اخیرا فیلمی دیدم به نامِ خواهر ناتنی زشت ـــ محصول مشترک نروژ با چند کشورِ دیگر در سبکِ کمدی سیاه و وحشت جسمی (در گونه وحشتِ سنگین که ترس را اساساً از طریق نابودی یا اضمحلال واضح بدن ایجاد میکند، مانند پوسیدگی، بیماری، انگل، جهش و بویژه قطع عضو ). خواهرِ ناتنی زشت مرزهای روانی و فیزیکی را به طرز بیرحمانهای درهم میکوبد. این فیلم که در بستری افسانهای اما منحرف روایت میشود، داستانِ دختری را بازگو کرده که در حاشیه خانوادهای ستمگر زندگی کرده و به تدریج با فروپاشی روانیاش، بدن و ذهنِ او نیز دگرگون میشود.
فیلم با بهرهگیری از تصاویر ناراحتکننده، نورپردازی سرد و صحنههایی از دگردیسی جسمی (خیلی شبیه یک فرایند تکوینی در حیوانات)، ذهنِ تماشاگر را درگیر سؤالاتی بنیادین دربارهی هویت، زیبایی و انتقام میکند. از دیدِ من کارگردان؛ با مهارتی موذیانه از عناصرِ سبکِ وحشت بدنی استفاده کرده تا دردهای درونی شخصیت اصلی را عینی سازد؛ گوشت، زخم و پوست به ابزاری برای بیانِ سرکوب، حسادت و تحقیر تبدیل میشوند. طنزِ سیاه فیلم نیز مانند خنجری در آستین بوده که ناگهان فرود میآید؛ از یک سو میخندانی، اما همزمان ته دلت را عمیقاً میلرزاند. این اثر نه تنها از لحاظ بصری شوکهکننده است، بلکه لایههایی از نقد اجتماعی بر معیارهای زیبایی، نقشهای جنسیتی و انزجار از تفاوتها در خود دارد.
موردی که به نظرم جالب تر از قسمتهای دیگر فیلم است این بوده که فیلم خواهرِ ناتنی زشت افشا می کند که شخصیت اگنس ـــ خواهرِ ناتنی زشت با وجود ظاهرِ فروتن و ستمدیدهاش، باکره نیست. این نکته به ظاهر کوچک، بار معنایی تاریکی داشته (قبلا مفصلا در رابطه با این قصههای عامیانه مطالبی را همین جا انتشار دادم) و یکی از کلیدیترین پیچشهای روانی و زمینه محورِ فیلم است. در روایتِ کلاسیک سیندرلا، پاکی و نجابت فیزیکی سیندرلا؛ یکی از ستونهای ضمنی برای شایستگیاش جهت نجات و سپس ملکه گری است. در مقابل، اَگنِس ـــ در این نسخهی نروژی با انتخابی عامدانه از سوی کارگردان، فاقد این پاکی کلیشهای بوده و دقیقاً همین ویژگیاش است که روایت را به سمت حقیقتی زشت و ریشهدار سوق میدهد. حقیقتی که به خاطرِ سلامتِ روان کودکان پنهان شده است.
فیلم در بررسی بیپرده آسیبهای روانی ناشی از تبعیض خانوادگی (که معمولاً در جامعه نادیده گرفته میشود) و نمایشِ جسورانه نابودی تدریجی هویت در برابر فشار زیباییطلبی (که به طرزی دردناک اما واقعگرایانه به تصویر کشیده شده است) موفق است.
در فیلم، نبودِ باکرگی اگنس نه تنها بیانگر تجربههای پیشین او با سوءاستفاده، انکار یا شورش علیهی کنترل خانوادهاش است، بلکه بهعنوان نمادی از زخمهای روحی و جسمیای به کار رفته که جامعه و خانوادهاش بر او تحمیل کردهاند. اگنس بهجای آنکه همانندِ سیندرلا در خاموشی و تطهیر باقی بماند، بدن و انتخابهایش را پَس گرفته و آنها را به ابزارِ انتقام و رهایی تبدیل میکند. این افشاگری او را از قربانی به ضدقهرمان تبدیل میکند، شخصیتی پیچیده که نمیتوان بهراحتی دوست یا متنفر بود.
دقت کنید، رابطهی اگنس با روایتِ سیندرلا، دقیقاً در همین تقابل نهفته است: در حالی که سیندرلا باکرگی، زیبایی و تسلیمپذیری را ابزارِ نجات میسازد، اگنس با نازیبایی، خاطرات تلخ و بدنی که دچار دگرگونی شده ـــ مسیرِ کاملاً متفاوتی را میپیماید. برای من پیامِ تاریک فیلم این بوده که در دنیای واقعی، نجات یافتن ـــ نیازمندِ اطاعت نیست بلکه اغلب با آلودگی، درد و نابودی همراه است. اگنس به سیندرلایی تبدیل میشود که نه منتظرِ شاهزاده، بلکه در جستجوی مرگ یا بازآفرینی خود است. یک جور دگردیسی اما ناقص، دارای اختلاف ریختشناختی و زیستشناختی چشمگیر!
فیلم ساختارهای مندرآوردی و کهنهی داستانهای پریان را در هم شکسته و شخصیتهایی خلق میکند که بهجای الگو بودن، آینهی تاریکی از واقعیتهای اجتماعی امروزی هستند. این فیلم در عینِ حال که مرز بین افسانه و کابوس را از بین میبرد، بیننده را وادار میکند که بار دیگر نقشهای خوب و بد را در ذهن خود بازسازی کند.
پرداخت عمیقِ روانشناختی شخصیتِ اگنس مهم است، زنی که بهجای تبدیل شدن به یک قربانی مطیع، در میان زخمها و تحقیرها ـــ راهی برای ابرازِ خشمی بیپرده و هویتی منحرف پیدا میکند. دگردیسی جسمانی و روانی او نمادی از انزجار فروخورده و آسیبهای خاموشی بوده که جامعه بر افراد بهظاهر ناتوان ـــ تحمیل میکند. تماشای این روایت ـــ تجربهای تلخ، تکاندهنده و در عین حال رهاییبخش است؛ سفری به درون ذهنِ فردی که انتخاب کرده بهجای انتظارِ معجزه، خودش به هیولا تبدیل شود.
پـایــان
* این آخرین نوشته است. نمیدانم فقط برای ابتدای این زمستان تا به آخرِ فصل و یا شاید برای تمامِ زمستانهایی که در خاموشی آمده و در سکوت میروند. اینجا کسی حوصلهی چندان برای خرج در تَلخکدهی من ندارد.
در شبکهی مجازی ایکس فعال باقی میمانم. یکی باید حواسَش به بازگشتِ بهار باشد.
پاینده باشید.
۳۰ نوامبر ۲۰۲۵ میلادی... ارتفاعاتِ پیرنه.
سلام شراب قرمز عزیز ، یاد کوزت افتادم ولی هوگو او را نجات داد ، واقعیت تلخی را بیان کردی که خیلی دردناکه ،ممنون از شما