چوپان راستگو

میم نون

 

سالهای زیادی از ماجرای چوپان دروغگو گذشته و چوپان کتاب درسی دوران ابتدایی ما پیر و فرتوت و بی پول و افسرده صبح تا شب کنج اتاق میشینه و آن روز تلخ  را نمیتونه فراموش کنه، بیاد میاره که چگونه به دروغ میگفت: گرگ آمد، گرگ آمد و روستائیان را فریب میداد و بقول امروزی ها سر کار میگذاشت  و با اینکار کلی میخندید.

اما یکروز وقتی گرگ واقعی اومد سر وقت گله گوسفندان هر چی داد زد گرگ اومد هیچ کسی حرفشو باور نکرد و گرگ هم حسابی از خجالت شکمش در اومد و گله را تار و‌مار کرد و سرمایه زندگی خودش و اهالی روستا را بر باد داد.

اهالی روستا هم با یک فصل کتک حسابی و فحش و ناسزا از خجالتش دراومدند و بیچاره برای نان شب مجبور بود تو تاریکی صبح بره شهر کارگری و تاریکی شب برگرده خونه و در دوران پیری هم تو خونه بمونه.

ولی کار مهمی که چوپان انجام داده بود این بود که از ماجرای گرگ و گله تجربه کرده بود تا درست زندگی کنه و به پسرش راستگویی و درستکاری آموزش داده بود تا پسر جوان در زندگی خوشبخت بشود و هرچی پول از کارگری بدست میاورد برای تحصیل پسرش هزینه میکرد.

پسر چوپان با سختی بسیار از دانشگاه رشته ادبیات زبان انگلیسی فارغ التحصیل شد و ‌چوپان چون سواد نداشت فکر میکرد پسرش دکتر یا مهندس شده و نمیدانست تو این کشور با ابنهمه مشکل و تحریم برای ادببات فارسی  کار نیست چه برسه به زبان خارجی.

خلاصه پسر چوپان هر چی تقلا کرد کار پیدا نکرد و به پدر گفت که چون کار نیست یک مقدار پول تهیه‌ کنه تا پسرش مثل بقیه فارغ اتحصیل های دانشگاه یک پراید دست دوم بخره و بتواند با ماشین تو خیابان ها مسافر کشی انجام بده. اما پدر گفت هیچ پولی نداره و بهتره پسرش با کدخدا صحبت کنه و چوپانی گله را بعهده بگیره و همینطور هم شد.

چوپان جوان صبحها گله را میبرد و میاورد تا اینکه یک روز داد زد:

گرگ آمد، گرگ آمد، آهای مردم اینجا گرگ هست، گرگ ها اومدن ...

مردم  روستا که شوکه شده بودند یاد ماجرای چوپان پدر افتادند و گفتند شاید اینا ژنتیک روانی هستند، ولی برای احتیاط به سمت بالای تپه و گله گوسفندان دویدند و دیدند همه گله گوسفندان سالم هستند و پرسیدند گرگ کجاست دیوانه ما را مثل پدرت مچل کردی؟ 

اما چوپان جوان گفت نه حقیقت را میگویم و با دست آن دورها را نشان داد، چند مرد با یک ماشین شاسی بلند و یک دوربین نقشه برداری داشتند کاری میکردند، و چوپان جوان گفت راست میگویم، من انها را درشهر دیده ام دولتی هستند و رفتم پرسیدم اینجا چه کار دارید بمن گفتند در این زمینها معدن خوبی هست و دولت  زمینها را میخواهد تصاحب کند و در عوض  مردان روستا  را برای کار در معدن استخدام میکند و برای روستا اینترنت میاورد تا همیشه سرگرم باشید.

چوپان جوان گفت گرگ واقعی اینها هستند که زمینهای ما را میدزدند.

عده ای از اهالی خوشحال و عده ای هم ناراحت به روستا برگشتند.

بیچاره گرگ که فقط برای غذا به گله میزند.