ایلکای
من به خودم معترضم. هر چند روز یک بار برای خودم دادگاه صحرایی برگزار میکنم و خودم را محاکمه و بعد محکوم میکنم. اما از آن جایی که محکومِ بیعاری هستم، بها به این دادگاه نمیدهم و به خرده جنایتهای روزانهام ادامه میدهم. مثلا به ورزش نکردن ادامه میدهم. ادامه دادن به «انجام ندادن» کاری خیلی راحتتر از ادامه دادن به انجام همان کار است. تنبلی میکنم. برنج و نان و سیبزمینی هم قوت غالبم است. همین شده که شکمم هر روز جلوتر میآید و نافم گودتر. خلق و خویم هم شده شبیه به آدمیان تنِ لش که متخصص «انجام ندادن» هستند. چند کتاب نیمهخوانده دارم که لای صفحههای هر کدامشان یک چیزی (شامل: کارت ویزیت بنگاه املاک، دستمال کاغذی، کمربند چرمی مستعمل) چپاندهام که یعنی تا این صفحه خواندهام و به امید یزدان یک روزی تمامشان میکنم. اما من و همان چیزهای چپانده شده خوب میدانیم که قرار بر ادامه ندادن است.
یک لیست هم دارم از «فیلمهایی که قبل از مرگ باید دید»، به درازی سایهی مردان سرگردان در آفتاب غروب پاییز. شاید هم حتی درازتر. اما تا حالا چند تای آنها را دیدهام؟ به تعداد سیاستمداران با وجدان. به تعداد نخودهای سیاه. بعضی از فیلمها را هم زخمی کردهام و هشت دقیقهی اولشان را نگاه کردهام و بقیهاش را موکول کردهام به زمانی مناسب. من استاد موکول کردن و ناتمام رها کردن هستم. یک زمانی متعهد بودم که نوشتن. روزی به اندازهی یک کف دست نوشتن. که این کار هم دچار موکول شده است و خلاصه شده در نوشتنِ لیست خرید گوجه و خیار و سیبزمینی پشندی. که آن را هم سعی میکنم حفظ کنم تا بنویسم.
هزار کار ناتمام دیگر هم میتوانم به اینجا اضافه کنم. به اندازهی آرشیو سازمان اسناد ملی عکس دارم از گربه های خودم و شهر که قرار بوده یک زمانی آنها را جمع کنم و یک خاکی به سرشان بگیرم. چند رفیق دارم که بیخبرم ازشان و به بیخبری از آنها ادامه میدهم و برداشتن گوشی تلفن و زنگ زدن به آنها موکول شده به زمان مناسب دیگر. اینها تازه کارهای کوچک ناتمام هستند. آرزوهای بزرگی هم هستند که قابشان کردهام و گذاشتهام برای آن روز مناسب. آن روز مناسبی که دست برقضا در تقویم وجود ندارد.
خلاصه به این شکل. همین تاخیر مغزم را مثل انگور عسگریِ زیر آفتاب تموز دارد خشک و کشمش میکند و رو به تحلیل میبردش. کودتای خزندهی شکم علیه مغز که گاماس گاماس دارد پیشروی میکند و تصاحبم میکند. به زودی میشوم بانویی با صد سانتیمتر پیشروی شکم و ده گرم مغز برای رفع و رجوع نیازهای شکم. زنی موکول کننده و انجام ندهنده که تک تک وسایل زندگیاش لای برگهای کتابهای نخوانده گم میشوند.
اما اینجا یک سمت روشن هنوز باقی مانده است. اینکه هنوز هر روز صبح به خودم قول میدهم که دیگر برنج نمیخورم، ورزش میکنم، و وارد وادی «انجام» میشوم. قد بلند میکنم و ته خط را نگاه میکنم. واقف میشوم به اینکه ثانیههای زندگیام را که قرار نبوده فروشی باشند، فروختهام و مال خودم نیستند. و واقف میشوم به اینکه مغزم پر شده از زباله و باید آن راتمیز کنم. اما... اما... اما عصر که شد، گرسنه که شدم از پشت پنجره به آدمهای توی پیادهرو که مشغول ورزش هستند فحش میدهم و دلم میخواهد با کمربند مستعمل بیفتم به جانشان. حیف که کمربند دیگر دور کمرم جا نمیشود و وظیفهاش شده نگه داشتن جای آخرین خط خوانده شده و نه نگه داشتن شلوار. در عوض شب یک دیس نشاسته و چربی میخورم و سیم مغزم را میبُرم و میخزم زیر پتو. کودتای سردِ شکم علیه مغز. من استاد انجام ندادن و موکول کردن هستم. شگفتا که همین چند پاراگراف را توانستم تمام کنم. آفرین به خودم.
البته بعد فکر میکنم چرا، گله برای چی، این زندگی شلوغی هست که خودت ساختی، زندگی با تمام وجود دارد داد میزند در این شلوغی ، سبد فرهنگی از کتاب و فیلم بگیر تا عکس دیگر جایی در آن ندارد و من گوش هایم را محکم گرفته ام تا نشنوم، نشنوم و قبول نکنم که زندگی ام به یک زندگی میان مایه که از آن میگریختم تبدیل میشود، هنوز با چنگ و دندان زنبیل فرهنگی ام را چسبیده ام، مثل زمان های قدیم که زن چادری در راه برگشت از نانوایی، با دو دندان چادرش را نگه میداشت و با یک دست بچه در بغل و یک دست دیگر بچه تاتی کنانش را و در این حین سنگینی زنبیلش را هم تحمل میکرد.
با خود میپرسم تا کی میتوانم تحمل کنم این سنگینی شیرین را، امیدوارم هرگز روی زمین نگذارم و رهایش نکنم.
ایلکای عزیز تو تنها نیستی. همه دنیا مردم دارن با غذا میجنگن و معمولا شکست میخورن. چون اطلاعات کم دارن و مواد اعتیاد آور تو غذاهای همه روزه زیاده و کنترلش خیلی خیلی سخته. چند تا توصیه:
- غذا باید به اندازه انرژی مورد نیاز بدنت بخوری. و بدنت انرژی محدودی لازم داره. حرف ساده ایه ولی باید بهش معتقد بشی. هر چی فعالیتت کمتر باشه، انرژی و غذای کمتری لازم داری.
- خودت رو گول نزن. به امید پایبند نباش. باور داشته باش که شکر و چربی سمی هستن. معنیش این نیست که هیچوقت اینا رو نباید بخوری. کمتر ازشون بخور. بجای شکر میوه بخور.
- رژیم نگیر. طرز خوردن و روش زندگی رو عوض کن.
- بین صبحانه و ناهار و شام هیچی نخور. هیچی یعنی هیچی. بذار بدنت عادت کنه به گشنه شدن و خوردن به موقع.
- وقتی میخوای صبحانه و ناهار و شام بخوری، یکی از غذاها رو حذف کن. مثلا بجای دوتا تخم مرغ، یکی بخور. بجای چهار تیکه نون، سه تیکه. بجای ۱۰ قاشق برنج، ۷ تا....
- از غذاهای کارخونه ای و بسته بندی شده پرهیز کن، مثل چیپس و نوشابه و کنسرو و ... این غذاها بشدت رو بدنت تاثیر منفی میذارن.
ـ بعد از ۷ شب چیزی نخور چون شب تا صبح وقتی که خواب هستی یا تحرکت کمه, تو شکمت میمونه و زود تبدیل به چربی میشه
- سعی کن مرتب نرمش کنی (نه لزوما ورزش). من چهار روز در هفته با دوستم بهزاد تمرین دارم آنلاین. نرخ مخصوص داره برای کسانی که تو ایران هستن. امتحان کن یه مدت. تنهایی ورزش و نرمش کردن سخته. وقتی یکی بالا سرته، انجامش میدی. تماس با بهزاد:
https://www.instagram.com/beta.train/
/>
با شناختی که از تو دارم، میدونم که میتونی تو این مبارزه پیروز بشی، چون مهمترین کار باور داشتن به مخرب بودن بدخوریه.