مقصود بیک اصلا یادش نمی اومد اسم اصلی اش در شناسنامه چی بوده است. از وقتی در جوانی باقالی فروشی کوچکی را در سر پل تجریش نزدیک ورودی کوچه مقصود بیک راه انداخت همه به اش گفتند مقصود بیک. زمستون و تابستون کلاه پشمی گردی بر سر می نهاد. تابستون ها مشتری کم میشد اما به هر حال باریکه درآمدی داشت و امورات خانواده را می چرخاند. سالها قبل وقتی به دلیل سختی زندگی در شهرستان به تهران آمد به طور کاملا اتفاقی در دفترخانه ائی در میدان تجریش ( میدان قدس فعلی) به عنوان آبدارچی استخدام شد. هنوز یک سال از شروع کارش نگذشته بود که دفترخانه دار پیشنهاد منبع درآمد جدیدی براش مطرح کرد.
هر روز روزنامه رسمی کشور به دفترخانه میامد. همه کسانی که انحصار وراثت داده و مدعی میراث خواری شخص متوفی بودند از نظر قانونی باید مشخصات فرد فوت شده همراه با مدعیان قانونی وراثت در روزنامه رسمی و یا هر روزنامه کثیر الانتشار دیگر چاپ میشد تا اگر وراث دیگری مثلا از همسری که متوفی دور از چشم زن اولش داشته به دادگاه مراجعه و مستندات خود را عرضه کنند ؛ شاید بتوانند از ماترک تازه درگذشته سهمی ببرند.
پیشنهاد حاج ناظر دفترخانه دار خیلی ساده بود. مقصود بیک رسما خود را فرزند فرد ثروتمند تازه درگذشته از زن صیغه ائی جا میزد. در اغلب موارد دلایل کافی نمی توانستند در مورد ادعا به دادگاه ارائه دهند اما معمولا میراث خواران با توجه به سهم الارث زیادی که قرار بود نصیبشان بشود با پرداخت پولی از مقصود بیک اقرار نامه میگرفتند که اعتراض و ادعای خود را پس بگیرد. مبلغ اخاذی شده که بیشتر اوقات قابل توجه بود پنجاه پنجاه بین حاج ناظر و مقصود بیک تقسیم میشد. اعتراض مقصود بیک روند تقسیم ارث را با مشکلات قانونی مواجه میکرد. وراث معمولا بی صبر و شتاب زده میخواستند هرچه زودتر سهم خود از ماترک درگذشته را گرفت و سر و صورتی به زندگی فعلی خود بدهند. بنابراین پرداخت مبلغ ادعائی مقصود بیک راه راه عاقلانه محسوب میشد.
همه چیز طبق برنامه پیش میرفت. مقصود بیک درآمدهای این چنینی را پس انداز و یک خونه کوچک نقلی اوقافی خرید. طبق روال همیشگی حاج ناظر به مقصود بیک اطلاع داد که یک خرپول در سن 92 سالگی در سعدآباد درگذشته و به اش میاد فرزند حدود 40 ساله ائی مثل تو داشته باشه... بعد اضافه کرد : طرف تاجر بوده و اغلب به شهرهای مختلف سفر میکرد. تو ادعا کن که مادر تو را عقد رسمی نکرده و تنها صیغه محرمیت خوانده بودند و....... مرتب به شما در شهر محل سکونت سر میزد و خرجی میداد و ..... بقیه داستان مثل روال جاری.. تصویری هم از حاجی تازه درگذشته به مقصود بیک نشان داد و گفت : این هم عکس بابات.......
مقصود بیک از همون اول احساس کرد که وراث این حاج آقا رفتار متفاوتی دارند و نم پس نمیدهند. پسر بزرگ حاجی رسما از دادگاه درخواست کرد که مقصود بیک را به پزشکی قانونی فرستاده و سن دقیق اشو مشخص کنند. مقصود بیک و از او بدتر حاج ناظر اصلا متوجه جریان امور نشدند. پزشک قانونی سن مقصود بیک را بین 38 تا 40 سال ارزیابی کرد که به چهره اش میخورد.
همون فرزند ارشد پاکت مهر و موم شده ائی را به رئیس دادگاه دادکه وقتی خواند چهره در هم کشید.
مقصود بیک و حاج ناظر در آستانه از دست دادن منبع تلکه و درآمد راحت خود بودند. در سند تقدیمی به دادگاه با توجه به مستندات پزشکی تصریح شده بود که تازه درگذشته از حدود 47 سال پیش بر اثر تصادف مقطوع النسل شده و دیگر استعداد باروری و پدر شدن نداشت.
شخصی که دنبال اثبات این ادعا بود خیلی آرام به مقصود بیک و حاج ناظر گفت : بهتره اقرار نامه ائی دال بر پس گرفتن ادعا های کذب خود به دادگاه ارائه دهند و گرنه وی میتواند رسما از آنها به اتهام اخاذی شکایت کند.
بعد از اون حادثه ؛ مقصود بیک لبو داغ و باقالی را در همه ایام سال به مشتریان عرضه و از کار در دفترخانه منصرف شد.
اغلب روزها مقصود بیک پیش مشتریانش از مسائل مالی شکایت و به همه میگوید که یک منبع عالی درآمد را به دلایل تخمی از دست داده است. توضیح بیشتری نمیدهد.
نظرات