ایمان آقایاری
ویستن هیو آودن (Wystan Hugh Auden) شاعر انگلیسی_آمریکایی شعری دارد با این مضمون که: «نقشهها نشان میدهند که اکنون زندگی در کجای جهان شیطانی است، نانجینگ؛ داخائو»
شاید بتوان این قطعه را اینگونه خواند که چه فرقی میکند، نانجینگ یا داخائو؟
«نانجینگ» اشاره دارد به کشتار گستردهی صدها هزار نفر از اهالی شهر نانجینگ و تجاوز به هزاران زن در این منطقه، توسط سربازان ارتش سلطنتی ژاپن در زمان تصرف چین پیش از جنگ جهانی دوم. «داخائو» به اردوگاه کار اجباری نزدیکی شهری با همین نام دلالت دارد که در آن دهها هزار یهودی و زندانیان دیگر توسط رژیم نازی به قتل رسیدند.
جغرافیای قتل، کشتار، تجاوز و جنایت مرزهایی به گستردگی تمام زمین دارد و تاریخ آن نیز با آغاز تاریخ بشر هم بستر است. هر روز که خبر جنایتی تازه به گوش میرسد زخمی بر زخمهایِ بازِ بشر اضافه میکند؛ «گامی کوچک علیه انسان و جهشی بزرگ علیه بشریت»¹، یا برعکس، چه فرق میکند؟
«زنگها برای همه به صدا در آمده»، اما هر طرف قربانیانِ خودش را بر دوش و «نوبت خود را انتظار» میکشد. دیگران نشسته، نظاره میکنند تا از مسیرِ جنایت بزرگتر علیه آنان که مظلومیتشان بیشتر به درد ایدئولوژی ایشان میخورَد، توشهای بر حقانیتِ خود بیفزایند.
پس از دو جنگ عالم سوز و در نیمهی قرن بیستم ایدهی «انسان»، فرا و ورای مرزها لباس منشور بینالمللی به تن کرد و میثاق حقوق بشر متولد شد. این نهاد، بر موضعی متکی بود که انسان را فقط از حیث انسان بودن مینگریست و آنرا پسِ پشتِ نقابهای مذهب، قومیت، ملیت، نژاد، زبان، جنسیت، عقاید و باورها میجست و بر شأنیت و کرامتش تاکید میکرد.
اکنون با گذشت قریب به یک قرن از آن بلایایِ بزرگِ انسانی، که زخمشان محل رویش چنین رویکرد حقمداری بود، کدامیک از این دوگانه محسوستر و ملموستر است؟ آیا بشر استعداد تکرار فجایعی که تظاهر میکند از آنها آموخته را دارد؟ پاسخ قطعا مثبت است.
بنابر همین بیمها و با مشاهدهی جنون و جنایتی که جهان را آکنده باید با چشمانی نگران، صحنه را دید. اگرچه امید به ظرفیتهای بشری هرگز بیهوده نبوده و نیست، اما آنچه در حال وقوع است و آن چیز هولناکتری که میتواند از پِیِ این وضع رخ دهد، جای تردید باقی نمیگذارد که باید اولویت را به فهرستی از هراسها داد.
امروزه نیز حکایت همان حکایت است و نقشهها چیز جدیدی نمیگویند، جهان زخمیِ خشونتهایی است که ایدئولوژیها و منافع گروههای سنگر گرفته در پشت آنها به پیکر انسان و انسانیت روا میدارند. تفوق و قدرتنماییهای اینان به منزلهی تلاش برای تدفین انسانی است زاده و مستقر شده در بطن مفهموم «حقوق بشر».
بر همین اساس یگانه سنگر برای دفاع از بشریت همانی است که آماج حملات ویرانگر قرار گرفته؛ دفاعی جانانه و نه صرفا ذهنی، پا بر زمینِ ریگزارِ واقعیت و نه در پیچ و خم راهروهای نهادهای بیاثر یا کماثر، دفاع از ماهیت و معنا نه صوری و به جهتِ ژستهای فخرفروشانه. دفاعی که در برابر سیل ویرانگر بنیادگرایی و افراطگرایی و هویتگراییهای ضدبشری و واپسگراییهای خفقانآور که همهی همتشان را وقف خاموش کردن شعلهی نیمه جان گفتمان حرمت نَفْسِ انسان کردهاند، فریاد برمیآورد: «حقوق بشر مرد، پس زنده باد حقوق بشر.»
۱_ برگرفته از جملهای که نیل آرمسترانگ هنگامی که نخستین گام خود را بر روی کره ماه گذاشت، به زبان آورد و جاودانه شد: «این گامی کوچک برای یک انسان و جهشی بزرگ برای بشریت است.»
نظرات