نگارمن
در ایوان کلبهی شکار نشستهام، آتش هیزمی هر لحظه بیشتر در حال خودسوزی و انفعال است. بارقههای پر از نورش به زیبایی و با قدرتی وصفنشدنی که از حجم موجودیتاش خارج از انتظارست، با هیاهو تا فاصلهای دور پرتاب میشوند و میسوزند و میسوزانند و لکههای سیاه را بر روی لاشههای سنگفرش ایوان برجای میگذارند. دود خاکستری ابرمانندی رقصکنان حائلی میشود بین چشمانم و افق آسمان صاف و سورمهای رنگی که انگار انتهای دنیا همینجاست.
در پشت سرم به فاصلهای اندک چشمهی پرآب و زلالِ پریخانی میجوشد و در راهباریکهای از میان قلوهسنگها روان است و دشتتادشتِ روستای قطار زرشک را درمینوردد تا پرشتاب فرسنگها بعد خود را به قلعهی پریخانی برساند، قلعهای رمزآلود با افسانهی جنگ که یادگاری از پریخان خانم دختر شاهطهماسب اول و خواهر شاهاسماعیل صفویست. زنی سنگدل از زنان تاثیرگذار تاریخ این سرزمین. سرزمینی که همواره برق شمشیرِ برانِ جاهطلبشان خواب را از مردماناش ربوده است.
روایتی بومیست که یاران پریخان خانم در آن منطقه سکنی میگیرند و در اندیشهی اهدای تاج و تخت پادشاهی ایران به ولینعمت خود، به ساخت قلعهای مستحکم و فراگیری رموز جنگ و مبارزههای تن به تن میپردازند. تا به جایی که حکومت مرکزی بنا را به قلعوقمع آنها میگذارد و لشکری از پایتخت روانه میسازد. یکی از سرداران در هیبت جاسوسی به قلعه میرود و با حیله و فریب کنیزکی را شیدای خود میکند و از همان نقطهی ورود به قلعه حمله میکنند و بعد از نابودی سکنه، کنیزک را با خود میبرد. روایت است بین راه کنیز را سر میبرد که خائن همیشه خیانتکار است.
قلعه خالی از سکنه میماند ولی آثارش هنوز باقیست، و رد پای زنی جنگجو و سیاس در صدای نرمِ آبِ کیلومترها جویبارِ چشمهی پریخانی به یادگار مانده است.
زرشکها به میوه نشستهاند و ریزدانههای یاقوتیشان گرمای آفتابِ پاییزی را با کرشمه به آغوش میگیرند.
مسیرِ آب چشمهی پریخان از لابلای بوتههای بزرگ و زیبای زرشک در کشوقوسی چند صدساله میروید و میرویاند و رهگذران بیخبر از قصهی زنی که برادرکشی کرد، تاریخ را لرزاند و در گور ابدی بینام و نشان خفت، با زرشکهای وحشی دمنوشی خمارشکن که تهمزهی دود هیزمِ سوخته را به جانشان میریزد از افقی دور به باروهای قلعهی فرو ریختهی ظلم و قدرت مینگرند.
بانیان اصلی اکثر شهرهای ایران شاهان ساسانی بودند. رسمی قدیمی که شهریاران باید شهری بنا مینهادند تا بعد از درگذشت آنها نشانی از دوران عظمت و شکوهشان باشد. هسته مرکزی شهرها را کهندژ و یا ارگ حکومتی تشکیل میداد. و شارستان و یا شهرستان های درونی و بیرونی حلقه های نزدیکان به دربار و حکومت و کارمندان ممتاز را در بر میگرفت زارعان و پیشه وران که نقش مهمی در سلسله مراتب اجتماعی نداشتند بیرون قلعه ساکن میشدند.
اخیرا برای چندمین بار ارگ بم را دیدم و عکس هاشو به زودی همین جا پست میکنم. بعد از بم ارگ راین دومین قلعه مسکونی ایران بوده که اون را هم دیدم. قلعه سوم در مورچه خورت نزدیک به شاهین شهر اصفهان است که انشاء الله خواهم دید.
همه قلعه ها موقع غروب و یا طلوع آفتاب عظمتی صدچندان دارند. انگار دیوارها از اینکه یک روز دیگر بر عمر قلعه افزوده شده بر خود میبالند. نکته غم انگیز اینکه اکثر قلعه های ایران با سرعت زیادی در حال تخریب هستند و چند سال دیگر از آنها فقط نامی باقی خواهد ماند.
ممنون از نوشته شما.
مرسی ازتون آقای مرادی که توجه کردین