ایمان آقایاری

معروف است وقتی که در ابتدای قرن هفدهم میلادی، کلیسا، فیلسوف و کشیشی به نام جوردانو برونو را به اتهام بدعت و کفر، به سوختن در آتش محکوم کرد او را به میله‌ای آهنین بسته و در میان تلی از هیزم قرار دادند. در این حین پیرزنی در حالی که هیزم در دست داشت و ذکر خدا و کلیسا می‌گفت، به برونو نزدیک شد و هیزمش را روی تل هیزم‌ها گذاشت. برونو با دیدن این صحنه گفت: «چه جهل مقدسی».

با مشاهده ویدیوها و تصاویر مربوط به تجمع شبانه‌روزی اقلیتی چند ده نفره برای اجرای «قانون عفاف و حجاب» که توسط نیروهای سرکوبِ جمهوری اسلامی مضروب و متفرق شدند همین عبارت به ذهنم متبادر شد؛ «جهل مقدس». جهلی ریشه‌دوانده در ضمیرِ انسان‌هایی که با تحقیری خودخواسته و پذیرشِ صغارتِ خود و ولایت دیگری بر نفس‌شان، از تحمیلِ عقیده و سبک پوشش و زندگیِ مورد نظر ارباب دین و دولت بر دیگران خرسند بودند و اکنون به تصمیمِ همان خدایانِ زمینی و در راستای مصلحت آنان باید سکوت کنند و یا سرکوب شوند.

دو سال و چند ماه پیش از این، مهسا-ژینا دختری با هزار رویا و شوقی وافر برای زندگی تنها به گناه عدم رعایت چارچوب پوشش مدنظرِ حکومت به دست ماموران حکومت، جان باخت. چند صد شهروند به خاطر اعتراض به قتل حکومتی وی و فریاد علیه اجبار و بیداد کشته یا مجروح یا محبوس شدند. در آن برهه، حفظ نظام در گروِ حفظِ سنگرِ حجاب با قتل‌عام، سرکوب، شکنجه و تجاوز بود. اکنون نظام خرسند از اینکه بحرانی را به ظاهر پشت سر گذاشته مشغول چاره‌جویی برای بازکردن ریسمان‌های بحران‌های چندوجهی دیگری از دست و پای خود است. در این مقطع حکومت محتاطانه تلاش می‌کند تا زخم‌های کهنه‌ی جامعه به ناگاه از جایی سر باز نکند و شرایط از این که هست بغرنج‌تر نشود. اما اقلیت مومن و وفادار، از ذکاوتِ رذیلانه‌ی حاکمان خود بی‌بهره است. او برای شعار دادن به نفع روش‌های ظالمانه و تحمیل ایده‌های حکومت به مردم تربیت شده است، افق دید او که قرار بوده سیاهی لشکر ولایت و دهانی برای تکرارِ اصول و انگاره‌های پوچش باشد محدود است. او نمی‌داند که نظام آسیب‌پذیر است، او نمی‌فهمد که ادعاهای حکومت درباره‌ی قادر مطلق بودن بی‌اساس بوده و «ولی مطلق» گاهی چه در عرصه داخلی و چه خارجی «نرمش» و گاه «کرنش» هم می‌کند. او تا به امروز تنها شاهد عربده‌کشی‌های اربابش بوده و او را تجلیِ حقیقت محض می‌پنداشته و درک عجز و عقب‌نشینی‌های ارباب -ولو موقت و تاکتیکی- از توان وی خارج است. به همین خاطر او برای اجرای فوری قانون شرم‌آور «عفاف و حجاب» به خیابان می‌آید.

اما حالا که مصلحت نظام و راهبرد بقای ولایت فقیه اقتضا می‌کند که علیرغم حفظ قاعده‌ی ظالمانه‌ی حجاب اجباری و بگیر و ببندهای کم‌ سر و صداتر، «قانون عفاف و حجاب» را فعلا در حالت تعلیق نگه دارند، همان نیروهایی که روزی حامیان جنبش «زن، زندگی، آزادی» را سرکوب می‌کردند، روانه می‌شوند تا اقلیت سطحی و تندرویی که ذهن‌شان با شعارهای پوچ تبلیغات حکومتی شستشو داده شده است را متفرق کنند و نگذارند که به اصطلاح «موی دماغ» نظام شوند.

با نگاهی به این رویداد می‌توان گفت که امروز به واقع، دو گروه بازندگان بازی قدرت جمهوری اسلامی هستند: اکثریتی که دیگر به هیچ چیزِ نظام باور ندارد اما به اجبار، بارِ این تباهی را تحمل می‌کنند و اقلیتی که شعارهای نظام را از تولیدکنندگان و گردانندگانِ پروپاگاندا جدی‌تر گرفته‌‌اند؛ اقلیتی که نمی‌داند «حجاب اجباری» ابزاری سیاسی برای اعمالِ سلطه‌ی حکومت بر ذهن آنان و تنِ اکثریتی نافرمان است.

واقعیت این است که «حجاب اجباری» در زیر لگدهای معترضین و در زیست روزمره‌ی زنان ایرانی در خیابان‌های ایران لگدمال و نیم‌جان شده و دیر نیست تا برای همیشه به گورستان تاریخ سپرده شود. اقلیت حامی ایدئولوژی منسوخ و در حال زوال رژیم نیز پاسدارانِ مرده‌ریگی هستند که با صاحبانش مدفون خواهد شد. آنچه در روز گذشته اتفاق افتاد جلوه‌ای از کمدی-تراژدی تاریخی‌ای است که در این صحنه‌های پایانی وجه کمیک آن غلبه خواهد داشت؛ هرچه این بخش طولانی‌تر شود، بیشتر از این عجایب خواهیم دید؛ رویدادهایی در نهایتِ طنز و در نهایتِ تلخی.