از زبان یک زن تشنه ی آزادی
 
زن و‌ آزادی
ثریا پاستور


زنی هستم که‌
احساس زنانگی ام سرکوب می شود
در کوره راههای جهالت
لب هایم بخیه زده می شود
به جرم‌ بیان حقیقت
تن و بدنم‌
با شمشیر ظلم ، تازیانه می خورد
تمایلات درونی ام
در پستوی خانه، زندانی
اندیشه هایم
بر دیوار سکوت ، آویزان

گیسوانم را باید که
مدفون کنم زیر چتر تنهایی
لذت تنفس در هوای آزاد را
بگیرم از آن
تا که‌ نگردم‌ رسوا

زنی هستم
اسیر، در سیاهچال‌های نیستی
آزادی ام را به گلوله بسته اند
به جرم آزادی خواهی
ساکن دیار بی هویتی ها‌
بی هیچ داد خواهی
حرکت و پویایی را
از من ربوده اند
با زنجیر های اسارت
اما‌ ، ‌صیغه می شوم‌
به خاطر امیال گروهی شهوت طلب

‌ دوست دارم‌
کتاب را جرعه جرعه سر کشم
هر خطش را در فکرم بکارم
مست باده ی دانش شوم
زندگی را زندگی کنم
اما زندگی ام را ، زندانی کرده اند
به‌خاطر قوانین عصر حجری
براستی چرا ؟
تا به کی باشم‌ من
طعمه ی‌ هوس آلود حاکمان زن ستیز

اما من
بی تاب از اینهمه درد
ریشه ی اینهمه بیداد را
از جا بر خواهم کند
تا رسیدن به دروازه های آزادی
تا زنده ام ‌‌و خون زندگی جاریست
در رگ هایم
دست از مبارزه بر نخواهم داشت
‌‌گلهای همیشه بهار را در وجودم
سبز خواهم کرد
گیسوانم‌ را به دیدار خورشید خواهم برد
شکوفا خواهم شد و
فرشته ی آزادی را
سخت در بر خواهم گرفت

 
ثریا پاستور