از اسلایدهای پدرم، ۱۳۳۷ روستای تاش

 

آدمی وقتی زن باشد

نگارمن

 

یک شب دختر راه دورم برام نوشت مامان! تو چطوری می‌تونی این‌همه کار خسته‌کننده ‌رو توی زندگیت بکنی و از پس سختی‌های کار بربیآی؟

براش می‌نویسم، دخترم! یک زن هرگز نمی‌فهمه کِی و در چه سنی، از دنیای رویاهاش پا به واقعیات زندگیش می‌ذاره و کِی دوباره این مسیر ‌رو برمی‌گرده.

مرزِ این‌دو، برای ما، در‌هم آمیخته‌اس و هر لحظه در یک رفت‌و‌آمد دائمی و تموم‌نشدنی هستیم، مسیری مستمر و همیشگی...

براش می‌نویسم یک زن، همزمان که داره با سخت‌ترین مسائل زندگیش کلنجار میره، در خلوتِ خودش عاشقانه‌های بسیاری ‌رو به نقش میاندازه، که اون نقش‌ها بستری‌ دارد از آرزوها، امیدها و خاطراتی که از او یک زن ساخته‌اند، زنی قوی، که با حسِ آویختن گوشواره‌های مرواریدش در آیینه‌ی اتاق‌خوابش، خودشو به زنونه‌گی‌هاش متصل می‌کنه و خشم و خشونت ‌رو از خودش دور می‌کنه تا یادش بیآد که دل‌دادگی در فطرتش نهادینه شده.

براش می‌نویسم که تو هم یک روز زن می‌شوی و آدمی وقتی زن باشد همه‌‌چیز را فراموش می‌کند غیر از آنچه که در قلبش دارد.