بدرودها
پابلو نرودا
ترجمه: منصور فرهنگ
بدرود
به زمين و زمان بدرود
به کون و مکان بدرود
به سوز و سازها بدرود
به هفتهها و ماهها بدرود
که بر فراز و نشيب روزها پيچيدند و نا پديد شدند.
به فريادها بدرود
حتّی بانک صبح خروس
به بشقابم بدرود
و به صندليم
که مونس غروبهای وداعم بود
به جای پايم بدرود
به همه بدرودها بدرود.
بدينسان سفره وجود خويش گستردم
و سرنوشت مردمان را
همراه با عشقها و نفرتهايشان
متحوّل کردم
نه از روی اجبار يا هوسی
و يا به تبعيّت از نظام و قانونی
بلکه در مسير کنشها و واکنشها
هر سفری پايبند دياری ديگرم کرد
و هر دياری شعفی تازه ام داد
در حريم بودها
و انديشه نبودها
در آستانه هر منزلگه مهری نو يافتم و به سرعت گذر کردم
چون گرسنهای که از خوان دنيا به تنگ آيد
و زبان عصيان بگشايد و بگريزد.
آری، زبانهای بسيار آموختم
و چون دری سالخورده
بدرودها را تکرار
و هر مقصدی را بهسوی مقصدی ديگر ترک کردم
بينشهايم را
آرمانهايم را
قهرمانهايم را
باز آفريدم
امّا چون دامادی محصور در غمها
هرگز غايت شادی را لمس نکردم
و نيز نيانديشيدم که کی و چگونه برای بازگشت آماده شوم
حقيقت امر اين است که بازگشتگان هرگز سفر نکردهاند
با جامههای رنگارنگ
در سيّارههای حيات
من هم آره در جستجوی رد پای خويش بودهام.
چون زمان گذشت
به زمانه خو کردم
تبعيد و آوارگی را پذيرفتم
و در صدای ناقوسها تسکين تنهائی يافتم.
ممنون بابت ترجمه پایان زندگی نرودا که شاهد مرگ رفیق اش سالوادور آلنده بود خودش شعری غم انگیز است در کهکشان ماچوپیچو