کرمان چند روزه مرغ کم شده. در واقع چند روز اصلا نبود. روش های تکراری برای گرون کردن اجناس.

و حالا چند روزه دارن مرتب مرغ در مرغ فروشی ها توزیع میکنن با قیمت قبل. و معمولا هر مغازه به هر مشتری دو تا مرغ میده.  و هی اعلام کردن که کمی صبر کنین درست میشه ولی اینقدر دروغ گفتن که کی باور میکنه البته.

درهرحال همه ی اینارو گفتم که بگم امروز من رفتم و مرغ خریدم و این داستان حاصل ِدو عدد مرغ خریدنمه:

یه آقایی درست نفر قبل از من بود. به هر نفر دو تا مرغ وزن میکردن،  تمیز میکردن،  خرد می‌کردند و میدادن دستت.

این آقا نوبتش نشده شروع کرد که: --من هشت تا مرغ میخوام!

فروشنده ی بدبخت خیلی مودبانه توضیح داد که به هر نفر دوتا میدم که به تعداد بیشتری برسه و فردا و پس فردا و هر روز هم باز میاریم و نگران نباشین.

ولی اقاهه اصرار و اصرار که به من  هشت تا مرغ بده. هی گفت و باور کنین فروشنده حداقل چهار بار توضیح داد که نمیشه.

من به آقاهه که جلوم بود گفتم: حالا دو تا مرغ ببرین که بقیه هم بگیرن و فردا باز میاره. دیگه چقدر بدبخت توضیح بده اخه؟ 

آقاهه پرید به من که :

"واقعا متاسفم! چه انتظاری از این ملت برای مقابله با حکومت میشه داشت وفتی حتی این خانم پشت من واینمیسه؟!"

ازش پرسیدم:

--ببخشین ها چه ربطی داره آخه؟؟  الان شما میخواهین با تقلب چهار برابر  همه مرغ بگیرین و من موافق نیستم،  میشه ممانعت در براندازی حکومت یا ممانعت با تقلب شما؟

‌--نه همه جا همین هستین لابد!!

--بله خب همه جا هر کی بخواد حرف ناحق بزنه،  پشتش واینمیسم.

از من ناامید شد،  دوباره رفت سراغ فروشنده :

--ما ملت قدر صداقت رو نمیدونیم. هر چی سرمون بیاد حقمونه.

بدبخت فروشنده گیج پرسید: --چه ربطی داره؟  یعنی چی؟ 

آقاهه طلبکار جواب داد: --یعنی اینکه شما قدر صداقت منو ندونستی. من میتونستم برم زنم و پسرم و دخترم رو بیارم وایسیم اینجا و هر کدوم دو تا مرغ بگیریم میشه هشت تا. اومدم جاش صادقانه میگم من هشت تا مرغ میخوام!! ای کاش قدر این صداقت هایی که اینقدر کمه رو میدونستین!!

یه پیرمردی پشت من کفرش در اومده بود:

--چه صداقتی آقا؟؟  صداقت در تقلب؟  همون کار که میگی برم زنم و دختر و پسرم رو بیارم خودش یه تقلبه. به هر خانواده دو تا مرغ میدن. درک ِاین مسئله اینقدر سخته؟ 

آقاهه گفت: --من هشت تا مرغ میخوام آخه.

فروشنده بهش گفت:

--بابا شما که مشتری خودم هستی و میای ماهی یه مرغ میبری همیشه. الان هشت تا میخوای چکار؟  مهمون داری؟ 

آقاهه گفت:

--نه آخه حتما کم میشه.

بعدم فوری گفت:-- پنج نفر که بیشتر تو صف نیستن. به من هشت تا مرغ بده.

اینقدر کفر همه رو در آورده بود که همه با هم گفتن نه نده!!

فروشنده اتمام حجت کرد:

--ببین اگر الان خود شاه زنده میشد و میومد میگفت هشت تا مرغ بده،  من بهش نمی‌دادم. و اگر خود شاه هم الان جای من فروشنده بود من مطمئنم به تو بیشتر از دو تا مرغ نمی‌داد. از صبح من به همه دو تا مرغ دادم و به شما هم دو تا میدم. میخوای؟ 

آقاهه گفت: --آخه صف خلوته. چند نفر که بیشتر نیستن.

فروشنده گفت : --خلوت باشه. امروز به همه نفری دو تا مرغ میدم. انشاالله فردا میارن بیا بیست مرغ بخر.

خلاصه بعد از اینهمه چک و چونه بالاخره دو تا مرغ تمیز و خرد کردن و دادن دستش. با غر غر پولش رو داد و داشت میرفت که یهو در مغازه برگشت و عصبانی پرید به هممون:

--حقتون همین آخوندهاست. پشت هم واینمیستین. نمونه اش الان همین من. پشت من واینیسادین. قدر صداقت منو ندونستین. لابد نون خور حکومتین. ما مردم همینیم. فقط فکر خودمونیم. پشت هم واینمیسیم وگرنه حکومت رفته بود.

پیرمرده خندید و گفت: "ولی لابد اگر شما هشت تا مرغ برده بودی،  و ما چیزی نمیگفتیم،  گرفتاری های این مملکت تمام شده بود. "

اقاهه مطمئن گفت: --از همین مرغ ها شروع میشه. باید پشتم وایمیستادین.

بعدم فوری رو کرد به فروشنده و گفت:

--شیش تا مرغ دیگه میدی؟؟ 

فروشنده دادش رفت هوا: --نه آقااااا نمیدم.

آقاهه جا خورد انگار و بالاخره رضایت به رفتن داد خداروشکر.

فروشنده رو کارد میزدی خونش در نمیومد: --توروخدا ببینین صبح تا شب ما با کیا سر و کله میزنیم.

پسر جوونی آخر این صف پنج نفره بود. خندید و به فروشنده گفت: --برو خدا رو شکر کن که ما همه قدر صداقت این آقاهه رو ندونستیم و پشتش واینسادیم و واسه اون هشت مرغ مغازه رو تسخیر نکردیم.

همه زدن زیر خنده. فروشنده هم خندید. و حالش بهتر شد.

نفر بعدی نوبت من بود. دو تا مرغ خریدم و اومدم خونه.

ولی اصلا قیافه ی حق به جانب و حرف های آقاهه از جلو چشمم نمیره.

راستش به نظرم اصلا آقاهه عجیب نبود. من تو همین فیسبوک،  تلگرام و....ده ها نفر با همین منطق و همین شیوه ی فکری و همین حرف ها میبینم. چرا باید از دیدن اون آقاهه و حرفاش تعجب کنم؟  تعجبی نداشت.

#مژگان

February 24, 2021

@boukhtar