ایمان آقایاری

«ماری که نتواند پوست اندازی کند محکوم به مرگ است.» - نیچه

زیست شناس شهیر، چارلز داروین بر این باور بود که مهم‌ترین اصلِ بقا، نه هوش و نه قدرت، بلکه سازگاری است. البته او این موضوع را در دل نظریه‌اش راجع به حیاتِ موجودات، بیان می‌کند و موضعی در حوزه‌ی علوم زیستی است. اما این تحلیل نیز به سان پاره‌ای از دیدگاه‌های علمی می‌تواند برای توضیح امور جوامع انسانی به استخدام درآید. این قیاس، با لحاظ کردن دو ملاحظه به کارِ بسطِ دیدگاهمان می‌آید؛ نخست این‌که در حیات اجتماعیِ انسان، عامل هوش به تقویمِ سازگاری با محیط و تغییر و تحولات منجر می‌شود و دوم این‌که سازگاری لزوما به معنای سازگاری با دستگاه حاکمه یا هر مرجع اقتداری نیست، چرا که خودِ این مراجع در صورت ناسازگاری و فقدانِ انعطاف، به ورطه‌ی نیستی می‌غلتند.

ریچارد داوکینز زیست‌شناس و رفتارشناس فرگشتی بریتانیایی واژه‌ی «میم» یا «مِم» (meme) را هم‌آوا و همسان با واژه‌ی «ژن» جعل کرده است. این کلمه به واحد‌های خود_تکثیر‌شونده، جهش یابنده و سرایت‌پذیر در عرصه‌ی فرهنگی اشاره دارد. میم‌ها رفتاری مشابه با ژن‌ها دارند و از طریق فرایندهایی مشابهِ تکاملِ طبیعی، بقا و گسترش می‌یابند. شیوع میم ها بر حسب تاثیرات سازنده و یا مخربی که بر میزبانان خود می‌گذارند می‌تواند مثبت و یا منفی ارزیابی شود. با استمداد از این نظریه و در تکمیل مبحث فوق می‌توان گفت که بقای اصول فکری و ارزشی در هر عصر، هم نسبتی با سازگاری با مجموع عناصر سازنده‌ و شکل دهنده به دوران دارد و هم با تولید، بازتولید و تکثیر میم‌های موفق در پیوند است. اگر ویژگی‌های بیولوژیکیِ سازگار با محیط و استعدادِ ایجاد تغییرات در محیطِ بیرونی، مساعد با تداومِ زیست، شرط بقای فیزیکی است، تولید و تکثیر دیدگاه‌ها و ارزش‌هایی که هم پیوندی با مطلوبات و عناصرِ ساختاریِ جامعه‌ی مخاطب دارد و هم امکان اثرگذاری و تبدیل شدن به مجموعه‌ای مطلوب برای حال و آینده‌ی آن، شرط تداوم بقای معنایی و ارزشی در بستر فرهنگی است.

در سال‌های اخیر بسیاری از فعالان سیاسی، چهره‌های روشنفکر و نمایندگان احزاب چه در داخل ایران و چه خارج از ایران گلایه می‌کنند که جامعه سیاست‌گریز شده یا این‌که جوانان چندان تمایلی به فعالیت‌های تشکیلاتی ندارند. آن‌ها با وقوع هر رخداد اعتراضی ابتدا شوکه می‌شوند و در مرحله‌ی بعد به تکاپو می‌افتند و فورا طرح و ایده‌هایی را برای تشکل‌یابی و برنامه و مدل‌هایی برای اقدام و عمل ارائه می‌کنند. عده‌ای شرایط را برای برنامه‌های اصلاح‌طلبانه_انتخاباتیِ آتی مناسب می‌یابند، گروهی طرح و ایده‌های انقلابی‌شان را پیش می‌نهند و کسانی نیز با خرده‌گیری بر هر دو طیف از لزوم سازماندهی وسیع و توام با صبر و آگاهی سخن می‌گویند.

از منظری هر سه جریان، در قالب و محتوای مرسوم و معهود، قافیه را باخته‌اند. آن‌چه فضای ذهنی، شرایط کنونی زندگی و مطلوبات زیستی برای آینده را در میان اکثریت گروه‌های جوان می‌سازد نسبتی با سیاست‌ورزی کلاسیک ندارد. چه دسته‌ها و احزابی که طی دهه‌های گذشته کمابیش به اصول اخلاق و عقلانیت پایبند بوده‌اند و چه آنان که آوازه‌ای بد یافته‌اند، در پیله‌ای از سیاست‌ورزی‌ به شیوه‌ی گذشته گرفتارند و نه سهمی مشخص در «خزانه‌ی میم‌»های جوانان دارند و نه تلاشی هوشمندانه برای راهیابی به این ساحت می‌کنند. گویی جملگی تسلیم تقدیری محتوم شده‌اند و همچون خطی موازی کنار واقعیات عینی و ذهنی جامعه سیر می‌کنند اما راهِ مداخله‌ای به آن نمی‌یابند.

فهمِ مکانیسم‌هایی که مبنای رفتارِ جامعه، به خصوص نیروهای جوان است از حدود چارچوب‌های تحلیلیِ از پیش قالب خورده‌ی احزاب و گروه‌های قدیمی و شناخته شده خارج است. از سویی بسیاری از مقولاتی که به عنوان مبارزه‌ی سیاسی و مدنی صورت‌بندی شده بود انواعِ متکثرِ موجود را در بر نمی‌گیرد. پاسخ به همه‌ی این موارد طبیعتاً نمی‌تواند محکوم کردن کل جامعه یا جوانان باشد. بالا بردن سطح سازگاری با واقعیاتِ پیشرونده، رصد گرایش‌ها و سوگیری‌ها و سعی در داد و ستدِ فکری_معنایی با آن‌ها و متوقف نماندن در مسائلِ حل نشده‌ای که شاید از اساس، مسأله نبوده و باید منحل شوند، راه پرهیز از حذف است. جامعه‌ی انسانی نیز همچون طبیعت، در طرد و حذف دلِ بی رحمی دارد. این حذف‌ها گاهی محنت‌بار و گاه مسرت‌بخش‌اند. همان‌طور که حذف حکومتی ستمگر، کامِ آزادی‌خواهان را برمی‌آورد حذف جریان‌هایی که دل در گرو آزادی دارند اما به خاطر ناتوانی از همراهیِ سازنده با قوای تغییر و تجدید، از قافله باز می‌مانند موجب تکدر خاطر است.

افراد و گروه‌هایی بنا به ویژگی‌های ساختاری‌شان از شانس بالایی برای حضور در جریانات شکل دهنده به آینده برخوردارند. افراد و گروه‌هایی نیز دقیقا به همین دلیل هیچ شانسی برای بقا ندارند. یعنی اصول اساسی و ساختار فکری و ارزشی آن‌ها در نقطه‌ای بیرون از مرزهای اکنون و آینده واقع شده است. اما افراد و گروه‌هایی نیز هستند که اگرچه واجد تمام صفات موثر و حافظ بقا نیستند اما با سعی و تلاش می‌توانند آن صفات را کسب کنند و حتی شاید بتوانند از برخوردارانِ ذاتی نیز پیشی بگیرند. این دقیقا معادل با الگویِ طبیعی است که در آن فردی با شایستگی‌های انتسابیِ کمتر با تلاش، می‌تواند از فردِ ذاتا توانمندتر پیش بیافتد. شاید درایت در هدایتِ قوا به این منظور، دستورِ کارِ خوبی برای جریانات آزادی‌خواه و دموکراسی‌خواهی باشد که گمان می‌رود در آستانه‌ی حذف واقع شده‌اند. حذف توسطِ حکومت، عموما به جذابیت بیشتر در میانِ بخش‌هایی از مردم می‌انجامد، اما حذف توسط مکانیسم‌های اجتماعی یا حذفی دائمی است و یا دستِ کم تا انقلاب و تغییرِ بنیادینِ بعدیِ جامعه، حیاتِ اجتماعی_فرهنگیِ موثر را برای محذوفین ممتنع می‌سازد.