شقایق رضایی
دالاس، تگزاس

 

تا همین دیروز اگر كسی از كشورم و حتی حاكمینش بد می گفت به نوعی از در دفاع برمی آمدم. چرا كه ما از فرهنگی هستیم كه ریشه در آبروداری دارد. كه امریكا، اروپا، اسرائیل و عربستان به نفعش است ما را هر چه ذلیل تر، بی پول تر و تكه تكه ببیند. اما در این چند ماه، به هر كس كه باور نداشت هم باید ثابت شده باشد.

در خانه (كشورم) رأفت و محبتی نیست. به اسیری رفته ایم انگار.

از دردهای شخصی حرفی نمی زدم كه سیاه نمایی نباشد، قربانی نمایی نباشد. بیزار بودم وقتی می شنیدم كسی برای محق جلوه دادن خودش، از پوشیدن روسری، عدم آزادی نوشیدن مشروبات الكلی، كتك خوردن از كمیته و گشت ارشاد و تفتیش عقاید حرف می زد.

پیش خودم می گفتم چه فرقی می كند برای یك امریكایی كه چه كار بتوانی، نتوانی، یا مجاز به انجامش نباشی؟

جای شلاق ها روی كمرت برای او به عینه تتوهای روی بازویش است اما زخم قلبت را نمی بیند، نمی فهمد و اهمیتی ندارد. دردم پنهان بماند بهتر از بی آبرویی است برای یك مملكت.

تا همین دیروز…

دیر فهمیدم كه سكوت نجابت نیست، كثافت است.