افسانه ی خاله سوسکه و آقا موشه که به برخی زبانهای دیگر نیز ترجمه شده و همچنان درحال نقد، بررسی و بازنویسی است در مورد سوسکی است که برای سفر به همدان دچار مشکلاتی میشود. این افسانه از دوره ی قاجار تاکنون در ده ها روایت گوناگون چاپ و منتشر شده و به یکی از تکراری ترین عناوین کتابهای کودک در ایران تبدیل و نمایشنامه ها و فیلمنامه های متعددی بر اساس این افسانه تهیه شده است. در این موضوع که این افسانه نمونه ای از کلیشه های جنسیتی علیه زنان بوده یا نمادی از اراده زن ایرانی است اختلاف نظر وجود دارد.
چکیده ای از افسانه ی خاله سوسکه و آقا موشه
پدر خاله سوسکه از بیشوهر ماندن دخترش خسته میشود و به او پیشنهاد میکند به همدان برود و همسر «مش رمضون» بشود و «نان گندم بخورد، قلیان بلور بکشد، منت بابا نکشد». خاله سوسکه با چادری از پوست پیاز و کفشهایی از چوب گردو به سوی همدان به راه میافتد. در طول مسیر کسبه بازار همچون قصاب و نانوا از وی خواستگاری خشنی میکنند که با پاسخ سرد خاله سوسکه مواجه میشوند. خاله سوسکه از آنان میپرسد که اگر همسر آنان شود، در موقع دعوا او را چگونه خواهند زد. خواستگاران هریک به فراخور شغل خود روش خشونت باری برای تنبیه احتمالی او در نظر میگیرند و خاله سوسکه به همین دلیل از ازدواج با آنان منصرف میشود. آخرین خواستگار «آقا موشه» است که با لحنی ملاطفتآمیز از وی خواستگاری میکند و در پاسخ به پرسش تکراری او، عنوان میکند که به جای تنبیه احتمالی، با دم نرم خود سرمه به چشم عروس خواهد کشید. ازدواج این دو سر میگیرد؛ ولی خاله سوسکه در نهر آب میافتد و پس از نجات به وسیله آقا موشه و به کمک نردبان طلا، بیمار میشود و آقاموشه که مشغول پختن شوربا برای تیمار همسر بیمار خود است، به داخل دیگ آش میافتد و میمیرد. به همین دلیل خاله سوسکه پس از آن سیاهپوش میشود.
افسانه ی خاله سوسکه در یک روایت دیگر
یک خاله سوسکه بود، که در این دار دنیا، جز یک پدر کسی را نداشت. یک روز پدره گفت: “من دیگر نمی توانم خرج تو را بدهم، پیر شده ام و زمین گیر، پاشو، فکری به حال خودت بکن!” خاله سوسکه گفت: “چه کنم، کجا برم؟” گفت: “شنیده ام در همدان مش رمضانی است پولدار که از دخترهای ریز نقش خوشش می آید، پاشو برو خودت را به او برسان، که اگر همچین کاری بکنی و خودت را توی حرم سرایش بیندازی نانت توی روغن است.” خاله سوسکه وقتی از پدرش این حرف ها را شنید گفت: “راست می گویی ما توی این خانه لنگه کفش کهنه شدیم، از این در به آن در می افتیم.” آهی کشید و نفسی از دل برآورد، پاشود رفت جلوی آیینه و بزک و هفت قلم آرایش کرد، به صورت و لپش سفید آب و سرخاب مالید، میان ابروهایش را خط کشید و به گوشه لپش خال گذاشت. به چشم هاش سرمه کشید. ابروها را هم وسمه گذاشت و دستش را هم با حنا نگاری کرد و روی موهاش هم زرک ریخت. آن وقت از پوست پیاز پیرهنی درست کرد و پوشید و از پوست سیر روبندی زد و از پوست بادنجان چادری دوخت و به سر کرد و از پوست سنجد هم یک جفت کفش به پا کرد و با چم و خم و کش و فش و آب و تاب، مثل پنجه ی آفتاب، آمد بیرون. رسید دم دکان بقالی، بقاله گفت: “خاله سوسکه کجا میری؟”
گفت: “خاله و درد پدرم، من که از گل بهترم، من که تاج هر سرم!” بقاله گفت: “پس چی بگویم؟”
گفت:”بگو ای خاله قزی، چادر یزدی، کفش قرمزی، اقر بخیر. کجا می ری؟”
“می روم تا همدان، شو کنم بر رمضان، روغن به بستو بکنم، آرد به کند و بکنم. نان گندم بخورم، غلیون بلور بکشم، منت بابا نکشم.”
خاله سوسکه و آقا موشه: در زنجیری از سروده ها
متن کامل :
نگاه کنید به گلچینی از سروده ها
رباعی: آقا موشه و خاله سوسکه
آقا موشه که داشت یک دم نرم/ ناگهان دل ز خاله سوسکه ربود
یک جهان عشق بود و هوش و هنر/ مثل او هیچ کس به صحنه نبود
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
نظریه ای در مورد افسانه ی خاله سوسکه و آقا موشه
بنا بر نوشته ی معصومه ناصری: "مهمترین فراز یکی از نمونههای قدیمی ادبیات کودک و نوجوان ایران، جایی است که خاله سوسکه از خواستگارانش این سوال تعیین کننده را میپرسد که "اگه زنت بشم منو با چی میزنی؟" و عاقبت با رد کردن خواستگاران خشن، به موش دل میبندد که وعده میدهد او را نه با ساتور قصابی و سنگ ترازو که با دم نرم و نازکش بزند. در پایان قصه، موش، موقع آشپزی در دیگ میافتد و از آن تاریخ و پس از آن پایان تراژیک و مرگ "آقا موشک با وقار"، خاله سوسکه همچون همسری وفادار تا ابد سیاهپوش میماند. کسانی مثل جبار باغچهبان، احمد شاملو و محمود مشرف تهرانی روایتهایی از این قصه را باز نوشتهاند و در سالهای اخیر هم این داستان در بستهبندی های رنگی و زیبا و و کتابهای خوش آب و رنگ، در ویترین کتابفروشیهای کودک، جلوه میکند…. گرچه در قفسه کتابفروشیها داستان خاله سوسکه هنوز وجود دارد اما "خاله سوسکه" تنها تصویر ما از زن در ادبیات فولکوریک نیست. در قصههای ایرانی، ماجرای بز زنگولهپا (بزبز قندی) هم آمده است؛ زنی که به بچههایش در مورد خطرهای احتمالی هشدار و آموزش میدهد، وجود بچهها او را خانهنشین نکرده بلکه تنها از خانه بیرون میزند، با "اجتماع گرگ" مبارزه میکند و پیروز میشود".
همچنین گوش کنید به
https://www.youtube.com/watch?v=ob4t96gbe7o
تهیه و تدوین:
دکتر منوچهر سعادت نوری
*
منابع و مآخذ
خاله سوسکه:
تارنمای ویکیپدیا/ افسانه ی خاله سوسکه در یک روایت دیگر:
تارنمای اتل متل توتوله/ خاله سوسکه کیست درد پدرم در لغتنامه دهخدا:
تارنمای واژه نامه ی پارسی ویکی/ شعر خاله سوسکه و آقا موشه:
تارنمای شهر فرنگ/ رباعی آقا
موشه و خاله سوسکه:
تارنمای گلچینی از سروده ها/
خاله سوسکه و بزبز قندی؛ تقابل دو دیدگاه (نوشته ی معصومه ناصری):
تارنمای بی بی سی
یاد نیک قصه گوی دوران بیخبری ما، صبحی، هماره گرامی باد...
و همچنین یاد نیک داستانسراها و رمان نویسانی چون علی دشتی, محمد حجازی, محمد علی جمال زاده. حسینقلی مستعان, ایرج پزشکزاد و بسیاری دیگر نیز جاودانه گرامی باد...
Lovely! Thank you Dr. saadat Noory
نویسنده ی ' سرگذشت حاجی بابای اصفهانی' نیز فراموش نشود
Thank you for this blog