برای مسابقه انشای ایرون

 

راننده تاکسی ته سیگارش را با نوک دو انگشت انداخت توی آسفالت و گفت « مبتلا شدیم خو.» گفتم «بی خیال همینجا خوبه پیاده می شم.»

سِچِه1 خَزعلیّه کیپ ماشین بود. واگن های سیاه قطار نفتکش آهسته به سمت جایگاه بارگیری «پَخش» عقب و جلو می شدند، می ایستادند و دوباره کُند و سنگین حرکت میکردند. ترافیک از هر دو طرف قفل شده بود. آمدم کنار ریل و تا قطار ایستی کرد خم شدم و از زیر قلاب اتصال بین دو واگن خودم را انداختم آنور جاده جلو بانک صادرات و راه افتادم طرف شهر. تاکسی های نارنجی رنگ پیکان رقاط 2 شده بودند کنار پِلیتِ پَخش و خدایا دروغ نگفته باشم، تا خود «پُل سیا» ماشین ایستاده بود. هوای اهواز بوی پائیز میداد و گل کاغذی های بنفش از دیوار یکی دو خانه به خیابان سرک می کشیدند. تا بازار عامری راهی نبود. گاریهای میوه وسط میدان، بوی خوش سبزی تازه، زنهای عبا پوش نشسته روی زمین کنار کوت3 بامیه، شلوغی بازار، حَمال ضِغیرهای4 پا برهنه با زنیبل ... و اینهم دکان عطاری

گونی سه خط پُر از برگ خشک گل محمدی جلو دکان است. کیسه های ادویه و سنجد و سماق و عناب و حنا روی پیشخوان ردیف شده اند. عطار پشت ترازو ایستاده، کت گشادی به تن و عرقچین سبزی به سر دارد. زنی جوان و چادری کنار کامله زنی ساکت ایستاده و نگران چشم به دهان عطار دوخته. چک و چونه زدن زنها عطار را کلافه کرده است.

«چند بار بگم خوبه، خواهر من. اگه بَچَش از شیش هفته دراومده با دوای عطاری نمی تونه بندازدش. باید برین بیمارستان آریا.»

کامله زن اصرار و التماس میکند

«آقا سید تو یه چیزی بده شاید از برکت جدت شد.»

آنوقت چادرش را باز و بسته کرد و نیم نگاهی بمن انداخت «آخه ناخواسته ست قربونت، اینه که می بینی عروسمه. بیمارستان اصول دین میپرسن.»

حرف که میزد دو دندان طلا گوشه دهانش خودنمایی میکرد.

عطار خسته از سماجت زنها، لا إله إلا الله ی زیر لب گفت و خم شد دو سه برگ روزنامه را برداشت قیف کرد رفت سراغ ویترین کوچک شیشه ای ته دکان و خطاب به هیشکی گفت

«بعضی وقتا آدم میآد ثواب کنه کباب میشه. همین دو هفته پیش پامون کشید کلانتری چار و مکافات.»

کامله زن دوید تو حرفش

«دشمنت کباب بشه، خدا عمرت بده سید.»

زن جوان گوشه چادرش را از لای دندانها آزاد کرد دست گذاشت روی برجستگی خوش فرم سینه ش و مهربان گفت

«خیر بچه هاتو ببینی بحق علی.»

عطار داروها را انداخت توی کیسه نایلونی و داد دست کامله زن.

«یکهفته صبحها قبل از ناشتا. اگه خبری نشد، بیمارستان آریا. اسم منو هم جایی نمیارین.»

زن جوان تا آمد کیف پولش را دربیاورد چادر از سرش سُرید روی شانه ها. موهای بلوطی روشن را دم اسبی کرده بود و گردن سفید و بلندش هوس انگیز بود.

عطار رو کرد بمن

- در خدمتم آقای خودم.

- ِسدر صحت خوب داری سید؟

- بله جوون رعنا چند بسته بدم؟

همه بچه های هنرستان نگران ریزش مو هستند. روزنامه ها پُر است از عکس پس کله مردها «قبل از استعمال- بعد از استعمال» شامپو فلان.

[همش تبلیغاته خر رنگ کنه. شامپو «استیل ِبپان» نزنی ها! دخل موهات میاره/ داروگر؟ صد رحمت به صابون یبروجردی/ خدائیش ِسدر صحت حرف نداره/ یکساله با ِسدر صحت می شورم. بیا ئی هم موهام/ دوغ هم..، ها خوبه/ با همی دوغه که عشایر یه عالمه مو رو سرشونه. پَ به خیالت شامپو استیل  ِبپان میزنن توی کوه و کمر.]

سید دارد دو بسته سِدر صحت را از بالای ترازو رد میکند بمن که مرد گِمبله قد کوتاهی از راه می رسد و راست میرود توی دکان سرش را میکند بیخ گوش عطار و چیزی میگوید. چشم و ابرو و پیشانی سید را دارد. عطار تا بناگوش سرخ میشود

«بی پدر که میگفت عروس شه!»

و از دکان درمیآید و تند میکند سمت کوچه روبرو. مشتری ها هاج و واج او را با چشم دنبال میکنند. عرقچین را به دست گرفته و لبه های کت گشادش بال بال میزند پشت سرش. گِمبله سعی دارد وانمود کند که چیز خاصی نشده. با تکه مقوایی خودش را قدری باد میزند و به من که جلوتر ایستاده ام میگوید

- چی بدم خدمت آقای خودم

از پشت ترازو فقط کله گردش با دو بندِ انگشت گردن پیداست.

محمد حسین زاده

------------------------------

1- تقاطع خط آهن و جاده در محله خزعلیه اهواز را «سِچِه» میگفتند
2-رقاط به معنی ردیف، به خط شدن
3-کوت به گویش محلی روی هم انباشته، زیاد
4- حَمال ضِغیر (ضِغیر تحریف شده صَغیر)در اهواز و آبادان بچه های کم سن و سالی بودند که با زنبیل میوه و سبزی را از محل خرید تا نزدیک ماشین ها می بردند و چند ریال می گرفتند.