شاهین بهرامی

آقا هوشنگ پای تلویزیون لمیده بود و یک فیلم عاشقانه آن هم با دوز بسیار بالای رومنس مربوط به دهه‌ی پنجاه میلادی هالیوود را تماشا می‌کرد.

زن هنرپیشه مشغول آماده کردن شام بود و سپس‌ به دیزاین آن پرداخت.

او با سلیقه‌ی تمام میز دو نفره‌ی خودش و همسرش را چید.

گل‌های رُز زیبا در گلدانی در مرکز میز می‌درخشیدند.

دو شمع زیبا کمی آنسوتر نور افشانی می‌کردند.

ظروف و لیوان‌ها همگی از شدت تمیزی برق می‌زدند.

پیش غذا و غذای اصلی به سر میز آورده شد که کلید در درب چرخید و مرد خانه وارد شد.

زن همه چیز را رها کرد و با سرعت به آغوش همسرش پرید و او را غرق بوسه کرد.

مرد هم در حالی که در یک دستش کیف بود با دست دیگرش همسرش را به آغوش کشید.

مرد برای شستن دست‌ها و عوض کردن لباس‌هایش رفت و زن هم کماکان مشغول سفره آرایی بود.

او به سراغ ضبط صوت رفت و یک آهنگ لایت عاشقانه را پلی کرد.

و بعد به اتاق رفت تا لباس‌هایش را عوض کند. او یک لباس شب قرمز خوش رنگ پوشید که به هیکل متناسب او بسیار می‌آمد و بسیار خوش اندام‌تر از قبل شده بود.

مرد به سر میز آمد.

زن چراغ‌های هال را به حالت نیمه تاریک درآورد و سر میز درست رو‌به‌روی همسرش نشست و لبخند شیرین و عاشقانه‌ای به او زد و مرد هم با تبسمی پاسخ او را داد و هر دو در آن فضای رومانتیک مشغول صرف غذا شدند.

در همین هنگام همسر بسیار فربه آقا هوشنگ با صدای دورگه و کلفتی او را صدا کرد.

-اوهوی هوشنگی، پاشو بیا شام!

آقا هوشنگ که انگار از عالمی به عالم دیگر وارد شده باشد کمی شوکه شد.

ولی به هر حال با هر بدبختی بود خودش را جمع و جور کرد و خودش آمد.

سپس‌ آرام به سمت میز آشپزخانه رفت که سفره‌ی کثیفی با لکه‌های غذا در حالی که کج و معوج روی میز قرار گرفته بود حسابی توی ذوقش زد.

اثری از بشقاب و قاشق و چنگال و حتی پارچ آب سر میز نبود.

هوشنگ با قیافه‌ای نالخ روی صندلی و سر میز نشست، او هنوز درست در جای خودش قرار نگرفته بود که همسرش قابلمه‌ی دَم پُختک را تلب به وسط سفره و روی میز کوبید، طوری که یک دانه برنج از قابلمه بیرون جهید و صاف به داخل چشم آقا هوشنگ رفت.

در همین هنگام همسر آقا هوشنگ با صدای آمرانه‌ای گفت:

-بخور گشنه!

آقا هوشنگ با یک چشم و در حالی که درست نمی‌دید دستش را به سمت قابلمه برد و ناگهان آه جگر سوزی از شدت سوختن دستش کشید و کمی بعد با همان کفگیر مشغول خوردن شام  شد و در همان حال به زندگی در فیلم و زندگی خودش فکر می‌کرد.