پیشگفتار کتاب «جرأت به اندیشیدن و انقلاب ژینا: هجده مقاله از مجید نفیسی» که امروز بمناسبت نخستین سالگرد خیزش «زن, زندگی, آزادی» توسط انتشارات کرم کتاب منتشر شد.

 

چندی پیش، جهانشاه جاوید ویراستار «ایرون-دات-کام» از من خواست که مقاله‌ای پیرامون آینده‌ی سیاسی ایران بنویسم و اندرزهایی به جوانان انقلاب ژینا بدهم. من که بتازگی هفتاد‌و‌یکساله شده‌ام، این پیشنهاد را مناسب سن خود دیدم و اینک در پاسخ به آن، این چند سطر را می‌نویسم و به عنوان پیشگفتار کتاب حاضر می‌آورم.

در نوع ادبی «حکمت» و «اندرز» معمولا از شیوه‌های رفتار سخن می‌رود. مثلا آذرباد مهراسپندان موبد موبدان در زمان شاپور دوم ساسانی در اندرزنامه‌ای که برای پسرش نوشته می‌گوید: «آنچه به خود نمی‌پسندی به دیگران مپسند»، یا سلیمان پادشاه یهود، در «کتاب امثال» خود که در بخش عهد عتیق «کتاب مقدس» آمده، «خدا‌ترسی را پایه‌ی حکمت» می‌داند و پتاهوتوپ وزیر فرعون مصر باستان در ۲۵۰۰ سال پیش از میلاد در «کلمات قصار»ش می‌نویسد که «به آنچه که دلت می‌گوید گوش کن.»

اما اگر من بخواهم به یک جوان انقلابی اندرزی روشنگرانه عرضه کنم، بی‌شک او را به نوشته‌ی کوتاهی از امانوئل کانت فیلسوف آلمانی رجوع میدهم که در چند دهه‌ی گذشته بارها آنرا خوانده‌ام. او این متن را در سال ۱۷۸۴ در پاسخ به یک اقتراح ادبی پیرامون «روشنگری چیست؟» نوشته که جان کلام آن این است: «جرات کن به اندیشیدن.»

به نظر او، روشنگری عصر جدید وقتی جای تاریک‌اندیشی قرون‌وسطایی را می‌گیرد که فرد به بلوغ فکری رسیده در تصمیم‌گیری‌هایش به جای تقلید از مراجع شرعی و عرفی، بر عقل خود تکیه کند.

خوشبختانه نسل جوان ایران پس از آغاز جنبش انقلابی ژینا در ۲۵ شهریور ۱۴۰۱ نشان داده که به این بلوغ فکری کانتی رسیده و دیگر نه تنها حاضر نیست از ولی فقیه اطاعت کند بلکه خواستار برقراری سکولاریسم و جدایی مطلق دین از دولت است. او با دست رد زدن به اسلام سیاسی ، همزمان نیز با هر گونه ایدئولوژی عرفی چون فاشیسم و مارکسیسم - لنینیسم که می‌خواهد دیکتاتوری تک‌حزبی به وجود آورد مخالف است. این نسل، خواسته‌های خود را در این شعار زیبا و عمیق خلاصه کرده: «زن، زندگی، آزادی» و نیاز به آن ندارد که آقا‌بالاسری چون ولی فقیه، شاهزاده یا رهبر حزبی وکالت او را به عهده بگیرد. او خواهان برچیده شدن نظام استبداد دینی و ایجاد نظامی مبتنی بر حقوق بشر است که در آن هر شهروند از آزادی‌های فردی برخوردار باشد و بتواند جرات به اندیشیدن کند.

همچنان که در مقاله‌ی «روان ملی ما» با استفاده از دو اصطلاح شناخت‌شناسانه‌ی کانت نشان داده‌ام، ایران هنوز ملتی «در خود» است و علیرغم آنکه با انقلاب مشروطه صاحب قانون اساسی شده، بخاطر حاکمیت دولت پلیسی پهلوی، در یک دوره و استبداد دینی در دوره‌ی دیگر، هنوز نتوانسته به صورت ملتی «برای خود» درآید تا شهروندان بتوانند آزادانه نمایندگان سیاسی خود را انتخاب کرده آگاهانه بر سرنوشت خود حاکم شوند. در ایران سال‌هاست که دو گروه سلطنت‌طلب و ولایت فقیه می‌کوشند شهروندان را از جرات به اندیشیدن بازدارند تا این دو گروه بتوانند به جای شهروندان تصمیم بگیرند و بر آنها حکومت کنند.

در انقلاب ۱۳۵۷، شهروندان علیه دولت پلیسی شاه به پا خاستند و خواستار آزادی سیاسی شدند ولی شوربختانه ملایان و در راس آنها خمینی توانستند بر موج «بازگشت به اسلام» سوار شده و به جای حاکمیت شهروندان، استبداد آخوندی  را که به مراتب از استبداد عرفی شاه بدتر است جایگزین کنند. اکنون نیز که مردم ایران بویژه زنان و جوانان با جنبش ژینا در ۱۴۰۱ به پا خاسته‌اند تا به جای استبداد دینی، حاکمیت مردمسالارانه را به پا کنند، این بار سلطنت‌طلبان پا به میدان گذاشته می‌کوشند تا بر موج «بازگشت به دولت عرفی شاه» سوار شده، انقلابی را که در سال ۱۳۵۷ ملاخور شده بود این بار در ۱۴۰۱-۲ شازده‌خور کنند.

اما این تغییر گفتمان سیاسی و فرهنگی از «بازگشت به اسلام» دهه‌های چهل و پنجاه به جامعه‌ی عرفی و مبتنی بر حقوق بشر، برابری زن و مرد و ستایش زندگی و شادی به جای مرگ و شهادت در سال ها و بویژه ماه‌های اخیر در خلا اتفاق نیفتاده، یا آنطور که برخی ادعا میکنند ابداع عبدالله اوجلان رهبر زندانی خلق کرد در ترکیه یا نفوذ فرهنگ غربی از طریق اینترنت نیست، بلکه بر عکس، نشاندهده‌ی کوشش و تحول فکری نسل های گوناگون انقلابی در داخل و خارج ایران از یک سو و به بن‌بست رسیدن برنامه‌های ارتجاعی اسلام سیاسی و رژیم ولایت فقیه در عمل است. زنان ما پیشتاز این تحول فکری و مبارزه با جمهوری اسلامی هستند چنانکه از هفدهم اسفند ۱۳۵۷ علیه حکم خمینی به حجاب اجباری به خیابان‌ها آمدند و سپس با جنبش یک میلیون امضا برای لغو قوانین ضد زن نظام آخوندی و جنبش‌های متعاقب آن جامعه‌ی مردسالار ایران را در خیابان و خانه، در ذهن و رفتار به عقب راندند.

جمهوری اسلامی علاوه بر زن‌ستزی، مرگ‌پرست نیز هست و جنگ هشت ساله‌ی خمینی با صدام حسین به این رژیم اجازه داد تا به اشاعه‌ی فرهنگ شهادت، عزاداری و فضیلت ماتم و نکوهش شادی و زندگی بپردازد. بنابراین، مبارزه علیه ولایت فقیه، به طور طبیعی، مبارزه برای عرف‌گرایی، برابری زن و مرد و ستایش زندگی و شادی را درهم‌آمیخته روشنفکران درون و بیرون مرز را به یک جا تحت تاثیر قرار داده و همچنانکه در مقاله‌ی «محمد مختاری و مبارزه برای آزادی بیان» نشان داده‌ام، حتی برخی از متفکران و فعالان اسلامی را نیز در بر گرفته است.

من نیز همچون برخی از روشنفکران چپ مستقل، به این تحول فکری به سمت دموکراسی، زن‌گرایی و ستایش شادی کشیده شدم که تبلور آنرا میتوان ابتدا در یک رشته سخنرانی و مقالات زیر عنوان «مارکس نه چون یک پیشوا» نزدیک به چهل سال پیش در ۱۹۸۵-۶ مشاهده کرد و سپس چاپ کتاب «در جستجوی شادی: در نقد فرهنگ مرگ‌پرستی و مردسالاری در ایران»، که ابتدا فصل‌های گوناگون آن در مجلات مختلف فارسی در خارج و داخل درآمد و سپس سی و یک سال پیش در ۱۳۷۰ از سوی نشر باران در سوئد بصورت کتاب منتشر شد. انگیزه‌ی نوشتن این کتاب بصورت خوابی در ۱۳۶۶ به من الهام شد. یک شب برادر کوچکترم سعید را که در سال ۱۳۶۲ همراه با همسرش فهیمه بدست دژخیمان خمینی کشته شده بود، در خواب دیدم. ماموران آمده بودند تا او را ببرند و من داشتم با شتاب حرف‌هایی را که می‌خواستم با او در میان بگذارم تایپ می‌کردم. سعید و من از یکی دو سال پیش از انقلاب، از گفتگو با یکدیگر پرهیز می‌کردیم. او به مجاهدین خلق گرایش داشت، که بخاطر آن برای دو سال به زندان شاه افتاد و بدست ساواک شکنجه شد، و من به چریک‌های فدایی خلق. می‌خواستم در خواب به او بگویم که میان ما مبارزان ضد رژیم شاه و مردمی که ناجی خود را در خمینی می‌دیدند همانندی‌های بسیاری دیده می‌شد:

ما می‌خواستیم جامعه‌ای مبتنی بر برابری و شادی به وجود آوریم ولی خودمان در زندگی روزمره نسبت به زیبایی‌ها و شادی‌های حیات، بی‌اعتنا بودیم و بر عکس، خود را پیوسته برای آن لحظه‌ی طلایی مرگ در راه آرمان آماده می‌کردیم. ما از برابری زن و مرد سخن می‌گفتیم، ولی چشمان‌مان تاب تحمل درخشش رخ زنان را نداشت. به علاوه، فرهنگ شهادت‌طلبی و مردسالاری نه تنها از سوی بنیادگرایی اسلامی و مبارزان چپ طرفدار مبارزه‌ی مسلحانه، بلکه‌همچنین از بطن خود فرهنگ مردم می‌جوشید که بازتاب و بازآفرینی آن در شعر و ادب کهن و نوین ایران دیده می‌شود. بدین ترتیب، به جز دو فصل پیشگفتار «مرگ‌پرستی پیش از انقلاب» و فصل پایانی «مجتهد و جنسیت» که به بررسی باب ازدواج رساله‌ی «توضیح‌المسائل» خمینی می‌پرداخت، دیگر فصول کتاب به بررسی برخورد شاعران مشهور کهن ایران چون عطار، مولوی، خیام، حافظ و سعدی به موضوع مرگ و برخورد به زن اختصاص داشت.

پس از کتاب «در جستجوی شادی» من به کار فکری خود در زمینه‌ی زن، زندگی و آزادی ادامه دادم چنانکه میتوان برخی از نتایج آن را در مقالات کتاب حاضر یافت. در این کتاب، نخست دو مقاله‌ی کوتاهی را می‌خوانید که پس از آغاز جنبش ژینا در پائیز ۱۴۰۱ زیر عنوان‌های «عمامه‌پرانی، آخوندزدایی و محسن کدیور» و «آنقلاب ژینا، شازده‌خور نخواهد شد» نوشته‌ام و سپس دو مقاله‌ای را که پس از کوشش سلطنت‌طلبان برای مصادره‌ی انقلاب ژینا با اضافه کردن دو مقدمه‌ی کوتاه بر دو مقاله‌ی پژوهشی پیشینم منتشر کردم زیر عناوین «پرویز ثابتی بنیانگذار اعترافات تلویزیونی در ایران» و «صادق هدایت و برتری نژادی در عصر رضا شاه». مقالات پنجم و ششم دو فصل پیشگفتار و موخره‌ی کتاب «در جستجوی شادی» زیر عناوین «مرگ‌پرستی پیش از انقلاب» و «چهره‌ی زن در شعر احمد شاملو» که می‌توانند برخورد مرا به مرگ‌پرستی و مردسالاری به خوبی نشان دهند.

بقیه‌ی فصول کتاب حاضر، به ترتیب به ادبیات زندان، ضرورت لغو حکم اعدام، اهمیت آزادی بیان و قتل‌های زنجیره‌ای روشنفکران، اجرای عدالت بجای انتقام‌جویی از اعدام‌کنندگان همسرم عزت طبائیان، مفهوم دوگانه‌ی ملت در خود و ملت برای خود، اهمیت آزادی وجدان و نقد برداشت شیرین عبادی از آن، مرزبندی با ادوارد سعید از یک سو و برنارد لوئیس از سوی دیگر در برخورد به رابطه‌ی اسلام و غرب، دادخواهی اصولی برای شهروندان بهایی بجای تاکتیک نادرست شرم‌خواهی، انتقاد از تاویل خردگرایانه از آثار فیلسوف دینی یهودی ابن میمون از سوی شیرین دقیقیان و کارهای مشابه «نواندیشان دینی» اسلامی چون عبدالکریم سروش و محسن کدیور می‌پردازد، و کوشش مرا برای رسیدن به یک تفکر دموکراتیک و سکولار در سال‌های پیش از ظهور جنبش فرهنگساز «زن، زندگی، آزادی» نشان می‌دهد.

آری، جنبش انقلابی ژینا نه در نفی جنبش انقلابی ۱۳۵۶ بلکه در تصحیح و تعمیق آن اتفاق افتاد و جوانان انقلابی ما در رسیدن به اندیشه‌های نوین خود بر شانه‌های نسل انقلابی مادران و پدران خود ایستاده‌اند. اگر بنیادگرایی اسلامی به رهبری خمینی، جنبش انقلابی ۱۳۵۶ را به کجراه کشانید و از درون آن در ۱۲ فروردین ۱۳۵۸ استبداد دینی خود را به پا کرد، امروزه فاشیست‌های سلطنت‌طلب می‌کوشند که جنبش انقلابی ۱۴۰۱ را به سوی بازگشت به «دوران طلایی شاه» سوق دهند و به این منظور در صدد آن هستند که نه تنها انقلاب بهمن بلکه کل نسل انقلابی آن دوره را نفی و طرد نمایند. اما در واقعیت، مبارزان انقلاب ژینا، از سه صف گوناگون سیاسی می‌آیند:

برخی از آنها خود از رهروان راه خمینی بوده‌اند که بعدا به اصلاح‌طلب و سرانجام به انقلابیونی سکولار و دموکرات تبدیل شده‌اند و برخی سوسیالیست‌های چپ مستقل که با نفی دیکتاتوری پرولتاریا و انترناسیونالیسم پرولتری به دموکراسی و استقلال ایران باور دارند و سرانجام مشروطه‌طلبانی که با ماهیت پلیسی رژیم رضا شاه و محمدرضا شاه مرزبندی کرده خواستار برقراری دموکراسی در ایران هستند. به این سه گروه، باید ملی‌گرایان دموکرات هوادار محمد مصدق را نیز افزود که به درجات گوناگون سال‌هاست که پرچمدار مبارزه برای استقلال و آزادی در ایران بوده‌اند.

امروزه جنبش انقلابی ژینا، تنها می‌تواند با همبستگی این چهار گرایش دموکراتیک در برابر بنیادگرایان ولایت فقیه از یک سو و فاشیست‌های سلطنت‌طلب از سوی دیگر نیرو بگیرد و با برانداختن جمهوری اسلامی، ایرانی مردم‌سالار و عرفی بنیان گذارد که شهروندان آن جرات می‌کنند برای خود بیندیشند.

سی‌و‌یک مارس دوهزار‌و‌بیست‌و‌سه

خرید کتاب در لولو  (قیمت ۱۷ دلار)
- برای خرید نسخه دیجیتال (پی دی اف) ایمیل بفرستید (قیمت پنج دلار)