سالهای پایانی ناصرالدینشاه، سالهایی بود که دیگر گند پادشاهیاش درآمده بود. اوامر شاهانه از سوی خود صاحبمنصبان به هیچ گرفته میشد، امینالملک رییس دارالشورای دربار، حوالههای توقیع شده به خاتم شاه را پرداخت نمیکرد، صدراعظم وقعی به سخنان شاه نمیگذاشت.
قهرمانمیرزاسالور در توصیف حاکمیت دوگانه پادشاه و صدراعظم میگوید:
«صدراعظم با انتظام الدوله خوب نیست، شاه با انتظام الدوله خوب است. با هرکس شاه التفات دارد، صدراعظم، خوب نیست، با هرکس صدراعظم التفات دارد، شاه خوب نیست. تکلیف مردم معین نیست، نمی دانند چه باید کرد».(اعتمادالسلطنه، ج اول خاطرات)
تکلیف مردم اما معلوم بود و ماجرای تنباکو نشان داد که دیگر حسابی روی فرامین شاه گرفتار در مخدر و اندرونی باز نمیکنند.
کارگزاران و منصوبانش هم در جلسات ابایی از آن نداشتند که از بیکفایتی پادشاه بگویند. عینالسلطنه سالور در خاطراتش از مجلسی میگوید که معتضدالسلطنه از پادشاه و بیعدالتیها و نکبت مملکت میگفت و فخرالملک دایم نهیب میزد که :« بس است، دیوار موش دارد» جالبتر اما پاسخ معتضد به فخرالملک است:« تو از شدت تقلب و حیلهبازی تصدیق نمیکنی والا خودت بهتر می دانی و از من داناتری»( سالور، ج۱٬ ص ۸۸۱).
نکته دیگر پراکنده شدن افراد لایق از گرداگرد شاه و ریزش روزافزون آنان و در عوض رویش بیمایگان و افزایش آنان در سالهای واپسین پادشاهی ناصرالدینشاه است به نحویکه اعتمادالسلطنه در ص ۹۴۵ و گزارش تحویل سال ۱۳۱۱خاطرات توصیف دقیقی از این وضعیت دارد:
«مجلس تحویل امسال از گذشته پرجمعیتتر و بینظمتر بود. مثلا در جرگه علماء، شیخ شیپور دلقک و سیدبورانی ملقک جلوس نموده بودند. در جرگه شاهزادگان، بچههای چهارپنج ساله بیش از سیصدنفر دیده میشدند. در جرگه امرا و وزرا، نواب و دهباشیان فراشخانه و عمله کارخانه و جلوداران اصطبل بودند...».
از همین رو هم بود که وقتی شاه به تیر میرزا رضا مُرد، هیچکس احساس خلاء و فقدان نکرد و عینالسلطنه نوشت:«خوب مُرد و خوب عزاداری شد و برخلاف دیگر پادشاهان شهر و دهات برهم نخورد مثل این است که در پاریس، انگلیس، شاهی مرده است!». ( قهرمانمیرزا سالور ص ۹۴۷ ج اول).
سهند ایرانمهر
نظرات