ایمان آقایاری

حمید نوری نیز آزاد شد. یا بهتر است بخوانیم در نتیجه تعاملات جهانی با بازیگرانی معامله‌گر یک جنایت‌کار با دو قربانی یک سیستم جنایت‌کار تاخت زده شد و وجه‌المصالحه نیز چیزی نبود جز واژه مظلوم «حق». حقِ به سُخره‌گرفته شده شهروندان سوئدیِ گروگان گرفته شده توسط جمهوری اسلامی، حق دادخواهیِ خانواده‌های هزاران قربانی، حق ده‌ها میلیون شهروند ایرانیِ اسیر در چنگال جمهوری اسلامی و کثیری از حقوقِ دیگر، پایمال شد تا ناتوانی نهادهای بین‌المللی و دولت‌های غربی در مقابله با سیاست گروگان‌گیریِ رژیمی یاغی جبران شود.

پرسشِ به حق و بدیهی این است که اگر رژیم جمهووری اسلامی غیرقابل کنترل، سرکش، ضد مجموعه قوانین، موازین و ضوابط بین‌المللی است و شما ناگزیر از چنین کرنش‌هایی برای رهانیدنِ شهروندان خود از دست آن هستید، اساسا چرا با آن به‌گونه یک حکومت عادی رفتار می‌کنید؟

پیش‌تر و در یادداشتی تحت عنوان «رژیم تبهکار و جهانی بدون خط قرمز» وانمودم که اتخاذ چنین روش‌هایی حتی از منظر واقع‌گرایانه نیز چندان قابل توجیه نیست. اگرچه مماشات با حکومت اسلامی و متابعت از قواعدِ بازی آن، پیش‌تر نیز رخ داده بود و از این پس نیز می‌توان انتظارش را کشید، اقدام اخیر در سطح نمادین مهیب‌تر و در حکم دهن‌کجیِ آشکار به هزاران قربانی و میلیون‌ها نظاره‌گر بود.

آن‌چه بیان شد از سرِ ناگزیری و تبیین وضعیت به عنوان نقطه عزیمت بحث حاضر بود. این خبر، برگی به تزیین بر سفره سورِ انتخابات رژیم نیز هست؛ نمایشی که قرار است اقتدار و مشروعیت‌ستانیِ داخلی و خارجیِ نظام را بر صحنه بیاورد.

هم‌زمان شاهدیم که نیروهای یدکی و خوش‌ظاهرِ نظام، چگونه برای رونقِ بساط استبداد به صف شده‌اند و با استیصالِ خلق، عکس یادگاری می‌گیرند. آنان‌که در بحبوحه جنبش سترگ «زن، زندگی، آزادی»، تغییر نظام را «نه ممکن و نه مطلوب» می‌دانستند، اکنون و در پی فروکش کردن اعتراضات، در نتیجه سرکوبی پیچیده و همه‌جانبه، شاد و امیدوار به صحنه آمده‌اند تا شعبده‌ای دیگر برپا کنند.

طبیعی است که مواجهه با این جوِ موحش، موجب افزایش رنج خاطر است. اما متاسفانه باید گفت این پایان مصیبت‌های تلخ داستانِ ما نیست. فهرست این سیاه‌کاری‌ها ادامه دارد و لااقل یک بندِ تاثرانگیزِ دیگر می‌توان به آن افزود. بخشی از نیروهای پر سروصدای «اپوزیسیونِ» خارج از کشور از میانه‌ی اعتراضاتِ اخیر چنان رفتار کردند که گویی هم‌چون حکومت مستقر هیچ اصلی بر رفتارشان حاکم نیست و چیزی جز نشستن بر کرسیِ حاکمان کنونی را طلب نمی‌کنند. آن‌ها تا بدان‌جا پیش رفتند که حتی شعارِ پرفروغ «زن، زندگی، آزادی» را حذف کردند. آنان در طمع خویش برای تملکِ اعتراضات، از هر مرزی عبور کردند و تلاش نمودند تا رنگ و نیرنگ خود را بر رنگارنگی قیام مردم تحمیل کنند.

بی‌شک چنین تصویری حزن‌انگیز و مایوس‌کننده می‌نماید. این نشانه‌ها بر تنهایی مردم عادی ایران دلالت دارد. این لحظه می‌تواند نقطه‌ی پایان امید باشد؛ اما کدام امید؟

هانا آرنت در بخشی از تاملات خود بر خلاف سنت مرسوم، امید را مانعی خطرناک می‌داند. بدون اینکه نیتِ پرداختنِ فلسفی به نظرگاه هانا آرنت در میان باشد، با تاسی جستن از آموزه‌ی او نکاتی را بیان می‌کنیم. آرنت در مقابلِ امیدِ واهی که امکان‌ها را به نیروهایی توانمندتر و آینده‌ای نامعلوم متصل می‌کند، «زایش» را قرار می‌دهد. از این منظر «کنشِ» انسانی و مقوله‌ی «زایش» است که اصالت دارد. و چه تقارن زیبایی میان محتوای زایش با سه عنصرِ زن، زندگی و آزادی برقرار است. کنشِ بشری زاینده است و اگر امیدی هست، تنها به معجزه‌ی این کنش تعلق می‌گیرد.

پس این نقطه همان بلندگاهی است که می‌توان از آن به بازخوانی آنچه گذشت پرداخت و امیدِ برآمده از کنش‌های بی‌نظیر را به نظاره نشست و بازپس گرفت. آنگاه که «دختران انقلاب»، روسری‌های خود را پرچم طغیان خود کردند، اتکا به هیچ کدام از این مراجع اقتدار نداشتند. زمانی که عصیان‌گران فریاد زدند «اصلاح‌طلب، اصول‌گرا، دیگه تمومه ماجرا»، مردمانِ تنهایی بودند. وقتی که سیلِ خودانگیخته‌ی جمعیت در مواجهه با رذالت و شیادی حاکمان، حماسه‌ی خونِ آبان 98 را خلق کرد، حتی اینترنت، قطع بود. جنبش ژینا (مهسا)، محصول تجمیع کنش‌های همین جان به لب رسیدگانِ بی‌پناه بود.

واقع‌بینی، زل زدن به مغاک قدرت نیست. امیدواری، چشم‌دوختن به دستانِ برآمده از غیب نیست. لحظه‌ی حاضر به عنوان نقطه‌ی تلاقیِ تلخ‌کامی‌ها، می‌تواند نقطه‌ی عزیمتی دوباره باشد. اگر و تنها اگر باورمان را به آن اراده‌ی زاینده‌ای گره بزنیم، که پسِ پشتِ رخدادهای دوران‌سازی که برشمردیم هست، و نه چیز دیگر.