مسعود فرزاد نویسنده و مترجم و شاعر معاصر ایرانی بود. وی در سال ۱۳۰۸ در کنکور اعزام دانشجویان به خارج از کشور قبول شد و برای تحصیل در رشتهٔ اقتصاد به انگلستان رفت. بعد از بازگشت به ایران، مترجم وزارت امور خارجه و درضمن، استاد دانشکدهٔ افسری شد و در مدرسهٔ دارالفنون نیز زبان انگلیسی تدریس می‌کرد... مسعود فرزاد از بهترین کسانی بود که با صادق هدایت خویشاوندی فکری داشت. هدایت "وغ وغ ساهاب" را با همکاری او نوشت.... از آثار منظوم فرزاد 'کوه تنهایی"، "بزم درد' و "گُل غم" و از ترجمه و تألیفات به زبان انگلیسی هم آثاری همچون "وزن رباعی"، "ترجمهٔ غزل‌ های حافظ" و "مردی که فکر می‌کند" را می‌توان نام برد. مسعود فرزاد "موش و گربهٔ عبید زاکانی" را نیز به زبان انگلیسی ترجمه کرده‌است.... وی در سال ۱۳۶۰، درحالی‌که برای درمان بیماری به لندن رفته‌بود، درگذشت: بخش فارسی تارنمای ویکی پدیا

برخی از سروده ‌های او
۱ - آخرین تیر
آرش آسا گرچه می دانم که جان خواهم سپرد
بهر_ ایران_ به از جانم کمان خواهم کشید
نیست در دستم کمانی غیرا ین تحقیق لیک،
منت جانکاه تیرش را به جان خواهم کشید: مسعود فرزاد
دو بیتی "آخرین تیر" روز ۱۴ مرداد ۱۳۵۳ در شیراز و در آغاز شصت و نه سالگی توسط وی  سروده شده و مقارن است با ایامی كه شاعر تمام نیروی خود را صرف می كند تا بقیه ی مجلدات تحقیق درباره ی حافظ، زودتر از چاپ در آید و پیش بینی می كند كه خستگی این كار او را مانند آرش كمانگیر از پای در خواهد آورد
http://kordveb.mihanblog.com/post/270
۲ - آرزوی بی آرزویی
دردی در استخوانم آتش زده به جانم/ نه چاره ایش دانم ، نه ناله زان توانم
سخت است زندگانی بر من چنانكه دانی/ كز نیل بر امانی مایوس گشته جانی
عمری به صد مشقت كردم تحمل رنج/ زین بیشتر تحمل دیگر نمیتوانم
ای آرزوی شادی ، ای اصل نامرادی
بیرون شو از دل من ، تا شادمان بمانم: مسعود فرزاد / انگلستان - ژوئیه ۱۳۴۶
http://kordveb.mihanblog.com/post/270
۳ - خسته ای زآوارگی: برای صادق هدایت
خسته ای زآورگی، خواهان آرام و قراری/ از جهان آزرده جان، جویای امنی و کناری
ماجرا و گفتگو را دشمن ناکینه جوئی/ آشتی و دوستی را، دوستدار جان نثاری
دوست از دشمن نکرده فرق، خورده تیرغدری/ کار را نشناخته از عار، افتاده ز کاری
سالها خون خورده ای، شادی ز خود کرده دریغی/ تا گزند خویش را در آستین پرورده ماری
ساده لوحی ناپذیرا از تجارب نقش پندی/ ابلهی ناموخته هیچ از گذشته روزگاری
روز شب با خود ستیزی نیز از مردم گریزی/ نه به عزلت خوگری نه با حریفان سازگاری
هم به دولت پشت پا زن، بر سبیل اهل فقری/ هم ز فقر خویش نزد اهل دولت شرمساری
رانده از کویِ خرد، ناخوانده زی بزم جنونی/ ننگِ هر مستی، به جان بیزار از هر هوشیاری
مانده بی مطلوب و طالب از طلب نابرده سودی/ راه بی رهبر خطا رفته، پشیمان رهسپاری
چشم معنی جوی گر چه دوخته بر دهر عمری/ خطِ هستی را پریشان خوانده بی آموزگاری
حیرت وحسرت نصیبی، درهمه شهری غریبی/ جسته و نایافته در هیچ قلبی زینهاری
وا رهد ز آوارگی هر گز چنین آواره؟نی! نی!
پس نه آن بهتر که مرگش وا رهاند؟ آری! آری: مسعود فرزاد
http://kordveb.mihanblog.com/post/270
۴ - چراغ هدایت
سر گشته درین مرحله، چون گوی بماندیم/ زآنسوی نرفتیم وازین سوی بماندیم
تو، آب روان بودی و رفتی سوی دریا
ما، سنگ و کلوخیم، ته جوی بماندیم:  مسعود فرزاد
http://saadatnoury.blogspot.ca/2011/06/blog-post_10.html
"چراغ هدایت" سروده ی " مسعود فرزاد " - دکلمه ی ش دلاوری
https://www.youtube.com/watch?v=L_M1T2gVJ8U
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری
متن کامل