جنگل ابر، شاهرود، ۱۳۴۰ - از اسلایدهای پدرم
برای مسابقه انشای ایرون
کریم، گمشدههای زندگیشو متر کرد
نگارمن
قبل از تولدِ من، مادربزرگم پسرک رنجور و ناتوانی رو که خونوادهشو از دست داده بود از روستایی پشت جنگل ابر به شاهرود آورده بود که بزرگش کنه و دمِ دست باشه. پسرک، مسئولیتی سنگینتر از شیطنتها و بازیگوشیهای بچگیاش داشت.
یکی از روزهای برفی تهران، موقع برفتکونی، با پارویی که از قدوقامتشم بلندتر بود از پشتبوم میافته پائین و حافظهشو از دست میده. از اون به بعد، کریم موند توی اون خونه و بقیهی اهالی، مسئول نگهداریش شدن.
تنها دغدغهی کریم توی زندگی این بود که هر روز صبح که از خواب پا میشد و صبحونهشو میخورد بهانه میگرفت که مِتِر بدین، میخوام برم خیابونا رو مِتِر کنم. و بهش متر میدادن و اون صبحِ علیطلوع تا ظهر میرفت میدون بهارستان، نزدیک خونهشون و با جدیت تموم خیابون رو از در مجلسِ قدیم متر میکرد و برمیگشت. هیچکسم اعتراضی نداشت.
چندسال بعد که خواستن از اون خونه پاشن، برای کریم یه خونه دستوپا کردن همون طرفا و سپردنش به در و همسایه. کریم کارش همین بود توی زندگی، مِتِر میکرد، هفتاد سال!
چند سال پیش رفتم میدون بهارستان، توی همون کوچهی بنبست، سراغ همون خونهی قدیمی بابابزرگم. خونه سر جاشه هنوز ولی خالی و متروک، با پنجرههایی که تموم شیشههاش شکسته بود.
پشت در حیاطِ ورودی یه اعلامیهی فوت بود. کریم مرده بود! و سهمش توی دنیا همین بود که عکسشو بزنن پشت در خونهی بچگیش. عکسش چروک بود و تکیده. لابد هیچکس نفهمید که در تموم این سالها کریم چرا موند توی اون محل و هیچکس هم نفهمید که در پسِ خاطرههای از یاد رفتهی کریم، کدام جنگل، کدام مرتع و یا کدام پرچین در کجای ده به خواب رفته بود.
کریم، گمشدههای زندگیشو متر کرد، با فاصلهای طولانی، از زادگاهش تا میدانِ بهارستان.
چقدر زیبا نوشتید. فوق العاده.
مرسی جناب جاوید عزیز، مرسی که هستین و میخونین و مهربانین
منو یاد دختر بی سرپرستی انداختید که خاله مادرم از زنجان اورده بود تهران و کارهای خانه را انجام میداد ، یکبار که بهش گفته بودند چه مربا خوشمزه ای درست کردی ، مدام میگفت میوه را بدین مربا درست کنم :)
اقا کریم شما هم شاید کاری که در کودکی تشویق شده بود را مدام انجام میداده ، با این نوشته جالب خاطره هایی برام زنده شد ممنونم نگار خانم
خیابان نظامیه بین میدان بهارستان و چهار راه سرچشمه قرار دارد. پر از خونه های قدیمی و البته چند حسینیه بزرگ. بارها با حسرت از این کوچه رد شده ام. خیلی دلم میخواهد برم داخلشون و عکاسی کنم. نمیشه. به کریم میخوره بارها از این کوچه عبور و اونو دقیقا متر کرده باشد.
مسجد سپهسالار در این مسیر از اولین مراکز روشنفکری دینی در ایران در آغاز قرن بیستم بود. برخی روسنفکران قجری میخواستند مطابق تحولات استانبول ایران هم پیش بره. گنبد مسجد درست مثل مساجد استانبوله. مشاهیر و سلیبرتی های زیادی از این مسجد تشییع شده اند.
خلاصه فاصله بین بهارستان تا سرچشمه برای پیاده روی خیلی عالیه. پائین سرچشمه جای بنگاه های شادمانی خالی اند. صاحبانشون اغلب یهودی بودند با دنبکی در پشت ویترین. الان همشون دیگ و تاوه و قابلمه و وسایل آشپزخونه می فروسند.
این هم جنگل ابر شاهرود. حدود یک سال پیش
میمنون جان عزیز چقدر دنیای بعضیا ساده و رنگیست! دلخوشیهایی بزرگ با انجام به ظاهر ناقابلترین کارها. یه روز ازش برامون مفصلتر بنویسن لطفا
جناب مرادی گرامی مرسی از توضیحاتتون من پایینتر از میدان بهارستان پیاده نرفتم. با توصیف شما حتما در اولین فرصت این مسیر رو تا سرچشمه پیاده میرم. آخرین بار به باغ نگارستان که رفتم گشتی هم دور خ صفیعلیشاه و اطراف میدون زدم که اغلب سماورفروشی شدن! حیف
مرسی از عکس زیباتون:)