مش صفر  سیمانکار خستگی ناپذیر بعد ازسالها کار  و زحمت توانست با وام بانکی و کلی قرض و قوله ازدوست و آشنا  و غریبه سرانجام آپارتمانی 72 متری دو  خوابه در مجتمعی  مسکونی 24 واحدی نزدیک شهر ری بخرد. روز های  اولیه شروع کرونا بود که سرانجام اسباب کشی کردند. محترم خانم زنش ازهمون اول اتمام حجت کرد که از  هر کجا ممکنه باید کارگیر بیاورد و قسط های بانکی را بدهد. به قول خودش :  ایام کروناست و  کار پیدا نمیشه ................. حالیم نیست. نون باید تو سفره باشه.

هنوز دو ماهی از استقرار در خانه جدید نگذشته بود که مش صفر به بالکن کوچک آپارتمان آمد تا برخی وسایل را  جا  به جا کند. مدتی افق را سیر کرد و پالایشگاه تهران و کارخانه سیمان  ری را در دورست ها دید. اندکی هم سرشو بلند کرد تا آسمان آبی را تماشا کند.  روز بد نبینید ؛ چشمش افتاد  به پاهای سفید دختر چاق و چله همسایه طبقه بالا  که ظاهرا متوجه مش صفر در بالکن پائین نبود. با دیدن پرو پاچه دختر همسایه  یاد ثریا بهشتی هنرپیشه  فیلم های فارسی  افتاد. باد دامن ثریا ( اینو بعد فهمید اسم دختره ثریاست) بالا زده بود. مش صفر  افق ها و آسمانهائی را  دید که نباید میدید. همین طوری بدون اینکه پلک بزنه به سماوات خیره ماند.

 آنقدر به سیر آفاق ادامه داد که صدای دادو فریاد همسرش محترم خانم را نشنید. انگار کر شده بود که  دید زنش کنارش ایستاده و اون هم داره آسمونو نگاه میکنه. شانس آورد که ثریا مدتها پیش رفته بود  و گرنه تکه بزرگه  گوشش میموند. محترم خیلی داد و بیداد کرد که از وقتی آمده اند خانه جدید مش صفر  انگار حواسش جای دیگه  است.

   از اون روز به بعد مش صفر که  نمازش اصلا ترک نمیشد و اشتباه هیچگاه نمیکرد همیشه بین و دو سه شک داشت. همش قاطی میکرد. منظره ائی را که آن روز  دیده بود جلوی چشمش میومد.ثریا بر خلاف محترم چاق و چله و سفید بود درست همان طوری  که مش صفر  دوست داشت. دو سه بار ثریا را پای  آسانسور  دید. خیلی دلش میخواست راهشو کج کنه و از پله ها بالا بره  اما نمی تونست. از همه بدتر ثریا به اش سلام میداد. مش صفر خودشو میزد به اون راه که اصلا صدا را نشینده اما آتش میگرفت. با خودش فکر میکرد این حتما  آزمون الهی برای سنجش پاکدامنی اوست. ثریا را حتما شیطان فرستاده تا ببیند میزان تقوای  مش صفر چقدر است.

کاش آن روز کذائی  هیچگاه  پیش نمی اومد.  صبح  زود  محترم و دو بچه اش خواب بودند. مش صفر داشت خانه را ترک میکرد یادش اومد که کمچه و ماله و سرند را تو بالکن خونه جا گذاشته خیلی آروم رفت  و دستگیره درو چرخوند تا مزاحم خواب اهل و عیال نشه.  ابزارهاشو برداشت ؛ میخواست بالکنو ترک کنه که دید شورت سفید زنونه ائی با تصویر یک  گلابی کامل و دومی نصفه بریده شده  خیلی وسوسه انگیز درست در وسطش ( جائی که  باید باشه)  گیر کرده به نرده ها . انگار باد از بالکن بالا آورده.حتما ثریا وقتی داشته  پهنش میکرده خشک بشه روش گیره نزده بوده.  مش صفر بر خودش لرزید.  این همونی بود که روز اول وقتی داشت  آسمانها را سیر میکرد پای  ثریا در بالکن بالا دیده بود. هزاران فکر به مغزش رسید. برش دارد ؟ برندارد؟  دوباره برگشت و داخل خونه را خوب نگاه کرد. همه خواب بودند. شورتو برداشت و با دقت تا کرده و گذاشت جیبش. به سرعت از خونه خارج شد.

تو هر جیبی  میگذاشت احساس میکرد یک گله آتش بدنشو همون جا داره می سوزونه. خواست بزاره تو جعبه ابزارش. پشیمون شد . ممکن بود کارگرهاش موقع  جابه جائی وسایل کشف اش کنند و باعث آبروریزی بشه. تو کارهاش همش اشتباه میکرد. همکارانش متوجه اوضاع شدند. انگار چیزی غیر عادی در زندگی مش صفر جریان داشت. اون روز که داشتند نهار میخوردند دید صحبت بر سر ساخت ماسک از تی شرت و همه پارچه های نخی دردسترس  است.  فکری در مغزش جرقه زد. چرا از شورت ثریا برای خودش ماسک نسازد. فقط باید منتظر باشد  خانه خلوت شود.

 بالاخره روز موعود فرا رسید. محترم خانم به اتفاق بچه ها رفتند خانه مادرش. قرار شد مش صفر شام به اونا ملحق بشه. خونه که خلوت شد با احتیاط درو ازداخل قفل کرد. سوزن و نخ آورد. با قیچی ؛ با دقت  ماسکی اندازه صورتشو رو شورت برید. کاری کرد که اون گلابی کامل  و مخصوصا اون نصفه در داخل و به سمت دهانش بیفته. آخرین تنظیماتو انجام داد  که وقتی میزند کیپ و اندازه صورتش باشه. تو آئینه خودشو نگاه کرد. همه چی میزون بود. انگار نه انگار  دست دوزه .آفرین درشتی به خودش نثار کرد.

  از فردا ماسک سفیدو یک لحظه از خودش دور نمیکرد. محترم خانم داشت به اوضاع مشکوک میشد.  مش صفر اصلا به رعایت نکات ایمنی کرونا اهمیتی نمیداد. نه دستکش دست میکرد  نه ماسک. حالا چرا این طوری چسبیده به ماسک. اون گلابی  و نصفه کذائی هم تصویر کم رنگش  روی لبهای مش صفر همیشه پیدا بود. دوماه بیشتربود که با ماسک سفید حال میکرد. برخی وقتها حتی داخل خونه ماسک میزد. بارها  خودش اونو می شست و استفاده میکرد. همه تلاش  های محترم برای  ترغیب مش صفر به دور انداختن ماسک بی فایده بود.

 سرانجام محترم خانم فرصتی طلائی گیرآورد و وقتی مش صفر ماسکو شسته و آویزون کرده بود برداشت و انداخت تو سطل آشغال. مش صفرخونه که رسید مدتها دنبالش گشت . پیداش  نکرد. از اون  روز به بعد بنای بد قلقی گذاشت. هر شب سرو صداشون بلند بود. محترم سرانجام به مش صفر اخطار کرد که همه همسایه ها  از دست دعواهاشون نا راحتند. مثلا همین همسایه بالائی ( مش صفر خودشو زد به اون راه که نمی شناسم) ازم پرسید چرا  هر شب دعوا میکنید.  بعد  اضافه کرد :  خیلی راحت به همه گفتم  که تو ماسک سفید مسخره گلابی نشون ساخت خودتو که 2 ماه داشتی استفاده میکردی انداختم دور. واس همین ناراحتی. بعد همه ساکت شدند................... محترم اضافه کرد : دختر همسایه بالائی همون ثریا تپله  سرانجام گفت : خدا کریمه.  انشاء الله همه چی درست میشه.صبور باشید محترم خانم. خدا روزی رسونه.ماسک هم میرسونه . حالا سفید نشد یک رنگ دیگه.

 مش صفر اون روز به اش الهام شده بود  که اتفاق خوبی قرار است بیفتد. باز صبح زود قبل از بیدار شدن بچه ها به بالکن رفت. این بار شورت زنونه مشگی دید با همون تصویر گلابی کامل  و نصفه در جائی که باید باشه. دیگه کارشو بلد بود. سوزنو نخ و قیچی همیشه همراهش بود. سر کار به سرعت ماسکو درست کرد. انگار ثریا یک جین از این شورت ها داشت با رنگ های مختلف اما با همان طرح گلابی ها.

ظهر که با ماسک مشگی  وارد  شد. محترم خانم گفت : ها بارک الله.  این خوبه. مشگی چرک تاب هم هست. برای کار تو  مشگی بهتره. تو که دکتر نیستی. نزدیکتر که شد تصویرکم رنگ گلابی را  رو دهان مش صفرتشخیص داد. به  فکر فرو رفت.

 چند روز بعد  محترم فرصتو مناسب دید و گفت :  با طبقه بالائی  ها  داشتم صحبت میکردم. دوباره صحبت کشید به همین ماسک و دستکش.  دخترشون.. اسمش چی بود ؟ ...هان  ! یادم افتاد . ثریا میگفت :  حد اکثر یک هفته میشه از ماسک های پارچه ائی  استفاده کرد. بهتره پایان هفته ماسک های قدیمی را انداخت آشغالی و ماسک نو تهیه کرد. همه دکترها  اینو میگند. مش صفر  زل زد صورت محترم خانم بعد به سقف نگاه کرد و گفت : درسته. همین کار را میکنم. سر هفته عوض میکنم.  محترم خانم گفت : قربون آدم چیزفهم.

مش صفر بلافاصله رو کرد به زنش  و گفت : میدون  شوش گلابی دیدم کیلو  75 هزار تومن. فروشنده میگفت همینا رابالا شهر میفروشند 135 هزار تومن. محترم هاج و اج داشت مش صفرو نگاه میکرد........ پرسید :  گلابی چه ربطی داره به ماسک ؟ ما داریم در باره ماسک حرف میزینم و اینکه زود  زود باید تعویض بشه. متوجه  هستی ؟ نکنه هوس گلابی  کردی. باشه فردا یک کیلو بخر. فعلا نوبرونه است. بعد ها حتما ارزون میشه. مش صفر چنان آب دهنشو قورت داد  که انگار همین الان دو کیلو گلابی  خورده. سیب گلوش بارها جا به جا شد دیگه دیر وقت بود. هر دو خوابیدند. مش صفر داشت فکر میکرد ماسک بعدیش چه رنگی خواهد بود.