مقاله‌ای که در ۲۵ اوت ۱۹۹۸ پس از ترور لاجوردی در مجله ی «آرش» چاپ پاریس نوشتم. 

مجید نفیسی


سحر بود كه از زنگ تلفن بیدار شدم. دوستی بود. گفت: "تبریك می‌گویم!" چه می‌توانست باشد؟ شخصی بود یا اجتماعی؟ كه اضافه كرد: "لاجوردی را زدند." یاد آن شب افتادم در سال 1350 وقتی كه بچه ها سر چهارراه نادری پا به زمین می‌كوبیدند، كف می‌زدند و می‌گفتند: "فرسیو مرگت مبارك!" آن بار اول بود كه می‌دیدم افراد روشنفكر در مرگ كسی شادمانی می‌كنند و به یكدیگر تبریك می‌گویند. تا آن موقع مرگ افراد را تسلیت می‌گفتند و اگر هم شخص مرده را دوست نداشتی می‌گفتند كه پشت سر مرده نباید غیبت كرد. پس این رسم شادمانی در مرگ مخالفان از كجا بین ما رسوخ كرده است؟ ما كه ظاهرا سالهاست از رسم آدمخواری قبیله‌ای فاصله گرفته‌ایم. بعد یادم افتاد به جشن "عمرسوزان" و احساس شادی كه سراسر محله را آن روز فرا می‌گرفت. آدمك عمر را آتش می‌زدیم و برخی از زنهای همسایه "سالاد باد" درست می‌كردند از گل كلم گرفته تا تربچه. در آن روز بیرون دادن باد شكم در ملاءعام آزاد بود و قبیح شمرده نمی‌شد. اما شادمانی در مرگ دشمن به پیش از زمان تسلط شیعه در ایران می‌رسد. در داستان "روم یازده رخ" از "شاهنامه" وقتی كه گودرز كشواد كه هفتاد پسرش را در جنگ با توران از دست داده بالاخره موفق به كشتن پیران ویسه سردار تورانی می‌شود بر سر جسد او چنین می‌كند: "فرو برد چنگال و خون برگرفت / بخورد و بیالود روی، ای شگفت!"‌(به تصحیح جلال خالقی مطلق، جلد چهارم، ص 131)

دوستم یادآوری كرد كه: "لاجوردی در حسینیه‌ی اوین گفته بود كه اگر هر شب یك كاسه‌ی خون ضد انقلاب را ننوشم خوابم نمی‌برد." آن وقت می‌گویی كه همچو آدم بیماری را نباید‌ كشت؟ نكند كه تو هم خاتمی زده شده‌ای و می‌ترسی كه جناح بازها این ترور را بهانه‌ای قرار دهد برای سركوب مخالفین و جناح كبوترها دست از اصلاحات سیاسی بردارد؟" گوشی را كه گذاشتم یاد بچه‌ها افتادم. آیا لاجوردی هنگام تیرباران عزت در محل حضور داشته؟ در سال 67 وقتی كه علی كاكو را با وجود آنكه سرطان داشته برای تیرباران می‌برند آیا او نمی‌خواسته كه روی سر لاجوردی بپرد و خرخره‌ی او را بجود؟ چرا می‌خواهی جلوی شادمانی طبیعی خود را بگیری؟ حالا كو تا دادگاهی تشكیل شود علنی با حضور هیئت منصفه تا به جرمهای لاجوردی رسیدگی كند؟ مشكل دقیقا در همین جاست، دوست من همه چیز را از زاویه‌ی تاكتیك سیاسی می‌بیند.

حال اینكه موضوع بر سر حقوق اولیه‌ی انسانی‌ست. در اوایل انقلاب هم وضع به همین صورت بود. از سازمانهای چپ آن دسته هم كه به مخفی بودن دادگاه هویدا ایراد‌ گرفتند به خاطر آن بود كه می‌گفتند سران رژیم اسلامی می‌ترسند كه اگر دادگاه علنی شود هویدا دست آنها را رو كند و برای همین آن را دربسته نگاه داشته‌اند. به بیان دیگر و انتقاد از زاویه‌ی نقض حقوق بشر و زیر پا گذاشتن حقوق اولیه‌ی هویدا به عنوان یك انسان نبود.

البته به اعتقاد من اگر دادگاهی هم تشكیل می‌شد نمیتوانست لاجوردی را به اعدام محكوم كند زیرا حكم اعدام یك سنت غیرانسانی ست و من سالهاست كه خواهان الغای آن هستم. كتابی را كه خود‌ نوشته‌ام باز می‌كنم: "در جستجوی شادی ــ‌ در نقد فرهنگ مرگ پرستی و مردسالاری در ایران." در پیش درآمد این كتاب كه نخستین بار به صورت یك سخنرانی در كنفرانسی كه در ژوئن 87 به دعوت "كانون فرهنگی نیما" برگزار شده بود ایراد كرده‌ام از جمله گفته‌ام: "از جایی باید این دور باطل را شكست. لاجوردی شكنجه‌گر رژیم اسلامی هنگامی كه در زندان شاه بود بی شك خواب میدانهای تیر امروز را می‌دید و هم اكنون كم نیستند ستم كشیدگانی در ایران فعلی كه خواب عمامه‌های بر سر دار را می‌بینند.

باید این رسم آدمخواری را كنار گذاشت و پذیرفت كه با كشتن و كشته شدن نمی‌توان دردهای جامعه را درمان كرد. باید از همه‌ی برنامه نویسان سیاسی خواست كه از هم اكنون حكم اعدام مخالفان سیاسی خود را بدون قید و شرط رد كنند. حكم اعدام بر تلافی جویی ایلی و قصاص مذهبی قرار دارد و باید از دایره‌ی قوانین جنایی نیز حذف شود. نتیجه‌ی آن نه عبرت مجرمین بلكه آموزش خشونت بیشتر است. در زمینه‌ی حكم اعدام، روشنفكران مذهبی و چپ هر دو سنتی دوگانه دارند. در مقابل دادگاههای تفتیش عقاید قرون وسطا و دادگاههای شرع خمینی، فرقه‌ی "كوئیكرها" را در آمریكا داریم كه از كشتن و خشونت بیزارند. از سوی دیگر در مقابل لنین و بخصوص استالین، زن آزاده‌ای چون روزا لوكزامبورگ را داریم كه از درون زندان طرح لغو حكم اعدام را می‌نویسد و علیرغم دفاع از انقلاب اكتبر از شیوه‌های خشونت بار آن انتقاد ‌می‌كند. در آثار ماركس هم همین دوگانگی وجود دارد. او از یك طرف در مقاله‌ای در سال 1753 به نقد فلسفه‌ی حكم اعدام می‌نشیند و در همان ایام با قبول نظریه‌ی دیكتاتوری پرولتاریا راه را برای اعدام مخالفان سیاسی باز می‌كند.

لغو حكم اعدام به منزله‌ی آشتی طبقاتی و سازش اجتماعی نیست بلكه برعكس حمله به بنیادهای واقعی فرهنگی ستم اجتماعی ست. با كشتن سرمایه دارها نمی‌توان سرمایه داری را از میان برداشت و با كشتن آخوندها نمی‌توان  تفكر آخوندی را ریشه‌كن كرد. این فقط رزا نبود كه در زمینه‌ی لغو حكم اعدام سنتی انقلابی از خود به جا گذاشت، بلكه رژیم ساندنیستها در نیكاراگوئه نیز پس از رسیدن به قدرت حكم اعدام را لغو ساخت.

از یك جا باید این دور باطل مرگ پرستی را شكست. شكنجه‌ی "سوسیالیستی" و اعدام "انسانی" همانقدر بی معناست كه سرمایه‌ی "خوب" و سرمایه داری "مفید". بگذار احترام به انسان در ما ریشه ببندد. بگذار جوانه‌های عشق به زندگی در ما بشكفد. سلام به زندگی!" (صفحات 20 و 21)

اكنون پس از یازده سال كه از نوشتن این سطور می‌گذرد می‌بینم كه اهمیت این بحث همچنان پابرجاست. امیدوارم كه ترور لاجوردی ــ‌ این دادستان ده‌ها هزار حكم اعدام ــ به جای شكفتن لبخند بر لبان ما، بتواند به برانگیختن یك گفت وگوی همه جانبه درباره‌ی ضرورت الغای حكم اعدام منجر شود.

بیست‌و‌پنجم اوت هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌هشت