پرترههای فریدا كالو
سیاوش روشندل
در حدود ۳۰ درصد از نقاشی های فریدا کالو را پرتره هایش تشکیل می دهند. اینکه چه انگیزه ای یک نقاش را وا می دارد اینقدر به خود بپردازد جالب است. کالو در كتابِ خاطراتش میگوید: "خودم را نقاشی می کنم، چون اغلب تنها هستم و چون خودم را از همه بیشتر می شناسم." این گفته مثل هر حقیقت دیگر ساده و راست است. و همزمان، مثل خود حقیقت اصلا ساده نیست. با این حال کلید درکِ بخشی از کارهای کالو در آن نهفته است.
تنهایی مجالی برای شناخت به او داده و خودِ شناخت موضوعی است که برایش خوشایند است. احمقانه است اگر تصور کنیم یک نفر در طول یک عمر و به اختیار خود کار شاقی مثل نقاشی، آنهم در موقعیت او با همهی ناتوانی های جسمی اش - را انجام دهد، بدون اینکه انگیزه ای قوی برای این کار داشته باشد. این کار خوشایند او بوده. و آنچه من از پرتره ها برداشت می کنم، نه خودشیفتگی، که تلاش برای کشف حقیقت موجود در تصویر است و به خاطر زیباییای که در حقیقت مستور است. او به مرز این زیبایی نزدیک شده.
پرتره ها به شکلی طبیعی بخش بزرگی از نقاشی دنیا را به خود اختصاص داده اند، چه قبل از عکاسی و چه بعد از آن. بااین حال پرترهای که سیمای یک انسان را با همهی ابعادش به نمایش بگذارد در دنیا زیاد نیست. نقاشی پرتره، شاید مشکل ترین بخش نقاشی دنیاست، چون به تصویر انسان برمیگردد، تصویری که از بیشترین پیچیدگی در میان تصاویر عالم برخوردار است. تصویری که انسان از خود در ذهن دارد تصویری آینهوار نیست، به همین دلیل هیچ کس از عکسِ فوری خودش راضی نیست، با وجود اینکه همهی جزئیات صورتش در آن ثبت شده.
بهترین عكسهای دنیا نیز همواره چیزی كمتر از نقاشی در خود دارند، چرا كه امكان دخل و تصرف در عكس هیچگاه با امكانات نقاشی برابری نمیكند. با اینحال، اگر نقاش تصویرش را دگرگون كند یا مثل نقاشیهای كالو به شباهت عكسوار اكتفا كند، پرترهها همواره از هر آینهای آینهوارتر و جستجو برانگیزتر هستند. شاید پرتره تلاش برای گشودن رازی است پنهان كه باید جستجو و کشف شود، رازی كه عکس فقط بدل آن است. در پرتره های خوبِ تاریخ نقاشی، نقاش این راز را یافته و به تصویر کشیده است. نزدیک شدن و نگریستن به عمق وجود انسان جسارت می خواهد، عشق و همدلی می طلبد و توانایی برای درک رازآمیزی ناشناختهها را. این کار اصلا سادهانگارانه نیست. شاید جوری رندی می خواهد.
شاید یک مثال موضوع را روشن کند. فکر کنید ما چه تصویری از خود در ذهن داریم. دید سه بعدی ما از هزاران زاویه و در هر آن تصویر متفاوتی از سوژه را ارائه می کند همچنین در هر حالتی از نور شب و روز این تصویر با تغییرات بی شماری همراه است. بدون شک تصویر ما تحت تاثیر هیجانات و حالات روحی متفاوت تغییر میکند. همهی این تغییرات در مسیر رشد از چهرهی یک کودک تا چهرهی فردی پیر و فرتوت موجودند. تغییر حالت های دیگری نیز هستند. در هنگام حرف زدن، خندیدن، تفکر، گریه یا هر چیز دیگری که بر این آب ساكت و آرام سنگی بیاندازد و آن را موجدار كند. با این تفاصیل کدام یک از این بی نهایت نقش متفاوت نقشی راست است. نقاش باید کدام یک از این تصاویر را در ذهن نگه دارد و به آن بپردازد؟
مسلما تصویری که نقاش ارائه می کند ترکیبی از همهی اینهاست. کاری بینهایت زنده و پویا، چرا که نقاش دوربین عکاسی نیست و خود او هم درگیرِ همهی این پیچیدگی های یاد شده است. هر نقاشی که مدل زنده را مقابل خود قرار داده می داند که این کار تا چه حد پیچیده است. به همهی این پیچیدگی ها تسلط و شناخت کاملِ فن و تکنیک نقاشی را هم اضافه کنید تا کار باز هم مشکل تر شود. تعریف هگل از هنر به مثابه" بیانِ محدودِِ نامحدود" در اینجا كاملا صحیح است. شاید نقاش نهایتا خود را نقش میزند، این "هنر" است، هنرِ ناب. و به همین دلیل است که پرترهی خوب در دنیا کیمیاست. اما فریدا براستی پرتره های خوبی از خود کشیده.
به جرات می توان گفت که بهترین پرتره های تاریخ نقاشی خودنگاره ها هستند. چرا که نقاش بیشترین آگاهی و شناخت را از خودش دارد. و ظهور عکاسی این فرصت را فراهم کرده که در کار نقاشان بعد از این اختراع ببینیم که تصویر ذهنی آنها تا چه حد متفاوت از تصویر آینه وار عکس است.
تصویری که کالو از خود میپردازد بیانگر است. جستجویی است از سوی یک انسان برای درک انسانی دیگر و جالب اینکه آن انسان دیگر خود اوست. در یکی از رازآمیزترین تابلوهایش او دو فریدا را کنار هم نقاشی کرده. تصویری كه پس از جدایی كوتاه مدتش از ریورا كشیده است. انگار كه تجربهی آن لحظهی شگفت را تصویر كرده باشد، لحظهای كه آدمی خودش را مورد خطاب قرار میدهد و با خود حرف میزند. لحظهی تنهایی شگفت انسان را؛ و انگار كه به خود بگوید: ببین فریدا این تصویر محبوبِ بیوفای من است. و فریدای دیگر كه با قلبی خونچكان و رگ و ریشههایش به او وصل شده ساكت و خاموش نگاه كند.
نقاشی کردن خود نیز ساختاری زنده دارد. یک بوم سفید، رنگ و قلم مو واسطه ای هستند برای بازگویی. اما نقاشی فقط بازگویی نیست؛ از لحظهای که قلم روی بوم گذاشته می شود نقاش درگیر پروسهای می شود که ذهن او را بهکمال در اختیار می گیرد. اتفاقاتی که روی بوم می افتد نیز مثل خود زندگی پیچیده و زیبا است، پروسهای کاملا دیالکتیکی. با اضافه کردن هر خط، نقطهیا سطح رنگی اساس کار در هم می ریزد. و در همین حال ذهن نقاش با همهی توانش به بررسی این تغییرات می پردازد. می سنجد، خراب میکند، و از نو میسازد. ذهن به عنوان آفرینشگر، کار را تا جایی ادامه می دهد که برایش مقبول باشد، و در این میان نقاش با همهی دنیای متغیر زیرِ دست و قلمش زندگی کرده است، هنر براستی ژرفترین، پیچیدهترین و جذابترین بازی است که بشر اختراع کرده. فریدا استاد این بازی بود.
سبکِ فریدا در پرداختن خودنگاره ها خاص خود است. وجود اشیاء كمكش میكند تا به تركیب دلخواهش نزدیكتر شود. حتی اگر شیئ کوچکی مثل گوشوارهی اهدایی پیکاسو باشد، یک جفت دستِ اضافی که با آنها می توان مانع از رسیدن صداهای مزاحم به گوش شد. کالو تصویر خود را در میان اشیاء، طبیعت و ساختههای دست بشر مینگارد، چنانکه بدون آنها نقاشی هایش گنگ و خاموشند. او این کار را چنان طبیعی انجام میدهد كه در برابر اشیاءِ موجود در کار او هرگز احساس ساختگی بود به آدم دست نمی دهد. طبیعت نیز در کار او به همین شکل حضور دارد. او خود را نیز همچون جرئی از طبیعت نقاشی کرده و در بهترین کارهایش این همنشینی بسیار دل انگیز است.
به هر روی در دنیایی که آدم ها را بی شکلیا حداکثر متحدالشکل می خواهد، همین که کسی تصویری از خود را عرضه کند، خود اتفاق مهمی است. مهم است از آن جهت که می تواند الگویی متفاوت از تفکر و زندگی را بنا بگذارد، الگویی که برداشت شخصیِ یک انسان است. انسان با همهی پیچیدگیهایش و با همهی ابعاد بینهایت گستردهی وجودش، تصویری نادر و ناشناخته و رازآمیز.
نظرات