان شارژ دافِرِ آلمان قیصری در ایران بود، سالاد شیرازی را هیچ وقت در آن زمان بهمراهِ قورمه سبزی در سفره بیاد ندارم، اما من آنرا درست میکنم تا بساط اندکی شادابتر باشد. شراب هم که اگر در سفره نباشد فرشتهها در کنارَت حضور ندارند، این یکی را خودم رسم کردم که با همه چیز مِیخوری را جور کنم، یک شراب خوب نه چندان قدیمی اسپانیولی بد نیست، به دوستانم همیشه سفارش میکنم که باده نوشی را هیچگاه فراموش نکنند، شراب طولِ عمر میآورد و سلامتی مزاج را تضمین میکند.
***
دیگر خیلی دیر است، بعد از این قورمه سبزی خوری به چند ضیافت و کنسرتِ کریسمسِ مورد علاقهام سر زدم، در پاریس خیلی آرامش ندارم، به مادرید میروم تا بقیهٔ سه روز جشنِ کریسمسی آنجا را نیز مثلِ همیشه ببینم. این شعر یادم میآید...:
خانه ای کوچک و زیبا
در جنگلی بزرگ
با درختانی بلند
و پوشیده از برف
به غیر از آدم برفی
که لبخندی بر لب دارد
همه کنار آتش بخاری جمع اند
و چه شادمانه و خوشبخت
سال نو را با هم
و در کنار درخت کاج تزئین شده
جشن می گیرند
و بیرون
دانه های بلورین برف
آرام آرام پایین می آیند
در شب برفی کریسمس...
پاریس، دسامبر ۲۰۱۴.
(تصویرِ بالایی که مشاهده میفرمائید همین قورمه سبزی اینجانب میباشد، جای همگی خالی)
شراب جان قورمه سبزی خیلی جا افتاده شده! نوش جان و کریسمس مبارک!
به به...
از پيازي كه داخلش سبز شده پرهيز كنيد كه براي سلامت مفيد نيست.
شمرونی جانِ عزیز، این پیاز نیست، بنده پیاز را فقط در تهیهٔ خوراک استفاده میکنم، چیزی که مشاهده میفرمائید پیازچه Cébette از نوع مدیترانهای است و آن قسمتِ سبز در واقع لایهٔ جوانِ پیازچه هست که قسمتِ مقوّی و خوشمزهٔ پیازچه را تشکیل میدهد.
با سپاسِ فراوان از دوستان.
متشكر از توضيح تان