مقدمه‌ای بر تزِ علیه انسان‌گرایی در پزشکی

ایلکای

چند روز پیش روز گرامیداشت پزشک و پزشکی در ایران بود و به همین مناسبت، فکرم مشغول بحران های پزشکی در دوره های اخیر و چالش های آن هم از سوی پزشکان و هم از سوی جامعه بیماران بود و این مقاله با کمک و مشورت چندی از دوستان پزشکم نوشته شده است.

علم مهم‌تر از انسان‌ها است. آن‌چه باعث نابودی پزشکی شده است، اهمیت دادن به انسان‌ها به جای علم است. با این مانیفست، من همانند بنیادگرایان متعصبی هستم که از تقدس علم دفاع می‌کنم در برابر دموکراسی‌خواهانی که به «انسان» و «حقوق بشر» احترام می‌گذارند. از این ادعا شرمیگن نیستم، و ضمنا آرای هورکهایمر و اشتراوس درباره‌ی پوزیتیویسم و خطرات فاشیستی آن را خیلی بهتر از دلواپسان هولیسم و هیومنیسم بلدم.

این شیفت از نص صریح علم به «احترام به نظر مریض» هم در کتاب‌های پزشکی رخ داده است و هم در طبابت. منتها در ایران غلظت اجرایی کردن فرمان‌های دموکراسی‌خواهانه توسط پزشک خیلی داغ‌تر از کاسه‌ی غربی آن شده است. دلیلش هم نه احترام ما به مریض بلکه سیستمِ «دنبال دردسر نگرد» در ادارات ایرانی است. همان روش معروف ایرانی که آن کسی که داد و بیداد راه می‌اندازد زودتر بهش نوبت می‌دهند. بنابراین پزشک هم به دنبال دردسر نمی‌گردد. پزشک و بیمار، سلامت را همچون حقوق بشر، کاملا فردی می‌بینند، بنابراین اول از خط آخر شروع می‌کنیم؛ به همه «تاوانکس» می‌دهیم.

اتفاقی که در حال رخ دادن است این است که پزشک می‌خواهد «حساسیت» درمان خود را بالا ببرد، ولو به قیمت پدیدار شدن مثبت‌های کاذب. یعنی هر کسی که آمد خط آخر درمان را بگیرد تا مبادا کسی خوب نشود و برای شهرت‌مان «دردسر» ایجاد شود. چه کاری است که برای سینوزیت اکیوت، آموکسی و کوآموکسی و در خط بعد اگر در مناطق مقاوم بودیم، دوز بالاتر کوآموکسی را شروع کنیم، و حتی به داکسی و بعد سفیکسیم و کلیندا هم کاری نداریم. مستقیم می‌رویم سراغ لوو. تازه همه‌ی این‌ها در شرایطی است که علائم مریض هنوز اصلا به ما ثابت نکرده با باکتری مواجهیم.

با همین منطق بود که موقع کرونا مردم وارد سی‌تی‌اسکن شدند، بدون توجه به فردای پاندمی. و جالب است که همان موقع، کاسه‌ی غربی یک نیمچه گایدلاینی برای مشخص کردن این‌که چه کسی را سی‌تی کنیم و نه تعبیه کرده بود، اما در مراکز ما بیشتر به همان بعد فردی سلامتی توجه می‌شد: یعنی این منطق که در مراکز خصوصی که خب خرج دستگاه دارد در می‌آید (مشابه حق تزریق سرم در وضع فعلی)، در مراکز دولتی هم با همان فرمول «دنبال دردسر نگرد و وقتی از مریض چاقو بخوری کسی پشتت را نمی‌گیرد» هر کس و ناکسی را سی‌تی کردیم. با خشم مردم شوخی نکن.

به هر حال ناکارآمدی این قضیه را نباید با یک غرغر توییتری به حساب خرابی مملکت گذاشت فقط. مسئله اولا جهانی است. این را من بحران پزشکی پست‌مدرن می‌خوانم. این بحران، ریشه در فهم فردی‌شده از انسان دارد. با همین فهم است که حقوق بشر را اینقدر توی چشم همه می‌کنند و هر کس می‌خواهد از بدنش محافظت کند و جنبش‌های این چنینی قوی‌تر از قبل پیش می‌روند. ساخته شدن و محبوب شدن تیاتری مثل پریما فِیشی هم حاصل همین بحران در پزشکی است؛ یعنی افزایش تقاضای حق حریم خصوصی شخصی بدون توجه به نزاع طبقاتی و سایر تعارضات اجتماعی.

دومین علت این مسئله توفق نفع خصوصی در پزشکی است بر نفع عمومی؛ اما نه فقط نفع خصوصی پزشک بلکه مهم‌تر از آن نفع خصوصی و در لحظه‌ی بیمار. بر همین اساس هم وارد «منطق دگزایی در پزشکی» می‌شویم: یعنی بیمار خودش هم فقط به فکر امروز خودش است؛ او نه تنها نمی‌تواند به خودش در نسبت با اجتماعش فکر کند، بلکه همچنین قادر نیست به خودش در آینده بیاندیشد، و بنابراین عاشق دگزا است.

تنها سومین علت این بحران در ناکارآمدی دولت است که البته نمی‌توان لزوما آن را «مشکل» دانست. اگر همچون مخالفان سنتی نئولیبرالیسم، عاشق دخالت دولت در سلامت باشیم، یعنی داریم می‌گوییم علمْ شعور طراحی یک جدول از ایندیکیشن‌های آنتی‌بیوتیکی را ندارد، عرضه‌ی ایجاد یک الگوریتم برای سی‌تی و ام‌ار‌آی را ندارد، و بنابراین قوه‌ی قهریه‌ی دولت و بیمه‌ها باید پزشکان و مریض‌ها را کنترل کنند. اتفاقا در این‌جا و با این کنترل دولتی است که دموکراسی حقیقی در سلامت به خطر می‌افتد. پس اتفاقا تن دادن به بنیادگرایی علمی می‌تواند از سرکوب دولتی بدن و سلامتی جلوگیری کند.