آدم برفی من

 

تمام روز برف میبارد

برفی بیسابقه و آدم برفی من

آن بیرون

آب می شود.

 

من سردم است

در این اتاقِ در بستهی گرم

بغل گرفته گوشیام را

که الو گرفته از خبرهای بد

و میلرزم.

 

من دارم یخ می زنم از اضطرابِ خبرها

خبرهای آن بیرون

و آنهایی که بیرون آمدهاند

نه بیرونِ اینجا اما

که آدم برفیام  دارد

در آرامش سپیدش

هر لحظه آبتر می شود.

 

او هم مگر خبر دارد؟

او هم مگر

قلب برفیش الو گرفته از آنچه

آن بیرونِ دور می گذرد؟

مثل من که آتش گرفتهام

و پیچیده در شالی

که از گردن او باز کردهام

چون کولاک آنقدر

به خودم میپیچم که خوابم ببرد.

 

تا صبح که با تکانِ گوشی

از خواب میپرم و سراسیمه

از خبرهای بدی که از آنها

جا ماندهام

بی شال و کلاه

بیرون میزنم.

 

و پای برهنه می دوم

میان آدم برفیهایی که چنان

پخش زمین شده اند که انگار

کسی از بالای بام‌های اطراف

پرتشان کرده باشد؛

و  میان اشباحِ سپیدِ آویزان

از درختان اطراف

که ناگهان

با صدای پای من بر زمین می‌افتند

تا هولِ مرا

که چه بر سر آدم برفیم آمده

و چیزی  آیا از او

باقی مانده

بیشتر کنند.

 

خوشبختانه بله

او مانده هنوز این بیرون

اگرچه مثلِ یخ نازک

و ایستاده

با این که دیگر

سر ندارد و سوراخ است

سینه‌اش

انگار که گلوله‌ای

از جگرِ چون منش الو گرفته‌ 

گذشته باشد.

 

 

طاهره ثانی (ق .ع.)

۳ ژانویه ۲۰۲۳