ژولیان مرتد (امپراتور روم از ۳۶۱ تا ۳۶۳ میلادی، رد دین مسیحیت و ترویج یونانی گرایی نوافلاطونی به جای آن باعث شده که در سنت مسیحی از او به عنوان ژولیان مرتد یاد شود، سرانجامِ تلخِ او هنگامی رقم خورد که در جنگِ ایران به قتل رسید)، مانند آپولونیوس تیانا (در فارسی‌ وی را بلیناس حکیم می‌‌نامیم، )، هم فیلسوف و هم امپراتور روم بود. از زنان متنفر بود. او فرزندی نداشت. او پاکدامن بود و نه از روی فداکاری بلکه از روی تحقیر و لذت. تعصبِ فلسفی او به حدی رسید که او را مجبور به غفلت از ابتدایی ترین اقداماتِ بهداشتی کرد. وقایع نگاران معتقد بودند که ریش و موهای او پُر از حشرات کثیف بود. جولیانو به این موضوع افتخار می کرد. او معتقد بود که از این طریق ـــ خوانندگان و شاعران را به خاطر فِسقشان سرزنش می‌کند.

این قهرمانِ بدبو که با وجود ریاضت خود از مسیحیت ـــ نشانِ حس انسان دوستی محو نشدنی دریافت کرد، حداقل در قلمروی معنوی؛ عاشقِ فداکاری و خون بود. او را همیشه در حال قدم زدن با لباس های ژنده و دست های پر از امعاء و احشاء حیوانی بخار دیده ـــ می دیدند. زمانی که شاهزادگان هومِر (شاعر و داستان سرای یونانی) شخصاً گلو را بریده و قربانیان خود را قتل عام کردند ـــ به پایان رسیده بود. اما ژولیان؛ زمانِ خود را درک نمی کرد، چه رسد به قدرتِ درجه‌ی خود. او آنقدر عجیب است که نمی‌توان از او ترسید، او ناخوشایند تر از آن بود که دوست داشته شود. این جملاتی بود که نزدیکانش از وی می‌‌گفتند.

می گویند پس از مرگِ او درهای معبد کوچکی را که قبل از لشکرکشی به ایران ساخته بود ـــ باز کرده و در آنجا جسد زنی برهنه به موهایش آویزان شده و شکمش باز بود. گمان می‌رود که او دخترکی متعصب بوده که می‌خواسته با قربانی کردنِ خود همچو قربانی کردنِ مسیح (به صلیب کشیدنِ وی)، برای شکوفایی سلطنتِ ژولیان و بازگشت باشکوه خدایانِ قدیمی بت پرست، مخالفت کند. در زمان های نزدیک به پایان دورانِ شگفت انگیز و پر قدرتِ امپراتوری روم، برخی از زنانِ جوان خود را برای پیروزی آرمانِ یانْسِنی ـــ به صلیب کشیده بودند. حقیقت این است که ژولیان توسط ماکسیموس اِفسوسی (فیلسوف و خداشناس نوافلاطونی) وارد دنیای اسرار آمیز باستانی شده و او به فضیلت قادر مطلقِ خون ـــ اعتقاد پیدا کرد. از طریق غسل تعمیدِ خون؛ ماکسیموس او را به خدایانِ بت پرستِ باستان ـــ تقدیم کرد.

ژولیان برهنه و چشم بسته به سرداب معبد دیانا (این معبد به افتخار ایزدبانویی محلی ساخته شده بود که توسط یونانیان با آرتمیس، الهه شکار، وحوش و زایمان تلفیق شده بود) برده شد. ماکسیموس یک چاقو به او داد. از تاریکی صدای مرموزی به گوشش رسید که به او دستور داد تا به چهره ای که به سختی دیده می شد ـــ ضربه ای بزند. سپس به آرامی دستِ ژولیان را تا زمانی که گوشت گرم را احساس می کرد ـــ هدایت کرد. در آنجا شمشیرِ مقدس را جاسازی کرد. سپس در برابر فواره ای که تازه باز شد ـــ مجبور به زانو زدن شد، هوا افشانی داغ و تهوع آور او را تکان داد. اما از احترام و شاید ترس ـــ سکوت کرده و آن تقدیس را که تا آخرین قطره ریخته بود ـــ نوشید.

سپس كاهنِ اعظم معبد سخن گفت:

ــ به این خون قسم که تو را از لکه‌ی غسلِ تعمید ـــ پاک می کنم. تو پسر میترا ( ایزد هندوایرانی) بوده و خنجر را در گاو مقدس فرو کرده ای. باشد تا وضوی تاروبولیوم (در امپراتوری روم از قرن دوم تا چهارم، به اعمال مربوط به قربانی کردن حیوان یک گاو نر مقدس اشاره داشت. همه کتیبه‌های خصوصی تاروبولیوم از مَگنا ماتر یا مادرِ بزرگِ خدایان ـــ یاد می‌کنند) پاکَت کند!

آیا این مرد یا حیوانی بود که ژولیان ـــ قربانی کرده بود؟ این جریان برایش مهم نباشد.

طبق رسم مورخان باستان، آمیانوس مارسلینوس (یونانی‌تبار بود. در هنگام لشکرکشی ژولیان در ۳۶۳ میلادی برای نبرد با شاپور دوم ساسانی به همراه سپاهیان رومی بود. نوشته‌های او از سندهای ارزشمند درباره تاریخ ایران شمرده می‌شود) قصیده ای زیبا برای لب های یک ژولیان در حال مرگ سروده است. گویی مردی با جگرِ سوراخ شده می تواند به عبارات شوخ طبعی فکر کند (ژولیان با یک نیزه در کبدَش کشته شد).

ما ترجیح می دهیم به گواه سنت اعتقاد داشته باشیم و نه چندان به اتفاقاتِ یک تاریخِ سرد و بی روح. پس از بیرون آوردن خنجرِ سه لبه از شکم ژولیان، در حالی که هنوز خونش جاری بود، دو دستش را از مایعی قرمز و اسرارآمیز پر کرده و در میان این سخنان بحث برانگیز ـــ به آسمان بلند کرده و فریاد زد:

تو پیروز شدی، گالیله (گالیلِی و یا همان جَلیل، شاید به فارسی‌؛ معنای شاهی‌ بزرگ و توانمند دهد).

بت پرستان اولیه ـــ مبتدیان به اسرارِ بت پرستی، شاید خیلی دیر فهمیدند که گذشت از خود ـــ بر فداکاری دیگران برتری دارد. او احساس می کرد که مسیح با دادن خون خود به بشریت ـــ حکایتِ دردآلود قربانی های خونین جهان باستان را برای همیشه به پایان برده است.

پونتیفکس ماکسیموس (بالاترین منصب دینی در روم باستان ) با تقدیم خون خود به عنوان پیشکش به مسیح، برای همیشه از خدمت خود را کنار کشید. آخرین سخنان او این بود: من شکست خود را تشخیص می دهم. کارِ من تمام است.

پس از این رسم ها ـــ دستان امپراطور نگون بخت که ضعیف تر و ضعیف تر می شد، همچنان خون را بر سرش می ریختند. تعداد کمی از شاهدان معتقد بودند که این حرکت یک جور تهدید برای بهشت است. شاید بدین ترتیب، ژولیان از طریق خونِ خود، خود را تطهیر کرده و آثار غسل تعمید را تجدید کرد. از توبه‌ی او قدردانی نشد و کفر در یادش ماند. چه تلخ!

در آخر گفته می شود که روزی ژولیان که از سختی روزه گرفتن ضعیف شده بود، در حالی که بدنش هنوز از غسل تعمید ـــ خون تب می کرد، دید که همه‌ی الوهیت های المپ باستان از پیش روی او می گذشتند. او آنها را دیگر آن‌گونه که شاعرانِ دیروز نماینده‌شان می‌کردند؛ نمی‌دید، بلکه آن‌ها را در تخیلِ مردم؛ افسون‌شده‌ای که به مسیحیت روی آورده بودند می دید: او خودش را پیر، فرسوده، بدبخت و رها شده حس می کرد. آنها دیگر خدایان بزرگ هومر و هزیود نبودند. آنها خدایان عجیب و غریب دنیایی در حالِ تغییر بودند.

این گونه بود که خدایان بت پرستی مرده و یا توسط فرقه های دیگر جذب و دگرگون شدند. به سختی در خاطره عده ای معدود از آزار و اذیت ـــ زنده ماندند.

خدایان و الهه‌های بزرگ دوران باستان، معابد شوم در فرسایش جنگل‌ها پنهان کردند، آخرین بزرگانِ این تبار زنانی بودند که به خاطر تلاش برای زنده نگه داشتن یک سنتِ معبد دیانا ـــ سوزانده و شکنجه شدند. چه تلخ!

پاریسِ زشت، تابستان ۲۰۲۴ میلادی.