بابک کاتوزی فارغ التحصیلِ موسیقی از ایران است.  او همچنین شاعر، آهنگساز، نوازندهِ پیانو، گیتار، و تارِ آذربایجانی، و داوطلبِ فعال در عرصهِ هنر، موسیقی، و رقص در منطقه سان فرانسیسکو می‌باشد.

این بلاگ ترجمهِ یکی از شعرهای اوست.

 

رفتنت

رفتنت تلخ، نگاهت همه طوفانی
در همان زمزمه‌های شبِ طولانی

بودنت در همه احوال چو یک خنجر
در سکوتم همه احوالِ پریشانی

در دو چشمت همه زیبائی دنیا گُم
در صدایت همه آغازِ یک ویرانی

در کتابِ تن من، بودن تو، آغاز
و غروبت به خدا صفحهِ پایانی

آن نوای سحرت در شبِ پایانم
خط چاقو به تنم بُرد، چو یک جانی

تا که با تو به صداقت سخنی گفتم
لالهِ عشق فسرد در نفست تا غزلی خوانی

من ز یک عشق گرفتار شدم، ای دوستان، یاری
کو؟ به من نیست دگر مجمعِ یارانی؟

ای خدا تا به کجا شکوه کنم، زارم
گویی از حالِ پریشان دلم لذت می‌رانی

بابک کاتوزی

 

Your Separation

 

Your separation was bitter, your eyes bewildered
In the murmurs of the same long night

Your presence, a dagger in all circumstances
In my quietness all tumultuous situations
 
In your eyes all beauties of the world lost
In your voice beginning of destruction
 
In the book of my being, your presence, the beginning
And your gloaming, the last page, to God I attest

That sorcerous tune of yours in the ending night
took a blade of knife to me like a blight
 
Soon as I spook to you with trueness,
reading poetry, tulip of love weltered in your voice
 
O my friends!  Help me!  I’ve became captivated by love!
What has come of this!  Where are my helping hands!
 
I am in agony!  My God!  How much must I wail!
As though you take joy at my heart’s bewildered circumstances!
 
 

Poem by Babak Katouzi

Translation by MPD © 2012