گل گلاب

نمیدونم امروز روز خوبی بود یا نه. همه چیز به هم ریخته ، حتی معنی واژه ها. اونقدر از عادی بودن دور شدیم که دیگه فهم معنی زندگی برامون سخت شده. همیشه درحال توجیه گذشته ، کُشتن امروز و امید واهی به آینده ایم. چون توان بروز خود واقعی مون را نداریم ، دائم درحال نقش بازی کردنیم. اونقدر نقاب ها و نقش ها زیاد شده که دیگه خودمونم نمیدونیم درحال زندگی کردنیم یا درحال نقش بازی کردن.

امروز مستند ترانه علیدوستی را دیدم و بارها و بارها اشک توی چشمام حلقه زد. نمیدونم وقتی یه مرد گنده با دیدن مستندی درباره جسارت یک شیرزن گریه میکنه نشونه چیه؟ ضعیف شده ، منزوی شده ، تسلیم‌ شرایط شده ، یا دنبال بهانه ای برای گریستن به حال خودش هست.

ما چه روزهایی از سر گذروندیم و چه ها که از دست ندادیم. برخواستیم ، شجاعت به خرج دادیم ، اما مثل همیشه آخر کار دستمون توی پوست گردو مونده و کار را ناتمام رها کردیم. توی صفحات تاریخمون فقط برای تغییرات منفی و منتج به شر تموم کننده بینمون پیدا شده و کارهای ناتموم ملت را تموم کرده. برای انقلاب ، برای نابودی مملکت و برای مایه ی عبرت شدن جهانیان. متاسفانه تموم کننده های خیرخواه و وطن دوست این سرزمین عاقبت به خیر نشدن و تنها موندن...

داریم توی فلاکت و پسرفت و تحقیر غوطه میخوریم ، اما هنوز از ادعای قوی بودن ، زیر بار زور نرفتن ، مستعمره نشدن ،تداوم تاریخی داشتن و این قبیل حرف های قشنگ صد من یک غاز خسته نشدیم. شکسته شدیم ، فروریختیم ، پایمال شدیم ، اما همچنان نقش قوی های استوار را بازی میکنیم. نمیدونم ، شاید اگر قبول کنیم شکسته شدیم و فروریختیم ، از دل تکه های خرد شده بتونیم ساختار جدیدی بسازیم. ساختاری که مثل قبلی ها نباشه ، ماحصل تلاش واقع بینانه ی ملی باشه و بشه بهش تکیه کرد.

روح و روانم در برزخ پس از تماشای مستند دست و پا میزد که خبر درگذشت بهرام بیضایی منتشر شد. بهرامی که تا آخرین نفس تلاش کرد به ما بفهمونه شکسته شدیم و باید از دل این شکستن و زمین خوردن ساختاری جدید بسازیم. نقشه ی راه این ساختار را بارها و بارها برامون ترسیم کرد و گفت اگر خواهان رها شدن از این پسرفت و تحقیر هستید؛ شاهنامه بخونید.

فردوسی درد و رنج امروز شما را هزار سال قبل تجربه کرده و هشدار داده که عاقبت این مسیر کجاست. بهرام یک ایرانیِ به تمام معنی بود و ایران را همه جا همراه خودش داشت. از وطن رانده شده بود ، اما در غربت برای وطن مینوشت و به عشق وطن زنده بود. اصالت را فدای جهالت و بوسیدن آستان قدرت نکرده بود و همچو فردوسی بدون چشم داشت برای ایران میجنگید.

نمیدونم امروز روز خوبی بود یا نه
اصلا دیگه نمیدونم خوب و بد چیه
ما چی میخوایم
چی نمیخوایم
قراره چکار کنیم
و عاقبت این سکوت طولانی چی میشه.
فقط میدونم خیلی هامون تسلیم شدیم
ضعیف شدیم ، زانو زدیم
و امیدی بهمون نیست.

تسلیت به وطن
بابت دختران داغداری که جور ما مردنماها را کشیدند.
و بهرام هایی که تا لب گور از مبارزه دست نکشیدند.