خاطرات یک زن کمونیست (۵)

آذر ماجدی

 

رشد ناسیونالیسم و مرد سالاری

اگر تلاش برای تغییر فرهنگی و ایدئولوژیک حزب یک امر همیشگی بود و بعضا متوجه می شدی که پیشروی هایی داشته ایی با تقویت ناسیونالسم در حزب بدنبال فروپاشی شوروی و حمله غرب به عراق برای تثبیت یک نظم نوین جهانی، فرهنگ عقب مانده در عرصه های دیگر هم رشد کرد. رشد ناسیونالیسم با رشد مردسالاری همراه شد. رفتارهای برخی به روشنی تغییر کرد. تغییر آنچنان مشهود بود که منصور حکمت در نامه ای خطاب به رفقای داخل نسبت به رشد مرد سالاری در تشکیلات هشدار داد. به شهادت تاریخ ناسیونالیسم و مرد سالاری دو رکن مهم ایدئولوژی بورژوایی اند. جنبش ناسیونالیستی "ایرانی" و کرد تا پوست و استخوان مرد سالار بوده و هست.

حتی تجربه شکست انقلاب اکتبر همین مشاهده را تائید می کند. انقلاب اکتبر، اگر نه مهمترین، یکی از مهمترین لحظات به مصاف طلبیدن مرد سالاری و زن ستیزی است. دستاوردهای دهه اول پس از انقلاب بعضا هنوز در در دنیا متحقق نشده است؛ تعجبی هم ندارد. بعنوان مارکسیست این تز برای ما روشن است که آزادی و برابری زن و مرد فقط با سرنگونی سرمایه داری امکانپذیر می شود. برخی حقوقی که در چند سال اول انقلاب در شوروی تصویب شد، تازه در دهه هفتاد میلادی در کشورهای اروپای غربی به تصویب رسید. بدنبال شکست کامل انقلاب کارگری و حاکمیت ناسیونالیسم روس در شوروی، بعضی از حقوق مصوبه، ولی از آن مهمتر، بلکه تصویر زن برابر و آزاد دهه اول انقلاب از هر سو زیر حمله قرار گرفت. تصویر زن انقلابی و کمونیست تغییر کرد: مادر خوب و شهروند فداکار جانشین آن تصویر آزاد و برابر اولیه شد.

منصور حکمت رشد ابتدا خزنده و سپس تهاجمی ناسیونالیسم را در حزب تشخیص می داد. تلاش هایش برای تبدیل حزب به یک حزب کمونیستی کارگری انقلابی پاسخ لازم را نگرفته بود. آخرین تلاش هایش را برای حفظ حزب و حاکمیت تفکر، ایدئولوژی و پراتیک و سبک کار کمونیستی کارگری انجام داد. بنظر من کنگره سوم، فضا و حال و هوای سیاسی این کنگره به منصور حکمت ثابت کرد که دیگر این موج قابل عقب نشاندن در حزب نیست. فکر می کنم جمله ای که ابراهیم علیزاده در حاشیه کنگره به او گفته بود: "باید قاچ زین را چسببد!" (وقتی او روش و سبک کار حزب داری را مورد نقد قرار داده بود) به او نشان داد که باید در فکر یافتن راه دیگری بود.

در زمانیکه داشت به مساله جدایی از حزب می اندیشید، با رفقایی مشورت می کرد و نظر آنها را جویا می شد. بسیاری از این فکر برآشفته می شدند. در میان "سانتر" حزب این فکر کفرآلود بود. خصوصیات بارز سانتر در آن مقطع پاسیفیسم، دنباله روی از جریانات و سیاست انتظار و تشکیلات داری بود.  بیشتر آنها می خواستند حزب بهمان شکل ادامه پیدا کند و آنها بتوانند در رهبری یک حزب بزرگ و معتبر لَم دهند. در میان کسانی که در جناح کمونیسم کارگری بودند نیز این فکر با اقبال روبرو نمی شد. می گفتند "ما اکثریتیم. میرویم کنگره چهار و ناسیونالیسم و سانتر را حاشیه ای می کنیم. چرا باید اینهمه امکانات را همینطور راحت در اختیار ناسیونالیسم بگذاریم. اینها قانونا بما تعلق دارد. چون ما اکثریت هستیم." ژوبین نظر من را هم جویا شد: گفتم بشدت خوشحالم! با تعجب بهم نگاه کرد. گفتم از شوونیسم مردانه و ناسیونالیسم در حزب جانم به لب رسیده. دیگر غیر قابل تحمل شده است. دوست دارم یک حزب جدید با فرهنگی پیشرو و مدرن بسازیم.

پاسخ حکمت روشن بود. او گفت: خودم میروم و "فقط قلمم را با خود می برم." او خطرات و مضرات بلافاصله و دیرپای بدست گرفتن حزب و حاشیه ای شدن جناح اقلیت را بخوبی تشخیص می داد؛ تمام این مسائل و عواقب را در ذهن خود تحلیل کرده بود. می دانست که چنین حرکتی در یک حزب مسلح می تواند چه فجایعی بوجود آورد؛ (دو سه سال پیش از آن اختلافات در جریان اقلیت به درگیری نظامی کشیده شد و تعدادی از فعالین اقلیت به قتل رسیدند. اگر در آن سازمان کوچک اختلافات سیاسی یا مالی می توانست به جنایت کشیده شود؛ در حزبی با طول و عرض حزب کمونیست فقط می توان تصور کرد که چه فاجعه ای می توانست بوقوع بپیوندد.) این فجایع هم تاثیرات تراژیک برای فعالین آن دوره داشت و هم ضرباتی هولناک به اعتبار کمونیسم در سطح جهانی وارد می آورد؛ آنهم در دوره ای که فریاد های کَر کنندۀ "کمونیسم شکست خورد" بورژوازی هار پیروز دنیا را اشباع کرده بود.

از حزب جدا شدیم. حکمت تلاش کرد که این جدایی با بالاترین فرهنگ و در متمدن ترین فضا انجام گیرد. موفق شد. گفت: "در این جدایی نباید خون از دماغ کسی بریزد!" گفت باید تمام انسان هایی که عملا در زندگی اردوگاهی گیر افتاده اند و وجودشان برای مبارزه نظامی در کردستان ضروری نیست به خارج منتقل شوند. خود مسئولیت نظارت بر این امر را عهده دار شد. با احترام و متمدن رهبری حزب را در آن مقطع بدست گرفت و بر تمام پروسه انتقال با دقت نظارت کرد.

اگر در آن زمان کسی اهمیت، پیچیدگی و سختی این حرکت را در ک نمی کرد؛ اگر در آن زمان کسی متوجه درایت خارق العاده او نشد؛ پس از مرگ او و شکل گیری اختلافات در ح ک ک و تلاش برای گرفتن حزب و حاکم کردن جناح خود، این حقیقت با تمام عظمتش در مقابل چشمان همگان قرار گرفت. فقط یک لحظه باید چشمان را بست و تصور کرد که اگر جدایی ها و اختلافات در ح ک ک در شرایط حزب کمونیست روی می داد؛ یا اگر در جریان بالا گرفتن اختلافات در ح ک برخورد و روش جناح های مخالف در ح ک ک اتخاذ می شد، چه فاجعه انسانی و تاریخی ای رخ می داد.

حزب کمونیست کارگری

حزب کمونیست کارگری در یک روز پاییزی در شهر مالمو سوئد اعلام موجودیت کرد. منصور حکمت اعلامیه اعلام موجودیت ح ک ک را در یک سالنی با حضور بخشی از اعضایی که از ح ک استعفاء داده بودند، قرائت کرد. بچۀ دوم ما تازه به دنیا آمده بود. یادم است او در کالسکه اش خوابیده بود و من کالسکه او را تکان می دادم و به ژوبین گوش می دادم. ذهنم به یک آینده متفاوت سفر می کرد. احساس هیجان و شادی داشتم. می رفتیم تا یک حزب جدید بسازیم.

کانون کمونیسم کارگری عملا منحل شد. بعنوان یک نهاد حیاتش به آخر رسیده بود. اما این پدیده فقط انحلال سازمانی نبود. علاوه بر انحلال، آن جمع چهار نفره مضمحل شد! عملا دو تن از اعضای کانون از فعالیت جدی و فعال کنار کشیدند. یکی بخاطر ادامه تحصیل برای مدت پنج شش سال به آمریکا رفت و طی این مدت فقط در دو سه پلنوم شرکت کرد. هیچ نقشی در حیات حزب نداشت. یکی دیگر هم دنبال زندگیش رفت؛ عملا پس از کنگره اول از حیات حزب کناره گیری کرد و ما خبری ازش نشنیدیم تا همراه با مستعفیون سال 99 او هم اعلام استعفای علنی کرد و در نامه اش برای خویش تاریخ سازی کرد.

یک کادر مهم و قدیمی دیگر رهبری حزب که در کانون نبود و در میان جریان سانتر بود و عملا بخاطر تشکیل کانون و عدم عضویت در آن، از زندگی سیاسی حزب کناره گیری کرده بود نیز اروپا را ترک کرد و عملا نقشی در زندگی سیاسی و پراتیک حزب بازی نمی کرد. از یاد نمی برم که این فرد با آن سابقه در کنگره اول حزب نه بعنوان نماینده، بلکه بعنوان میهمان شرکت کرد. نه باین خاطر که رای نیاورده بود؛ به این خاطر که اصلا کاندید نمایندگی نشده بود. یادم است که در کنگره هم تمام مدت مشغول جوک گفتن و شوخی و خنده بود. در مباحث دخالت نکرد. بعد از کنگره هم از اروپا رفت و به زندگی شخصی خود پرداخت. فقط در پلنوم ها شرکت می کرد. 

من در نشریه انترناسیونال سازماندهی شدم. تلاش برای تدوین یک بیانیه حقوق زن که در ح ک عملا مسکوت ماند، از سر گرفته شد. من مسئول سازماندهی جلسات بحث و نگارش بیانیه شدم. چندین جلسه تشکیل شد و بحث های جالبی مطرح شد. عملا این مباحث در خدمت تدوین مطالبات برنامه یک دنیای بهتر در زمینه حقوق زن قرار گرفت.

تشکیل حزب ک ک فعالیت های ژوبین را بیشتر و شدید تر کرد. راستش بعضی وقتها فکر می کنم که ما چگونه می توانستیم آنطوری زندگی کنیم. فشار کار بخصوص روی ژوبین غیر قابل تحمل بود. بعضی وقتها پس از مرگش فکر می کنم، بیخود نبود که در سن 51 سالگی فوت کرد. آنهمه استرس، بیخوابی و فشار کار طاقت فرسا هرکول را هم از پا می اندازد. ما دو بچه داشتیم، برای امرار معاش کار می کردیم، فعالیت های سیاسی هم داشتیم.

در کنگره اول من به کمیته مرکزی و در پلنوم بعد از آن به دفتر سیاسی انتخاب شدم. آن انتخابات بعلتی که توضیح می دهم هنوز در ذهنم زنده است. در انتخاب برای کمیته مرکزی من حدود 86 درصد آراء را بدست آوردم. (44 رای از 51) یکی از رفقای زن با 26 رای به ک م انتخاب شد. بعد از انتخابات رفتم دستشویی؛ او هم آنجا بود. انتخابش به ک م را تبریک گفتم. رو بمن کرد و با لحنی تحقیر آمیز گفت: "برای یک زن خوب رای آوردی!" جا خوردم. سکوت کردم. در مقابل یک همچنین برخوردی چه می توان گفت؟ به سالن برگشتم. اما یک چیزی درم شکسته شده بود. فهمیدم که کار به آن آسانی که فکر می کردم نیست. این طوق جنسیت را باید هنوز با خود کشید. دقیقا این برخود موجب شد که ارقام آراء در ذهنم ثبت شود. این اتفاق بیست و هفت سال پیش افتاد و من هنوز تعداد رای را بخاطر دارم! باور کنید برای خودم هم عجیب است. اما برخورد آن رفیق کمونیست زن چنان شوکی بهم وارد کرد که فراموش نشدنی است.

بدنبال کنگره اول کار ما بیشتر و فشار کار شدیدتر شده بود. با انتخاب من به د س فعالیت های من بسیار بیشتر شد. جلسات د س در خانه ما برگزار می شد. تدارکات جلسه هم به کارهای من اضافه شد. ایده انتشار یک نشریه در مورد مساله زن مدتها بود که در فکرم بود و با رفقای دیگر در مورد آن بحث کرده بودیم. بالاخره تصمیم گرفتیم پیاده اش کنیم.

مدوسا

در تابستان 97 در یک جمع 4 نفره راجع به آغاز بکار نشریه بحث و تصمیم گیری کردیم. بغیر از من، مریم کوشا، مینا احدی و سوسن بهنام در این جمع بودند. بچه سوم ما دو سه ماه پیش متولد شده بود. در نتیجه کارها حتی بیشتر و شدید تر شده بود. اما من برای انتشار این مجله هیجان بسیاری داشتم. ژوبین هم خوشحال بود و از آن استقبال می کرد. اولین شماره آن در ژانویه 98 منتشر شد. چند ماه تا انتشار اولین شماره کار فشرده ای باید انجام می گرفت. نام مجله یکی از اولین کارها بود. یادمه به نام های متعددی فکر کردیم. مدوسا یادم نیست دقیقا طی چه پروسه ای بفکرم رسید. با ژوبین مشورت کردم. استقبال کرد. ژوبین پیشنهاد کرد نام جمع خودمان را "کانون زن و سوسیالیسم" بگذاریم. بنظرم ایدۀ خیلی خوبی آمد.

درباره مطالب نشریه بحث کردیم؛ تقسیم کار کردیم. بالاخره مطالب آماده شد. کار صفحه آرایی نشریه را مریم کوشا بعهده گرفت. اما روی جلد را ژوبین درست کرد. از مادر یکی از دوستان دخترم که تخصصش طراحی بود و در یک موزه کار می کرد درخواست کمک فکری کردم. برایم چند طرح از مدوسا از طراحان مختلف آورد. با کمک ژوبین یکی را انتخاب کردیم. به یک گرافیست در شهر مراجعه کرد و بالاخره با چند ساعت کار روی جلد را درست کرد. این نشریه با استقبال بسیار روبرو شد. درون حزب یک موج هیجان براه انداخت. در اولین شماره دلیل و هدف از انتشار مدوسا را در متنی تحت عنوان "سخنی با خوانندگان، چرا مدوسا؟" منتشر کردیم. پیش از نوشتن این متن با ژوبین مفصلا بحث کردیم. (ر. ک.  به...)

تا دسامبر 2002 در مجموع 7 شماره به زبان فارسی و یک شماره ویژه به انگلیسی منتشر کردیم. مدوسا عملا به یک نهاد بدل شده بود؛ یک نهاد رادیکال و سوسیالیستی در دفاع از آزادی زن و تبیین مساله زن. فعالیت مشترک با مریم کوشا بسیار لذت بخش بود. معمولا وقتی مطالب آماده می شد و باید کارهای ادیت و صفحه آرایی را انجام دهیم. مریم به خانه ما می آمد. چندین روز تا نیمه های شب می نشستیم و کار می کردیم. من ادیت می کردم؛ مریم صفحه آرایی؛ پیدا کردن عکس؛ و آماده کردن عکس ها برای استفاده در نشریه. خیلی خاطرات خوشی است. ژوبین هم می آمد به اتاق سرک می کشید؛ یک شوخی با ما می کرد؛ بعضی وقتها هم به صفحه بندی نگاهی می انداخت، نظری و مشاوره ای می داد و می رفت. بسیاری اوقات مریم جلوی کامپیوتر چرت می زد و منهم روی زمین در حال ادیت مطالب.

بدنبال انتشار اولین شماره ایده برگزاری کنفرانس های مدوسا مطرح شد. این ایدۀ ژوبین بود. در سال 99 و 2000 دو کنفرانس در سوئد و آلمان سازمان دادیم. کنفرانس سوم بخاطر بیماری ژوبین کنسل شد. این کنفرانس ها بسیار موفق بود. حزب را کاملا بسیج کرده بود. یک روحیه شاد و پر امید و یک فضای رزمنده و رادیکال. خبر و گزارش مختصری از اولین کنفرانس که شیرین عبادی از ملی – اسلامی ها و مهناز افخمی از رژیم سابقی ها در آن شرکت داشتند در یکی از نشریات داخل منتشر شد.

مدوسا رادیکالیسم سوسیالیستی را به شکلی زمینی و غیر شعاری و غیر کلیشه ای با مساله زن گره زد. برای نوشتن این خاطرات مدوسا ها را ورق زدم. تعداد فعالین و نویسنده های نشریه حتی خود مرا که در کوران کار بودم متعجب کرد. چه جنبش قوی و شادابی. اما مدوسا در متن حزب کمونیست کارگری توانست به چنین قطبی بدل شود و چنین موجی را ایجاد کند. حزب کمونیست کارگری سقف سیاسی – فکری در فضای سیاسی را بشدت بالا برده بود؛ حزب حرف آخر را می زد؛ مباحث اجتماعی سیاسی را طرح می کرد؛ ترند گذاری می کرد؛ روایت کمونیسم کارگری روایتی بود که با قدرت روایت های ملی – اسلامی و ناسیونالیستی را عقب می زد. با مرگ منصور حکمت و فروپاشی حزب، این فضا محو شد؛ گرایشات موجود در جامعه در باقیمانده های آن حزب دست بالا گرفت. روایت ها تغییر کرد. کانون زن و سوسیالیسم هم به تاریخ پیوست.

رادیو انترناسیونال

در پاییز 99 رادیو انترناسیونال آغاز بکار کرد. من داوطلب بدست گرفتن این پروژه شدم. پیش از این در رادیو حزب کمونیست فعالیت کرده بودم، هم بعنوان نویسنده و هم مجری. این مسئولیت بمن سپرده شد. یک تجربه زیبا و آموزنده. این رادیو در ابتدا یک پروژه یکنفره بود. من برنامه را آماده می کردم، اجرا می کردم، و کار ضبط برنامه ها نیز بعهده خودم بود. ژوبین با یکی از رفقا یک دستگاه ضبط و ادیت دیجیتاز تازه به بازار آمده تهیه کردند. ظرف دو سه روز کار با این دستگاه را آموختم. ضبط و ادیت را انجام می داد. ابتدا باید برنامه را روی کاست ضبط می کردیم و به استودیو در لندن تحویل می دادیم. بعد از یکسال امکان ارسال برنامه از طریق اینترنت مهیا شد.

رادیو انترناسیونال سریعا جای خود را در ایران باز کرد. خبر می رسید که در شیفت های شبانه کارگران به برنامه ها گوش می دادند؛ تلفن های موبایل هم یک پدیده جدید بود. یک تلفن موبایل برای رادیو تهیه کرده بودم. یادم است بسیاری اوقات در حالیکه داشتم شام درست می کردم، از ایران تلفن می شد. یکبار خواهر ژوبین و مادرش برای دیدن آمده بودند. یادمه بعد از چند روز نوشین پرسید: تو چطوری چند تا کار را اینطور با هم انجام میدی؟ خندیدم. این داستان زندگی من بود. آن دوره از نظر سیاسی بسیار دوره لذت بخشی بود. هنوز بقول معروف مزه اش زیر زبانم است. پر از امید؛ پر از انرژی؛ پیشروی؛ پیروزی را در یک قدمی می دیدی. شبی چند ساعت می خوابیدم و بقیه اش کار بود. کار و فعالیت سیاسی، رادیو، مدوسا، نوشتن، جلسات هیات دبیران و دفتر سیاسی؛ و بچه ها. ساعت 7 بیدار می شدم تا بچه ها را برای رفتن به مدرسه و مهد کودک آماده کنیم. تمام روز کار می کردم. بعد بچه ها می آمدند. بعد از بخواب رفتن بچه کار حزبی از سر گرفته می شد. خیلی پربار و لذت بخش بود.

فقط یک دریغ و حسرت دارم. باندازه کافی با ژوبین وقت نگذراندم. این دریغ رهایم نمی کند. وقتی بیمار شد، بخصوص از زمانی که بیماریش زندگیش را با اختلال روبرو کرد، یک آن کنارش را ترک نکردم. اما دیگر روزهای آخر بود. یک زندگی پربار و پر جنب و جوش که زود به آخر رسید. زندگی من فقط در متن خانوادگی- عشقی به پایان نرسید؛ تمام آن امید به پیروزی نیز فرو ریخت. تمام امید به پیروزی کمونیسم کارگری مخدوش و کدر شد.

پیشتازی حزب کمونیست کارگری در رابطه با مساله زن فقط تئوریک – سیاسی و برنامه ای نبود. از زمان تشکیل حزب در نوامبر 1991 تا زمان مرگ منصور حکمت در تابستان 2002 اعضای بسیاری به حزب جلب شدند؛ درصد زنان در میان اعضا بسیار بالا بود. این واقعیت را در جلسات سیاسی یا تشکیلاتی کاملا می شد مشاهده کرد. در سطح مسئولیت های تشکیلاتی هم زنان حضور جدی داشتند. سالها پیش در نوشته کوتاهی با رقم حضور زنان در عرصه های مختلف را ثبت کرده بودم. آن نوشته را در دسترس ندارم و ارقام از خاطرم رفته. اما با ذکر چند نمونه می توان موقعیت محکم و برابر زنان را در حزب حدس زد.

حضور زنان در کمیته های تشکیلاتی- کشوری چشمگیر بود؛ بطور نمونه چند سال پس از تشکیل حزب دبیران کمیته های دو کشور آلمان و انگستان زن بودند. تشکیلات آلمان حدود سیصد عضو و انگلستان بالای صد عضو داشت. و این رفقا در کنفرانس های تشکیلاتی و با رای بالای اعضا به این موقعیت انتخاب می شدند. در کمیته مرکزی منتخب کنگره اول حدود 15 درصد زن بودند، در کنگره دوم این رقم به 25 درصد و درکنگره سوم به حدود سی درصد رسید. بعلاوه، پس از کنگره سه تعدادی زیادی از کادرهای حزب بعنوان مشاور ک م انتخاب شدند؛ در میان مشاورین هم تعداد زیادی از رفقای زن شرکت داشتند. ده درصد اعضای دفتر سیاسی منتخب اولین پلنوم زن بود. این رقم تا سی درصد ارتقاء یافت. زنان کاملا پایشان در حزب محکم بود؛ صدایشان شنیده می شد؛ نظرشان مهم بود؛ و در تصمیم گیری ها نقش فعال داشتند.

اینکه مردان یا زنانی در حزب وجود داشتند که بازمانده های افکار مردسالارانه را با خود حمل می کردند، پدیده عجیبی نیست. نظر این افراد عملا فقط در رای شان منعکس می شد. خودداری از رای به یک رفیق زن بر مبنای تعصب و عقب ماندگی. اما در حزب بعنوان یک نهاد، مرد سالاری هیچ جایی نداشت. به جرات می گویم که در هیچ نهاد و سازمان ایرانی، سیاسی یا اجتماعی فرهنگی چنین پدیده ای بچشم نمی خورد. پیشتازی این جنبش و حزب در عرصه برابری زن و مرد امری تثبیت شده بود.

سازمان آزادی زن

ایده تشکیل یک سازمان که بر مساله زن و امر و آزادی زن فوکوس دارد از پیش از کنگره سوم در حزب به جریان افتاد. من طرحی برای تشکیل یک سازمان "زنان" برای کنگره سوم نوشتم و درخواست یک زمان برای ارائه سمیناری در این مورد کردم. دو سه نفر دیگر نیز لزوم این کار را طی نامه یا طرحی نوشته بودند. کنگره سوم یک کنگره به تمام معنا موفق بود. آوازه این کنگره در کل جامعه منعکس یافت. جلسات رسمی کنگره دو روز بود و یک روز هم به مباحث سمیناری اختصاص داشت. یکی از بحث های جنجال برانگیز کمونیسم کارگری که شدیداً توسط برخی مورد سوء تعبیر و سوءاستفاده قرار گرفته است، مبحثی است که به "سلبی – اثباتی" معروف شد؛ این بحث برای اولین بار در یکی از سمینارهای این روز طرح شد.

من در این روز سمیناری در مورد لزوم مبارزه فعال تر برای آزادی زن در جامعه ارائه دادم. با انتشار مجله مدوسا و سازماندهی کنفرانس های مدوسا، چشمان جامعه متوجه حزب شده بود. کمونیسم کارگری از یک موقعیت مناسب برای دخالت فعالتر و پراتیک تر در عرصه حقوق زن در جامعه و در جنبش آزادی زن برخوردار بود. فعالیت فعالین حزب در خارج کشور برای آزادی زن، در نقد و افشای جمهوری اسلامی، اسلام سیاسی و مقوله تازه عَلم شده "نسبیت فرهنگی"، مقابله با و نقد جریاتات ملی –  اسلامی و اصلاح طلبان حکومتی که در آن زمان به دو خردادی معروف بودند، حزب را به یک جنبش ترند گذار بدل کرده بود. این حزب بود که مباحث را مطرح می کرد و اپوزیسیون را به مقابله می کشاند. روایت کمونیسم کارگری یک روایت مسلط سیاسی بود.

ایده تشکیل یک سازمان با استقبال گرم روبرو شد. در پلنوم 13 در دسامبر 2000 نیز درباره آن صحبت کردیم. امر سازماندهی آن بمن سپرده شد؛ در پلنوم 13 منصور حکمت گفت برای آزادی عمل بیشتر در تلاش برای اجتماعی شدن، جلب وسیعتر زنان و ایجاد یک سازمان توده ای، که در شرایط موجود مستلزم حفظ مخفی کاری است، یکی از رفقای زن که چهره شناخته شده کمونیسم کارگری نیست را برای ریاست آن در نظر بگیریم. من کار فکری روی این مساله را آغاز کردم. اما چند ماه بعد ژوبین بیمار شد و معلوم شد که سرطان دارد. از زمان تشخیص بیماری تا مرگ 14 ماه طول کشید. روشن است که ایده تشکیل سازمان آزادی زن موقتا بایگانی شد.

پس از مرگ ژوبین در هیات دائم حزب تصمیم گرفتیم که سازمان آزادی را اعلام کنیم. به پیشنهاد هیات دائم من مسئولیت سازمان را عهده دار شدم. سازمان آزادی زن در نوامبر 2002 در مراسمی در لندن اعلام موجودیت کرد. رفقای فعال بسیاری داوطلب همکاری با این سازمان شدند.

بلافاصله نشریه آزادی زن را براه انداختیم. اما همان دعواهای جناحی که در حزب شکل گرفته بود عینا در سازمان آزادی زن هم بروز کرد؛ علاوه بر اختلافات جناحی، همانگونه که جدال بر سر لیدرشیپ در حزب بالا گرفت، جدال برای "لیدر زنان" شدن نیز در سازمان آزادی زن به جریان افتاد. بمدت پنج سال دعواهای جناحی و اختلافات فردی فضا را بسیار شاق و طاقت فرسا کرده بود. سازمانی که با آنهمه هیجان و شادابی فکری – سیاسی شکل گرفته بود به محل جنگ جناح ها بدل شد. البته در میان این جدال های درونی، سازمان آزادی زن پرچم مقابله با "کنشگران حوزه زنان" ملی – اسلامی را یک لحظه زمین نگذاشت. مقالات و مطالب این سازمان در سایت آن موجود است و در صورت علاقه می توان به آن رجوع کرد.

مضحک است که در دعواهای جناحی در حزب در متن ترور شخصیت و شیطان سازی ای که از من در جریان بود مرا طرفدار شیرین عبادی خواندند! تعجب می کنید؟ منهم حیرت زده بودم. ولی ظاهرا قدرت طلبی و لشکرکشی برای قدرت هر چیز را مجاز می کند. بخاطر دارم که در پلنوم 27، که بدنبال لشکرکشی پلنوم 26 به ما منتقدین سیاست های راست جناح لیدر و خواهان بازگشت به رهبری جمعی، تصمیم گرفته بودند با ما تسویه حساب آخر را بکنند؛ یکی از کادرهای زن حزب که همکار سازمان آزادی زن بود؛ پشت میکرفون رفت و از لیدر حزب خواست برای راست روی من در جنبش زنان و هواداریم از شیرین عبادی و دو خردادی ها تدبیری بیاندیشد!

این سناریوی از پیش نوشته شده حالم را منقلب کرد. بلند شدم و از هیات رئیسه تقاضای زمان برای پاسخ دادن کردم. حمید تقوایی پاسخ داد که نمی توان وقت پلنوم را به این بحث اختصاص داد. بمن اجاره ندادند که در مقابل این چرندیات بی پایه در این مجمع حزبی از خود دفاع کنم. منهم بعنوان اعتراض پلنوم را ترک کردم. در اعتراض به این روش مغایر با سنت حزب، در اعترض به  زیر پا گذاشتن اصول سازمانی و سبک کاری کمونیسم کارگری، نکاتی را ضمن خارج شدن از سالن اعلام کردم.

داشت غروب می شد. بین سالن جلسه و محل اقامت چند کیلومتری فاصله بود. راه نیز بین شهری بود. چراغ نبود. من این راه را پیاده طی کردم. یکی از رفقای فراکسیون که نگران حالم بود بدنبال من آمد که تنها نباشم. این رویداد ثابت کرد که لیدر و جناحش بر حذف ما از حزب مصرند و از هیچ روشی فروگذار نخواهند کرد. این حزب هیچ ربطی با حزبی که من می شناختم و در آن فعالیت کرده بودم، نداشت.

جالب اینجاست رهبری حزب در شرایطی داشت مرا به راست روی در جنبش آزادی زن متهم می کرد که مشغول ساختن "اکس مسلم" بودند. ما که هنوز در رهبری حزب بودیم لام تا کام درباره این پروژه نشنیده بودیم. روحمان خبر نداشت. در واقع رهبری حزب با یک تیر دو نشان زد؛ هم ما را از حزب حذف کرد و هم یک فرار بجلوی سیاسی سازمان داد؛ یک فرافکنی. خود درگیر یک حرکت کاملا راست بود، در ائتلاف با جنبش راست جهانی ضد اسلام (بخوان! موءتلفین تروریسم دولتی!) مشغول سازمان سازی و همکاری عملی بود؛ ولی برای انحراف توجه، من را به دنباله روی از ملی – اسلامی ها و دو خردادی ها متهم کرد. یک عمل حسابگرانه و حساب شده. و از این اقدام تا دراز کردن دست آشتی بسوی موسوی و دست دوستی دادن با شیرین عبادی در خیزش سال 88 فقط دو سال فاصله بود.

مدت کوتاهی بعد از پلنوم 27 ما از حزب جدا شدیم و حزب اتحاد کمونیسم کارگری را بنیان گذاشتیم. پس از جدایی رهبری حزب ک ک کوشید با اتکاء به اعضای حزب که در سازمان آزادی زن بودند، سازمان آزادی زن را تصاحب کند. اما بعد از مدتی متوجه شد که ضرر سیاسی این کار از منتفعتش بیشتر است و این پروژه را رها کرد.

سازمان آزادی زن به فعالیت متمرکز خود ادامه داد. نشریه آزادی زن و کنفرانس های به زبان فارسی و بین المللی دو وجه مهم فعالیت سازمان بود. یکی از مهمترین کنفرانس ها، کنفرانسی بود که در سال 2010 در شهر گوتنبرگ سوئد در رابطه با سکولاریسم و آزادی زن سازمان دادیم. فعالین جنبش آزادی زن و جنبش سکولار از کشورهای مختلف اروپایی و منطقه اسلام زده، از جمله نوال السعداوی و ملالی جویا در این کنفرانس سخنرانی کردند. برای این کنفرانس مریم کوشا و من یک اسلاید شو از مبارزات زنان برای آزادی در منطقه تهیه کردیم. همه از دیدن این اسلاید شو به هیجان آمده بودند؛ یادم است نوال بشدت هیجان زده بود و تحت تاثیز این اسلاید شو قرار گرفته بود. این کنفرانس همزمان با اولین تحرکات خیزش توده ای در خاورمیانه و شمال آفریقا بود. یک کنفرانس خوب و موفق.

پیش از این کنفرانس، سازمان آزادی زن به کنفرانسی در مصر دعوت شده بود. رفقا شهلا و کریم نوری از طرف سازمان آزادی زن در این کنفرانس شرکت کردند؛ هدف این شرکت معرفی هر چه بیشتر سازمان آزادی زن، نظرات و تفاوت هایش به شرکت کنندگان این کنفرانس بود.

در سطح بین المللی کنفرانس های سازمان، سیاست متفاوت، سکولاریسم چپی که نمایندگی می کرد صدا کرده بود. با احترام بسیار به سازمان آزادی زن نگاه می کردند. در سطح ایران نیز فعالیت ها، نظریه های متفاوت سازمان آزادی بطور جدی مورد توجه قرار گرفته بود. فعالیت مستمر و پیوسته با فعالین داخل کاملا موثر بود. یکی از شاخص های این تاثیر استفاده از روبانی بود که بمناسبت 8 مارس از طرف شهلا نوری طراحی و ساخته شده بود. این روبان بویژه از طرف برخی از دانشجویان آزادیخواه و برابری طلب در تظاهرات بمناسبت 8 مارس مورد استفاده قرار گرفت.

موخره

راهی طولانی برای دستیابی به آزادی و برابری واقعی زنان در پیش داریم. این جنبش طی تاریخ افت و خیزهای بسیاری را از سر گذرانده است. این مساله واقعی است و جنبشی که برای پاسخگویی به آن شکل گرفته است نیز یک جنبش واقعی است. خواست و اراده این فرد و آن فرد نیست. در بطن جامعه می جوشد و اشکال مختلف بخود می گیرد. برای من این مساله که برای دستیابی به این آزادی و برابری باید مبارزه همزمانی در این جنبش و برای سرنگونی سرمایه داری را به پیش ببریم جای سوال ندارد.

بویژه با مشاهده این حقیقت که امروز تحت فشار عدالت طلبی و برابری طلبی جنبش های ضد نژاد پرستی و ضد تبعیض جنسیتی، ایدئولوژی حاکم چه تلاشی برای رفیق کردن این جنبش ها انجام می دهد و چگونه می کوشد که روایت ایدئولوژیک سطحی و "هویتی" را بر آن حاکم کند؛ صحت و حقانیت مارکسیسم در جنبش آزادی زن را یکبار دیگر باثبات می رساند. فریادهای سطحی "افتخار می کنم که یک زنم!" حاکمیت ایدئولوژی بورژوایی بر این جنبش ها را بیان می کند. چرا باید کسی به جنسیتش افتخار کند؟ اگر یک مرد شعاری مشابه بدهد دنیا چگونه برخورد می کند؟ او را مردسالار و زن ستیز خطاب خواهد کرد. به همین روال "افتخار می کنم که یک سیاه پوستم!" یا "افتخار می کنم که یک کُرد هستم!" یک لحظه فکر کنید اگر یک سفید پوست و یا یک باصطلاح "فارس" چنین شعارهایی بدهند.

اینها بخشی از تجربیات من در جنبش کمونیستی و در مقابله با یک مردسالاری جان سخت در عقب افتاده ترین شکل آن است. مطمئنا زنان بسیاری در عرصه های مختلف تجربیات بسیار مهمی در عرصه مساله زن دارند. مطمئنا هنگام خواندن این مطلب خاطرات تلخ و شیرین بسیاری به اذهان خطور کرده است. بله! مساله زن جان سخت است. یک مبارزه جدی نظری، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی برای مقابله با آن ضروری است. اما باید توجه داشت که روایت های حاکم بر این مبارزه و جدال تعیین کننده است.

نزدیک به سه قرن از عروج سرمایه داری می گذرد. مساله زن و جنبشی برای حل آن، در ابعاد اجتماعی با عروج سرمایه داری شکل گرفته است. اما دنیا هنوز با این مساله و بعضا با ناهنجارترین بروزات آن دست و پنجه نرم می کند. بیش از صد سال از اعلام 8 مارس بعنوان روز جهانی زن می گذرد، و ما هنوز در خم یک کوچه ایم! باید از خود بپرسیم که چرا بشریت موفق نشده است با این مساله تسویه حساب کند؟ چرا هنوز این مساله با همان جان سختی به حیات خود ادامه می دهد؟ پاسخ برای مارکسیست ها و کمونیست کارگری های خط حکمت روشن است: برای حل مساله زن باید از شر سرمایه داری خلاص شد. مناسبات سرمایه دارانه هر روز از نو این مساله را بازتولید می کند؛ زیرا بقایش به این مساله نیازمند است. فمینیسم، تمام گرایشات مختلف آن، بارها و بارها ناتوانی خود را در پاسخگویی به این مساله به اثبات رسانده است. افق سوسیالیستی را در تمام لحظاتی که برای رفع ستمکشی زن  تلاش می کنیم باید مد نظر داشته باشیم.

تلاش و مبارزه ای همه جانبه و دشوار برای آزادی زن در پیش داریم. این مبارزه به همان میزان که سیاسی است باید در سطح فکری و ایدئولوژیک نیز به پیش رود. این تلاشی است که سازمان آزادی زن در مقابل خود گذاشته و به روش های مختلف می کوشد این جدل و جدال را به پیش ببرد. اما روشن است که سازمان آزادی نیاز به نیروی جوان و فعال دارد.  

6 مارس 2021

قسمت اول
قسمت دوم
قسمت سوم
قسمت چهارم
قسمت پنجم