از خلال شاخهها
سر میزنم به جنگل و در من است
جنگلی وارونه:
گسترده شاخههاش
در سینهام
از قلب من
آب میخورد و میبالد
و به ریشههاش که در کاسهی سرم
با هر تپش پیام میدهد
پیامهایی سرگشاده
دستورالعملهایی معقول
مناسب برای یک بانوی محترمهی میانسال.
پیامها را هر کسر ثانیه
میگیرم و عمل میکنم
آنچنان که باید
مگر این که بیجهت
روزی دلم
جور دیگری بتپد
و باز سخت
هوای هندوستان کند.
آن روز در سرم
غوغا میشود
آن روز جنگل وارونهام
وارونهتر
و به جای پیام به مخیلهام
پاکتهایی روانه میشوند
سربسته
نامههایی از ناخودآگاهی بیقرار
در پاکتهایی سرخ
سرختر از خونم.
بر پاکتها نام فرستندهاش نیست
آدرسی هم یافت مینمیشود
این وضعیت وارونه
وارونهترم میکند
به همم میریزد:
قصد فرستنده ناشناس
از این وارونهبازیها چیست؟
انگار خجالت سرش نمیشود!
به حتم میخواهد تحریکم کند
تا به سرم بزند خودم
پیدایش کنم.
گاهی صبر میکنم
شاید پیامی برسد:
صبر دوای همه دردهاست
صبر غوره را
به حلوا تبدیل میکند
صبر فراموشی کامل میآورد
و اگر نه
غفلتی معقول
برای بانویی کامله
صبر فرمان میدهد
نامههای این غریبه را
به زباله بیاندازم
یا درستتر این که
پاکتها را سربسته
سر به نیست کنم
نکند درشان
پروانههای جنون خفته باشند.
گاهی اما صبر ندارم
و هر چه پیام درست
دریافت میکنم خرابتر میشوم
قلبم انگار
با هر دستورالعمل معقول
بیشتر به سرش میزند
و من بیشتر عرق میکنم
بیشتر به نفس نفس میافتم
و آخر به سرفه
چنان شدید که پیامها وارونه
و در مسیر آمدن
از سرم بیافتند.
آنوقت برقی
تا باز راهشان را
به خودآگاهم
به والدینی که در جمجمهام
جا خوش کردهاند
و به من
و آن "من برتر"
که افکارم را در چنگ دارد
باز نکردهاند
میدوم و با شتاب تپشهایی دیوانهوار
از خانه و کاشانه
بیرون میزنم.
و دل به دریا
سر به بیابان
یا مثل امروز به جنگل
با قلبی برهنه تا خود
و این جنگل مجنون درونم را
در آن گم کنم"
شاید آنگاه
آن غریبه بیقرار
همچون شمس یک نگاه
از خلال شاخهها
شاخههای عقل سرخم
پیدا شود.
/
نیلوفر شیدمهر
۶ ژوئیه ۲۰۲۳
ونکوور - کانادا
نظرات