در ابتدای سالِ ۱۹۸۸ میلادی؛ به مدتِ چند ماه در منزلی واقع در سَن مِری (منطقه ۳ قدیمِ پاریس) اقامت کرده که چندی را در آنجا محمدرضا بیگ؛ سفیرِ حکومتِ صفویان در زمان شاه سلطان حسین در فرانسه‌ی تحت حکومت لویی چهاردهم (از سالهای ۱۶۹۴ تا ۱۷۲۲ میلادی سفیر بوده و علاوه بر ورسای ـــ در چند محل اقامت کرد)؛ به همراهِ همسرش ـــ کنتس آدلاید لِسپینوی سپری کرده بود، منزل در تمامِ عمرِ سیصد ساله‌اش ـــ چند بار تعمیر شده  و با این حال در و پیکرش زخم خورده از زندگی‌ مَردمانی بود که در آنجا زندگی‌ کرده بودند، پس از این که آنجا را تَرک کردم ـــ منزل به یک شرکت ساختمانی فروخته شده و حالا دو ساختمانِ مسکونی به جایش دیده می‌‌شود، شب‌های زیادی را با زمزمه‌ها و سر و صداهای عجیب گذراندم، دیوارها و کاغذهای چسبیده به آن؛ حکایت از درد و غمی داشته که به این سادگی‌‌ها نمی‌‌توانستند زخم باز کرده و درست بنالند، در چند جلسه احضارِ روح کرده و چند متخصص را به آنجا دعوت کردم، اما هیچ گاه روح به محفلِ محمدرضا بیگ ما نیامد که نیامد، او را سالها بعد در خوابی‌ آشفته ـــ دیده و فهمیدم که هنوز درد کشیده و از دنیای خاکی خِیر ندیده است، دلیلش هم واضح است، پایانِ زندگی‌ او با یک خودکشی رقم خورد، این چنین افرادی هیچگاه آسایشِ پس از مرگ را احساس نخواهند کرد.

محمدرضا بیگ ـــ شهردار ایروان و یکی از مقامات عالی رتبه‌ی حاکم چخور سعد (یکی از ولایات صفویه، در محدوده‌ی همان ایروان امروزی در ارمنستان، بود، شهر ایروان مرکز این ولایت و محل استقرار حاکم صفوی بود) بود، در ۱۹ فوریه ۱۷۱۳ میلادی؛ به دستور شاه سلطان حسین به دربار لوئی چهاردهم (پادشاه فرانسه از ۱۴ مه ۱۶۴۳ میلادی تا زمان مرگش در سن ۷۷ سالگی بود، وی ۷۲ سال و ۱۱۰ روز را بر تخت سلطنت نشسته و از این روی میراث طولانی‌ترین سلطنت در تاریخ فرانسه و هم‌چنین تمام تاریخ اروپا را از خود برجای نهاد) در فرانسه فرستاده شده تا برای بیرون راندن مردم عرب از خلیج فارس، در عوض تسخیر مسقط ـــ با فرانسویان به مذاکره بنشیند، البته دولت ایران از مکاتبه‌ی امام مسقط و کنسول فرانسه بی‌اطلاع بوده و اگر اطلاع پیدا کرده بود؛ شاید محمدرضا بیگ را به عنوان سفیر و مذاکره درباره‌ی جنگ بر علیه مسقطی‌ها نمی‌فرستاد.

محمدرضا بیگ مجبور شد که با ظاهر یک زائر ـــ از قسطنطنیه که تحت حکومت امپراتوری عثمانی بود عبور کند؛ زیرا ایران صفوی و امپراتوری عثمانی اغلب در جنگ بوده و روابط ناپایدار بود، به هرحال به زندان افتاده ولی به کمک سفیر فرانسه در قسطنطنیه از زندان آزاد شد، محمدرضا بیگ در ۲۳ اکتبر ۱۷۱۴ میلادی به مارسِی رسیده و پس از آن به کاخ ورسای ـــ همراهی شد.

در ساعت ۱۱ صبح روز ۱۹ فوریه ۱۷۱۵ میلادی، محمدرضا بیگ سوار بر اسب و با همراهان بسیار، با پیشواز نماینده‌ی سفرا و ستوان ارتش پادشاه ـــ وارد کاخ ورسای شد، گفته شده که جمعیت فراوان خیابان پاریس و محوطه‌ی اطراف را برای مشاهده‌ی رسیدن سفیر و همراهانش ـــ پر کرده بودند، درباریان در تالار آیینه‌ها جمع شده که چهار ردیف صندلی برایشان گذاشته شده بود، تالار آیینه‌ها با حضور مضاعف غیر فرانسوی‌ها ـــ لبریز از جمعیت شده بود.

در گزارشِ نماینده امورِ خارجه‌ی فرانسه ـــ می‌‌خوانیم که: پس از جنوا و سیام، سفارت ایران سومین و آخرین سفارتی بود که توسط لویی چهاردهم در تالارِ آینه پذیرایی شد، پادشاه از این موقعیت استفاده کرده تا شکوه و شکوه سلطنتی خود را به نمایش بگذارد، اما این یک ماموریت دیپلماتیک عجیب بود، تالار آینه ـــ مملو از افراد خارجی بود، در پشت؛ پادشاه بر تاج و تخت خود ـــ توسط لویی پانزدهمِ آینده و فرماندارش، خانم دو وِنتادور، دوک اورلئان و شاهزادگانِ سلطنتی احاطه شده بود، نقاش کویپل (منظور نقاسِ برجسته‌ی دربارِ فرانسه ـــ آنتوان کویپل است)، دبیر آکادمی کتیبه‌ها (در تمامی کاخ‌های سلطنتی ـــ دبیران و منشیانی بودند که تمامِ حوادث و اتفاقاتِ روز در کاخ را ثبت می‌‌کردند، اجدادِ مادری بنده نیز این کاره بودند)، زیر سکو ایستاده تا این رویداد را ضبط کنند.

لویی چهاردهم لباسی مشکی و طلایی پوشیده از الماس ـــ به تَن داشته که در مجموع؛ ۱۲.۵ میلیون لیور ـــ ارزش داشت، پادشاه مجبور شد بعد از شام آن را عوض کند، زیرا وزن آن بسیار زیاد بود، سفیر با همراهی مترجم ـــ وارد تالار آینه شد، او که وانمود می کرد زبان فرانسه را می فهمد، گفت که از این ترجمه ناراضی است، پس از گفتگوی طولانی ـــ وی در شامی که به افتخار وی برگزار شد ـــ شرکت کرد، او پس از دیدار از لویی پانزدهم جوان که او را دوست داشت، ورسای را تَرک کرد.

محمدرضا بیگ ـــ به عهدنامه‌ی تازه‌ای با دولت لوئی چهاردهم دست یافت، پیامد دیگر این مذاکرات، بازشدن کنسولگری دائمی ایران در مارسی برای تبادلات با شرق، در ساحل مدیترانه‌ی فرانسه بنیان‌گذاری شد.

در کتابِ سفرنامه سفارت محمدرضا بیگ از ایران به فرانسه، تالیف موریس هربرت، ماجراهای عجیب و غریب از سفارت محمدرضا بیگ، فرستاده‌ی شاه سلطان حسین صفوی پادشاه ایران به دربارِ لوئی چهاردهم است، در بخشی از کتاب ـــ می‌خوانیم:

این روزها در همه‌جا سخن از سفیر ایران است که ظاهر عجیب و مسخره‌ای دارد، گستاخانه ادعا می‌کند که برای پیوند بیشتر دو امپراتوری بزرگ جهان به فرانسه آمده است، این مرد خسیس و فرومایه برای پادشاه فرانسه هدیه‌هایی آورده که حتی درخور حاکمان ارمنستان و گرجستان نیست و با این عمل خود دو امپراطوری بزرگ جهان را خوار و بی‌مقدار کرده است و مردم این دیار که در اروپا به رعایت ادب و نزاکت شهرت دارند، با دیده‌ی حقارت به این مرد می‌نگرند، و تصور می‌کنند که پادشاه بزرگ ما به رعایای بی‌تمدن و آدم‌های وحشی حکومت می‌کند، اما امپراطور فرانسه، بی‌توجه به این مسائل، در نهایت گشاده‌رویی ضیافت باشکوهی به احترام سفیر پادشاه بزرگ ما ترتیب داده و او را به گرمی پذیرفته است.

در جایی‌ دیگر (اسناد باقی‌ مانده از بایگانی‌ آرشیوِ ورسای فرانسه) می‌‌خوانیم که: در ۷ فوریه ۱۷۱۵ میلادی ـــ هیئت ایرانی از ناحیه‌ی آجودان کاخ؛ فرانسوا پیدو دو سن اولون ـــ مورد استقبال قرار گرفت، او در این باره بیان می دارد: ده ایرانی یا ارمنی با اسب های زینتی هیئت ایرانی را تشکیل می دادند، دو ارمنی مسئول مراقبت از هدایای پادشاه پارسی بودند، دو طرف سفیر، دبیر وی و مترجم ایستاده بودند، سفیر روی اسب نشسته بود، اصحاب فارسی و ارمنی سفیر در اطراف اسب او بودند و محافظ سفیر حامل استوارنامه پادشاه پارس ـــ بلافاصله پشت سر سفیر حرکت می کرد.

گمانه زنی های متعددی در مورد این شخصیت عجیب و غریب، قبض های بدون پرداخت وی، شیوه زندگی اسراف آمیز او ـــ مطرح می شد (عدم قبول کاستن تعداد همراهانش ـــ که پس از ورود به بندر مارسی پیوسته در حال افزایش بود، مشکلی دیگر بود، در موقع ورود به پاریس؛ همراهانش به چهل نفر رسیده بود)، مشهور است که این موضوع بر نگارش نامه های ایرانی (یکی از آثار ادبی شارل دو مونتسکیو است، مضمون آن نامه‌هایی فرضی هستند که در اواخر سلطنت لوئی چهاردهم ـــ بینِ سالهای ۱۷۱۱ ــ ۱۷۲۰ میلادی، نگارش یافته‌اند، مونتسکیو این نامه‌ها را از زبان دو ایرانی ثروتمند؛ به‌نام‌های ازبک و ریکا که در مدتِ مسافرت خود به اروپا، برای مدتی طولانی در فرانسه اقامت گزیده‌اند، نوشته است، این کتاب پایه فکری اثرِ بعدی مونتسکیو یعنی روح القوانین است) از سوی مونتسکیو (از اندیشمندان سیاسی فرانسه در عصرِ روشنگری) موثر بوده است.

محمدرضا بیگ در پاریس ـــ با دوشیزه‌ی درباری ۱۷ ساله بنام کنتس آدلاید لسپینوی ـــ از خاندان گاردان آشنا شد، اما علی‌رغم مخالفت سخت دربار لویی و خانواده، آدلاید به این رابطه ادامه داد، تا جایی که در جواب اطرافیان ـــ در مقابل بد قیافه بودن محمدرضا بیگ گفته بود: من این مرد را که بد و بد قیافه می‌خوانید ـــ با همه وجود دوست دارم و به کسی ارتباط ندارد، بارداری آدلاید از محمدرضا بیگ ـــ موجب فرار مخفیانه‌ی آنها با کِشتی شد، محمدرضا بیگ در راه برای وضع حمل همسرش مدتی توقف کرده و به دلیل تنگدستی ـــ بخشی از هدایای لوئی چهاردهم را می‌فروشد، در بازگشت به ایران ـــ هنگامی که فهمید که دولت ایران از کارهای او در فرانسه و از قرارداد بسته شده؛ ناراضی است، در ایروان ـــ در سال ۱۷۱۷ میلادی، با خوردن تریاک، خودکشی می کند، آدلاید به ایران رفته و دیگر به فرانسه بازنگشت، او در آخر با برادر محمدرضا بیگ ـــ ازدواج می کند.

به غیر از آرشیو و بایگانی‌های تاریخی اسنادِ فرانسوی ـــ مدارکِ دیگری پیدا نکرده تا به عمقِ قضیه پی ببرم، بیشترِ گفته‌ها حدس و گمان هستند، برداشت و تعبیرِ شخصی‌ هستند، این که واقعا حکایتِ چه بوده است ـــ احتمالا از دیده‌ی ما پنهان است، برین باورم که تمامی آنچه که از وی باقی‌ مانده ـــ باید توسطِ مورخین و محققانِ تاریخِ ایران و فرانسه مطالعه شده و به موردِ تایید برسد، من؟ هنوز دیده‌ی مغمومِ او را به یاد دارم، محمدرضا بیگ دلش چرکین بود، دیده‌اش خاموش و همانطور که ساکت آمده بود ــ آرام از رویای من رفته و ناپدید شد.

پاریس، تابستانِ ۲۰۱۸ میلادی.