آه! لس‏‌آنجلس‏ 

مجید نفیسی 

 

آه لس‏‌آنجلس‏! تو را چون شهر خود می‌پذیرم
و پس‏ از ده سال با تو آشتی می‌كنم
بی‌واهمه می‌ایستم
به دیرك ایستگاه تکیه می‌دهم
و در صداهای آخر شبت گم می‌شوم

مردی از خط آبی "یك" پیاده می‌شود
و به این سو می‌آید
تا قهوه‌ای "چهار" را بگیرد
شاید او هم از شب‌های دانشگاه برمی‌گردد
در راه بر روی نامه‌ای اشك ریخته
و از پشت سر صدای زنی را شنیده
كه لهجه‌ای آشنا دارد

در خط "چهار" انگار باران می‌آید
زنی با چترِ خود در گفت‌وگوست
و مردی یكریز دسته‌ی سیفون را می‌كشد

دیروز به كارلوس‏ گفتم:
"صبح‌ها از غژغاژ چرخ تو بیدار می‌شوم"
او قوطی‌های پپسی را جمع می‌كند
بابت هر یك، چهار سنت می‌گیرد
و دوست دارد كه به كوبا برگردد

از "پرومناد"‌*، صدای خانه به دوشِ من می‌آید
دلتنگ می‌خواند و گیتار می‌زند
در كجای جهان می‌توانم
ناله‌ی سیاه ساکسیفون را
در كنار "چایمِ"** چینی بشنوم
و این پوست گرم زیتونی را  از درون چشم‌های آبی بنگرم؟
كبوتران سبك‌بال
بر نیمكت‌های خالی نشسته‌اند
و به دایناسوری می‌نگرند
كه آب مانده ی حوض‏ را
بر سر و روی كودكان ما فرو می‌ریزد

صدای مرضیه از تهران مارکت می آید
برمی‌گردم و دلتنگ، پا بر گرده‌ی تو می‌گذارم
آه! لس‏‌آنجلس‏
رگ‌های پرخونت را حس‏ می‌كنم
تو به من آموختی كه بپا‌خیزم
به پاهای زیبای خود بنگرم
و همراه دیگر دوندگانِ ماراتون
بر شانه‌های پهن تو گام بگذارم

یك بار از زندگی خسته شدم
زیر پتویی چنبره زدم
و با مرگ خلوت كردم
تا اینکه از رادیوی همسایه
شعرهای شاعری روسی را شنیدم
که پیش از آنکه تیرباران شود
آنها را به حافظه‌ی زنش‏ سپرد

آیا "آزاد" شعرهای مرا خواهد خواند؟
روزها كه به مدرسه می‌رویم
از دور شماره‌ی اتوبوس‏ را می‌بیند
و مرا صدا می‌كند
شب‌ها زیر دوش‏ می‌ایستد
و می‌گذارد تا قطره‌های آب
بر اندام كوچكش‏ فرو ریزند
گاهی به كنار دریا می‌رویم
او دوچرخه می‌راند
و من اسكیت می‌كنم
از دستگاهی پپسی می‌خرد
و به من هم جرعه‌ای می‌دهد
دیروز به خانه‌ی "رامتین" رفتیم
پدرش‏ از پارسیان هند است
سدره و كُستی به تن داشت
و خانه را رنگ می‌كرد
بر آن چهارچوبه‌ی كوچك
به بهدینی می‌مانست
كه از هرمز به سنجان پارو می‌كشد***

آه! لس‏‌آنجلس‏
بگذار خم شوم
و بر پوست گرم تو
گوش‏ بگذارم
شاید در تو سنجان خود را بیابم****
نه! این سایش‏ كشتی بر ساحل سنگی نیست
غژغاژ چرخ‌های خط "هشت" است
می‌دانم
در خیابان آیداهو پیاده خواهم شد
از كنار چرخ‌های به جا مانده‌ی خانه بدوشان
خواهم گذشت
از پله‌های چوبی بالا خواهم رفت
در را خواهم گشود
دكمه‌ی پیام‌گیر را خواهم فشرد
و در تاریكی چون ماهیگیری
منتظر خواهم ماند.                  
                                                                     دوازدهم ژانویه هزار‌و‌نهصد‌و‌نود‌و‌چهار

 

پانویس‌ها:
 

*خیابانی كه ماشین در آن عبور نمی‌كند و جای خرید و تماشاست
** دستگاه موسیقی مركب از زنگ‌های گوناگون
*** براساس‏ منظومه‌ی كوتاهی كه به قلم یكی از پارسیان هند به نام بهمن كیقباد در سال 1599 در گجرات هند به فارسی سروده شده و مشهور به "قصه‌ی سنجان" است، عده‌ای از بهدینان پس‏ از تسخیر ایران به دست اعراب، از طریق تنگه‌ی هرمز به دریا زده و در شهرك سنجان به خشكی می‌رسند و بدین ترتیب در گجرات آتش‏ زردشت را پایدار می‌دارند.
**** در سال 2000 شهرداری ونیس‏ در لس‏آنجلس تکه هایی از شعر شاعران آمریکایی را بر چند دیوار کنار ساحل حک کرد که همانطور که در عکس دیده میشود، بندی از شعر "آه لس آنجلس" از آن جمله است. ‏

 

Ah, Los Angeles

Majid Naficy

Ah, Los Angeles!
I accept you as my city,
And after ten years
I am at peace with you.
Waiting without fear
I lean back against the bus post.
And I become lost
In the sounds of your midnight.
A man gets off Blue Bus 1
And crosses to this side
To take Brown Bus 4.
Perhaps he too is coming back
From his nights on campus.
On the way he has sobbed
Into a blank letter.
And from the seat behind
He has heard the voice of a woman
With a familiar accent.
On Brown Bus 4 it rains.
A woman is talking to her umbrella
And a man ceaselessly flushes a toilet.
I told Carlos yesterday,
"Your clanging cart
Wakes me up in the morning."
He collects cans
And wants to go back to Cuba.
From the Promenade
Comes the sound of my homeless man.
He sings blues
And plays guitar.
Where in the world can I hear
The black moaning of the saxophone
Alongside the Chinese chimes?
And see this warm olive skin
Through blue eyes?
The easy-moving doves
Rest on the empty benches.
They stare at the dinosaur
Who sprays stale water on our kids.
Marziyeh sings from a Persian market
I return,homesick
And I put my feet
On your back.
Ah, Los Angeles!
I feel your blood.
You taught me to get up
Look at my beautiful legs
And along with the marathon
Run on your broad shoulders.
Once I got tired of life
I coiled up under my blanket
And remained shut-off for two nights.
Then, my neighbor turned on NPR
And I heard of a Russian poet
Who in a death camp,
Could not write his poems
But his wife learned them by heart.
Will Azad read my poetry?
On the days that I take him to school,
He sees the bus number from far off.
And calls me to get in line.
At night he stays under the shower
And lets the drops of water
Spray on his small body.
Sometimes we go to the beach.
He bikes and I skate.
He buys a Pepsi from a machine
And gives me one sip.
Yesterday we went to Romteen's house.
His father is a Parsee [1] from India.
He wore sadra and kusti [2]
While he was painting the house.
On that little stool
He looked like a Zoroastrian
Rowing from Hormoz to Sanjan.
Ah, Los Angeles!
Let me bend down and put my ear
To your warm skin.
Perhaps in you
I will find my own Sanjan.
No, it's not a ship touching
Against the rocky shore;
It's the rumbling Blue Bus 8.
I know.
I will get off at Idaho
And will pass the shopping carts
Left by the homeless
I will climb the stairs
And will open the door.
I will start the answering machine
And in the dark
I will wait like a fisherman.(3)

January 12, 1994

NOTES
[1] The Parsees are the descendants of Zoroastrians who emigrated from Iran to Gujarat
(in India) during the Arab conquests. In 1599, Bahman Key Qobad, a Gujarati Parsee,
wrote an epic poem in which he depicts such a migration on a ship from the Straits
of Hormoz in the Persian Gulf to the port of Sanjan in India.
[2] sadra and kusti are special tunics and belts worn by Zoroastrians after puberty.
[3] The City of Venice, California engraved one of the stanzas of this poem on a wall in Venice beach at Boardwalk-Brooks in 2000. You may view the picture of this wall in an article written by Louise Steinman about my life and work published in LA Weekly
February 7, 2001.