شقایق رضایی

 

این چند روزه، تفاوت و شكاف نسل هایی كه در موردش صحبت می شد آنقدر واضح خودش را نشان داد كه اغلب انگشت به دهانیم كه اینها اصلاً كی بزرگ شدند؟

اولین شصت و چند سالهء نسبتاً نزدیكمان كه سابقهء هیچ بیماری ای نداشت و آدم سالم خوری هم بود به طور ناگهانی همین چند سال پیش فوت كرد. عكس العمل من نسبت به این خبر برای بعضی ها عجیب بود. گفتم: ای واای فلانی مرد و اینها هنوز سرجاشون هستند…

با نگاه متعجب اطرافیانم مواجه شدم كه حالا ربط فوت یك كدبانوی خانه دار با حكومت چی هست؟

ما، بچه بودیم. جنگ شده بود، بیشتر فامیل های ما جنگزده شده بودند و راهی شهرهایی كه ما ساكنشان بودیم شدند.

حالا همین فامیل ها چپ و راست مورد مواخذه قرار می گرفتند كه: ما شهید ندادیم شماها لخت بگردید، ما شهید ندادیم شماها لاك بزنید و هزار  حالت مختلف دیگه كه می شد شهادت رو كرد توی چشم و چار ملت. طوری شده بود كه فامیل های دربدر زندگی از دست داده دیدند دیگر جایی برای آنها در كشور نیست و كم كم  "سبزی خشك كردن" ها بیشتر و بیشتر شدند.

یكی از آنها كه خودش جنگزده نشده بود، فرنگیس خانم بود.  یك خانم پاشنه تخم مرغی پوشِ مانتو- جورابی. دامن های چین پلیسهء ریز، فون یا كلوش می پوشید كه تا زیر زانو یا وسط ساق پا می رسید. روسری های چهارگوش زمینه تیره با گل های ریز، كه از وسط تا می شدند و زیر چانه گره می خورند به سر می كرد.

از آنجا كه خانهء ما درست وسط قلب شهر واقع شده بود هر كس جایی گیر می افتاد، گرسنه یا تشنه می شد یا قضای حاجت داشت، گزارش به، تعارف كه نداریم، قلب شهر می افتاد (همان خانهء ما).

یك بار فرنگیس خانوم با چشمان گریان وارد شد. باید سالهای ٦٠-٦١ باشد. با این جمله شروع كرد كه: ما گفتیم اینها موندنی نیستند پس دیگه تا كی؟ مامان، چشم و ابرو و اشاره اش سمت من بود، او هم باقی حرفش را خورد… بعد تعریف كرد كه در فلان درمانگاه وقت دكتر داشته و راهش نداده بودند. ورودی درمانگاه اتاقكی درست كرده بودند برای تفتیش. آن كفش پاشنه تخم مرغی معروف در جلو یك بریدگی هشتی مانند داشت كه معمولاً سه تا انگشت پا را نشان می داد. به او گفته بودند: خانوم، جورابت نازكه، تازه لاك هم كه داری.

خریدن و پوشیدن جوراب كلفت افاقه نكرده بود چون می دانستند لاك داشته، داروخانه هم استون نداشت..

فرنگیس خانوم كه فوت كرد، آه كشیدم: ای وای اینها هنوز هستند…