ژینوس صارمیان
سرفه و تب و سردرد امانم رو بریده. توان بلند شدن و حرکت کردن رو ندارم. با بیحالی به دخترم میگم یک چیز خنک بیاره بخورم. میگه فقط پرتقال داریم. در حالتی بین خواب و بیداری صدای مکرر برخورد کارد میوهخوری به تخته چوبی برای تکه کردن پرتقال رو میشنوم و تصویر فواره خون از سر در حال بریده شدن در ذهنم جان میگیره. حتما از شدت بیماری دچار توهم و هذیان شدم . بعضی خاطرهها سالها در پستوی ذهن آدم پنهان میشه و خودت هم از وجودشون خبر نداری، تا روزی که عرض اندام کنند ….
سن زیادی ندارم ولی میتونم بخوبی بخونم و بنویسم. هر روزنامه و مجلهای که بدستم میاد رو نگاه میکنم. بیشتر از همه صفحه «حوادث» رو دوست دارم و بخش «فریب خوردهها» که روی چشمهاشون با نوار سیاهی پوشیده شده. سعی میکنم حدس بزنم چشمهای پشت اون خطها چه شکلیه. اغلبشون رو دور از چشم پدر و مادرم میخونم. این خبر وقتی که مادرم داشت با صدای بلند در موردش حرف میزد توجهم رو جلب کرد و منتظر فرصت مناسب برای خوندنش میمونم.
پسر ۱۷ سالهای سر مادر ۳۶ سالهاش را برید. از بریدن سر خیلی میترسم. مطلب شامل مصاحبهایه با قاتل . بعد از اینهمه سال هنوز کلمات رو بوضوح به یاد دارم. اینطور تعریف میکنه: چند سال پیش پدرم رو به علت بیماری از دست دادم. مادرم از من و خواهرم که دو سال بزرگتره نگهداری میکرد. این اواخر متوجه تغییر رفتار مادر و شادی و هیجان او و خواهرم بودم. ضمن صحبتهاشون متوجه شدم که مادرم قصد ازدواج داره. در کمال تعجب میدیدم که خواهرم نه تنها ناراحت نبود بلکه او رو همراهی میکرد. اونشب مادر و خواهرم از خرید برگشتند. مادر برای خودش کفش و لباس خریده بود. گویا قرار بود مراسم بهمین زودیها برگزار بشه. مادر و خواهرم میگفتند و میخندیدند. بعد از شام خواهرم ظرف میوه رو آورد. داشتم پرتقال پوست میکندم و هیچی از حرفهاشون نمیفهمیدم. یادمه که بلند شدم و به طرف مادرم رفتم و دیگه هیچی یادم نیست تا صدای جیغهای خواهرم من رو به خودم اورد …
حتی با اون سن کم هم میفهمم که ۳۶ سالگی برای مردن خیلی زوده و حق هیچ انسانی نیست که اینطور بمیره، خصوصا بدست فرزند و اینکه اگر مادر بجای پدر مرده بود، مدتها پیش برایش دست بالا زده و همسری اختیار کرده بودند بدون اینکه سرش بریده بشه ….
امیدوارم بهتر شده باشین. کابوس بد چیزیه اونم از نوع سربری! دو سه سال پیش کووید گرفتم و یه شم هزیون میکفتم و داد میزدم «مریم! دارن میان بکشنت...» در حالی که مریمی وجود نداره. البته قبلش داشتم یه مستند نگاه میکردم در مورد قتل فجیع یه زن در ایرلند... خلاصه... خوش باشی
حتما شلغم و سوپ مرغ بخورید که حالتون زود خوب بشه!