اولین هندوانه 

مرتضی سلطانی

 

اولین بار که هندوانه خوردم تقریبا  شش سالم بود. یکی از همان بعدازظهرهایی بود که گونی بر دوش داشتم توی بیابان روبروی خانه مان ضایعات جمع میکردم.

هوا هم گرم بود و من خسته و تشنه!

گونی رو گوشه ای انداختم و از فرط خستگی و تشنگی روی سنگی نشستم.

همچنان که نفسی چاق میکردم، معجزه وار بوته ی هندوانه ای دیدم که هندوانه ای به قاعده یک پرتقال تامسون زیر برگهاش پیدا بود.

نفهمیدم چطوری هندوانه را کَندم و خوردم ولی حسابی لذتبخش بود و رفع عطش کرد، با اینکه چندان شیرین هم نبود.

بعد فهمیدم که اینقدر خسته و تشنه بودم که متوجه نشدم که این بوته هندوانه درست بین یک تکه زمینِ پوشیده از فاضلاب خشکیده انسان در آمده بوده!

در واقع ماشین های تخلیه فاضلاب اونجا ماشین شون رو تخلیه می کردن.