دوش چه شب بود که در نیم شب/ برق ز رخسار تو جستن گرفت
عشق تو آورد
شراب و کباب/ عقل به یک گوشه نشستن گرفت... :
مولوی
*
مرا گفت آن جگرخواره که مهمان توام امشب
جگر در سیخ کش ای دل کبابی کن پی مهمان
کباب است و
شراب امشب حرام و کفر خواب امشب
که امشب همچو چتر آمد نهان در چتر شب سلطان... :
مولوی
*
ای روی تو از بهشت بابی/ دل بر نمک لبت
کبابی
گفتم بزنم بر آتش آبی/ وین آتش دل نه جای آب است...
ساقی قدحی قلندری وار/ در ده به معاشران هشیار
دیوانه به حال خویش بگذار/ کاین مستی ما نه از
شراب است
باد است غرور زندگانی/ برق است لوامع جوانی
دریاب دمی که میتوانی/ بشتاب که عمر در شتاب است... :
سعدی
*
میدمد صبح و کله بست سحاب/ الصبوح الصبوح یا اصحاب
می چکد ژاله بر رخ لاله/ المدام المدام یا احباب
میوزد از چمن نسیم بهشت/ هان بنوشید دم به دم
می ناب
در میخانه بسته اند دگر/ افتتح یا مفتح الابواب
لب و دندانت را حقوق نمک/ هست بر جان و سینه های
کباب
این چنین موسمی عجب باشد/ که ببندند میکده به شتاب
بر رخ ساقی پری پیکر/ همچو حافظ بنوش
باده ی ناب:
حافظ
*
به ساغر نقل کرد از خم،
شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون
کباب آهسته آهسته... :
صائب تبریزی
*
شدست باغ پر از رشته های در خوشاب/ شدست راغ پر از توده های عنبر ناب
به باغ و راغ مگر ابر و باد داشته اند/ به توده عنبر ناب و به رشته درِّ خوشاب...
ز آفرین تو آراسته است دیوانم/ درین جهان به ثناء و در آن جهان به ثواب
همیشه تا که حدیث معاشران جهان/ همی ز چنگ و رباب است و از
شراب و کباب
دل و سرشک و قد و ناله ی حسود تو باد
همیشه همچو
کباب و شراب و چنگ و رباب... :
امیر الشعراء امیر معزی نیشابوری
*
برخيز وبيا که حجره پرداخته ام/ وزبهرتوپرده ای خوش انداخته ام
بامن به
کبابی وشرابی درساز/ کاين هردوزديده وزدل ساخته ام:
مهستی گنجوی
*
اگر
شراب خوری صد جگر
کباب شود/ وگر تو مست شوی عالمی خراب شود
ز دیده گر ننهد سر به جیب سیل سرشگ/ ز سوز آتش دل سینهام کباب شود...
نکوست رشتهٔ زرین مهر و هالهٔ ماه/ که این سگان تو را طوق و آن طناب شود
اگر به عارض خوی کرده از چمن گذری/ سمن ز شرم عرق ریزد و گل آب شود
ز روی تست فروغ جهان مباد آن روز/ که افتاب جمال تو در نقاب شود:
محتشم کاشانی
*
بگفتی سینه را زین پیش مگداز/ تو نیز از تاب دل میسوز و میساز
که چون نوشد ز خون دل
شرابی/ مهیا سازی از بهرش
کبابی.... :
وحشی بافقی
*
رفیق اهل و سرا امن و باده نوشین بود/ چه بودی ار شب هر جمعه حال ما این بود...
لوازم طرب و موجبات بود آسایش/ نه در سری هوس بد نه در دلی کین بود
تمام حرف وفا در لب و صفا در چشم/ نه ذکر آنقره نی صحبت فلسطین بود
نه گفتگوی رضاخان نه یاد احمد شاه/
کباب بره ی خوب و
شراب قزوین بود
انار و سیب و به و پرتقال و نارنگی/ گل و بنفشه فزون تر ز حد تخمین بود
عرق به حد کمال آب جو به حد نصاب/ یکی نبود که بدخوی و زشت ایین بود...:
ایرج میرزا
*
مراسم صبحانه (یک خانواده زردشتی قدیم)
نان و
شراب و کباب چیده به صف/ زمزمه کردند و خورده شد نانا
وآنگه فرمود پیر با پسران/کای پسران دلیر ایرانا.... :
ملک الشعرای بهار
*
دلم، یاران ز غم در اضطراب است/ امیدم نقش بی حاصل بر آب است
دگر از چشمه ی خورشید قهرم/ که آبش آنچه دانستم سراب آست
حریف آشنایی ها غریب است/ همای نیکبختی ها غُراب است
دریغا رهبر مستان کسی بود/ که خود از جام خودکامی خراب است
درخشیدن، گذر کردن، خموشی/ خدایا نیست اختر، این شهاب است
سخن از «تابش خورشید» گویی/ کجا این تشت پر خون آفتاب است؟
ز پشت پرده خنجر می درخشد/ تو می گویی هلال اندر سحاب است!
بر آهن می خراشد پنجه را دیو/ تو می رقصی که این بانگ رباب است!
به جامت بس شرنگ تلخ کردند/ تو می نوشی که این شهد و
شراب است!
جگر ها بر سر آتش ز کف رفت/ تو می خندی که این بوی
کباب است!
رفیقان جمله از ره بازگشتند/ تو می گویی که این راه_ صواب است!
به گوشم قصه ی امّید خوانی/ فغان کاین قصه یی پُر آب و تاب است
امیدی من نمی بینم، دریغا/ عروس قصه هایت در حجاب است؟
خداوندا مگر کور است چشمم/ خداوندا مگر عقلم به خواب است؟
خدایا زین معما پرده بردار/ دعای دردمندان مستجاب است
تو می دانی که جانم بی شکیب است/ تو می دانی که دردم بی حساب است
نه کس را گفته یی با کرده همراه/ نه کس را سوی مقصودی شتاب است
مرا، ای دوست، پند و قصه کافی است/ که جانم زین سخن ها در عذاب است
شتابی، کوششی، جهدی، تلاشی/ مرا گر عاقلی اینها جواب است:
سیمین بهبهانی
*
گفتم که چیست فرق میان
شراب و آب/ کاین یک کند خنک دل و آن یک کند
کباب
گفتا که آب خنده ی عشق است درسرشک
لیکن شراب نقش سرشک است در سراب:
کارو دِردِریان
*
این میل
شراب و فصل گل را چه کنم/ آن بوی
کباب طرف پل را چه کنم؟
خیام، هرآنچه گفته ای خواهم کرد/ اما تو بگو، کلسترول را چه کنم:
هادی خرسندی
*
یاران،
شراب ناب برایم بیاورید/ همراه آن
کباب برایم بیاورید
گیرم شراب خدمتتان نیست، لااقل/ یک کوزه آب برایم بیاورید:
سراینده ی گمنام
*
رباعی: کباب و شراب
گفتی بیا، که بهر تو یک کار_ ناب خواهم کرد
سیخی
کباب، همره_ جام_
شراب خواهم کرد
Interesting & Beautiful. Thanks