باردیگر گرد امده ایم که زادروز شاهنشاه اریامهر، شهریار فقید ایران را جشن بگیریم. این روز را به پاسداشت خدمات شاهنشاه به میهنِ گرامی مان بزرگ میداریم. زادروز شاهدخت اشرف پهلوی و شاهزاده رضا را نیز همزمان به شما گرامیان شادباش گفته از خداوند بزرگ خواهانم که ائین شهریاری را در سرزمین شاهان پاس داشته و جاودانه کند.

چرا «شهریاری»؟ و نه «سلطنت»؟ و به راستی چه تفاوتی بین شاهنشاهی از گونه ایرانی و‌سلطنت از نوع بیگانه وجود دارد.

اصل سی و پنجم قانون اساسی کشور شاهنشاهی ایران « سلطنت» را «ودیعه» ای شمرده «که به موهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده.»

این یک تعبیر نادرست و شاید حتی بتوان گفت یک اشتباه اساسی و ویرانگر است. چه اگر ما میدانستیم که چه دوگانه گی فرهنگی-اجتماعی گریبان ما را گرفته است چاره جویی مناسبی پیش از رخداد سال ۵۷ میکردیم.

بن واژهٔ سلطه، سلطان و سلطنت؛ پارسی نیستند و با فرهنگ و ارزشهای دیرینه ایرانی هیچ خویشاوندی نداشته و بیگانه اند. ریشه ارزش های دیرینه ایرانی، «ازادگی» است و مرام ازادگی با هر گونه سلطه ناسازگار است. ایرانی ازاده، نه میتواند سلطه گر باشد و نه سلطه پذیر.

حال انکه واژه "شاه" فارسی و از ریشهٔ کهن "خشایثیه" در زبان اوستایی گرفته شده و به اندیشه‌های زرتشتی و فلسفه‌های باستانی ایران بازمی‌گردد.

«اَشا» به معنای نظم کیهانی، حقیقت، و عدالت است. و وظیفه پادشاه در این دیدگاه نگهبانی از این سامانه و دادگستری است. پس نه تنها نظم و عدالت بلکه گردش کهکشان در این فرضیه به وجود شاهنشاه وابسته و سوایی ناپذیر است.

یک سلطان با جنگجویی و کشور گشایی دست به سرزمینی می یابد نه به خواست مردم آن سرزمین. ولی پادشاه به عنوان نماینده خداوند بر زمین، مسئول است که از "اشا" حمایت کند و با همان عدالت کهکشانی هم ازموده خواهد شد.

سلطه سلطان بر رعیت فقط با رعب و وحشت امکانپذیر است و هیچگونه وابسته گی به پاسداری از «اشا» ندارد.

حال انکه، اشا نیرویی است که انسان باید از آن پیروی کند تا به زندگی پاک و نیکبختی دست یابد. از این رو، چون‌پادشاهان نگهبانان اشا هستند و اگر خداوند اشا را بر ما فرموده، پس ما بوسیله شخص شاه فرمانبردار پروردگار و راهی راه راست میشویم، که گفته اند:

«چه فرمان یزدان، چه فرمان شاه!»

پادشاهان ما پاسداران اشا در پرتو فر ایزدی و نماینده پروردگار و پاسداران راستی و درستی هستند.

«فر ایزدی» در فرهنگ و اساطیر ایران باستان معنای نوعی شکوه، روشنایی یا نیروی ایزدی است که از سوی خداوند به پادشاهان واگذار می‌شود.

منم گفت با فرّهٔ ایزدی

همم شهریاری همم موبدی

بدان را ز بد دست کوته کنم

روان را سوی روشنی ره کنم

«فر ایزدی» نه تنها نماد حمایت خداوند بلکه بیانگر شایستگی‌های شهریاری است . مادامی که پادشاه لیاقت گسترش اشا را دارد «فر» از او دور نمی‌شود، و اگر خلاف این رفتار کند او دیگر شایسته حکمرانی نیست.

چنان‌که فردوسی این دگرگونی را در جمشید چنین می نویسد:

یکایک به تخت مهی بنگرید

به گیتی جز از خویشتن را ندید

منی کرد آن شاه یزدان‌شناس

ز یزدان بپیچید و شد ناسپاس

تضاد این ایدولوژی با سلطنت اسلامی انگاه اشکار میشود که شاهنشاه نه پاسدار اشا بلکه ضامن اجرای قوانین و احکام اسلامی است. این نوع حکومت باور به جدایی دین از سیاست را نمی‌پذیرد و معتقد است که اسلام برنامه جامعی برای اداره زندگی ارائه داده است. شاید این سیستم برای برخی جوامع کاربرد لازم و کافی داشته باشد ولی از خردورزی و پویایی ایران بدور و لاجرم وصله ناجوری بر سیستم فکری ما ایرانیان است.

نهاد پادشاهی و ائین شهریاری در ایران، به گواه تاریخ و به واسطه فرهنگ و تمدن استنایی ما، پایدارترین راه برای نگاهبانی از پیوستگی تاریخی کشور و نگهبان هویت ما است.

نیاکان ما هر که بودست پیش نگهداشتندی هم ائین و کیش

استناد من به تاریخ، به ردپای فرهنگی، و به رایزنی هایی است که مهتران کرده و برای ما به ارمغان گذاشته اند. بر ما است که از اندوخته های ایشان پشته ای فراهم کرده و ائین نیاکان را پاس بداریم.

مدرنیته ایرادی ندارد ولی مدرنیته اگر خوانایی با فرهنگ چند هزار ساله ما نداشته باشد همان گردکانی را ماند که بر گنبد نهاده باشیم.

ناصرالدین شاه قاجار همزمان با امپراتور ژاپن به اروپا سفر کرد. در بازگشت امپراتور ژاپن که پیشرفت های اروپاییان را دیده بود، تنی چند به اروپا راهی کرد و فرمود هر چه میدانند، بیاموزید. ناصرالدین شاه سرسره و دوربین عکاسی و انهم برای لذت شخصی خود به ارمغان اورد و دستاوردهای اروپایی را مغایر با دین اسلام دانست. چه شد که کمتر از ۱۰۰ سال بعد نخست وزیر ژاپن آکی ئو کازاما گفت که در «میان زمامداران کسی را ندیدم که لایق باز کردن بند کفش رضا شاه باشد.»

این اگر همان باز گشت در دوران پهلوی به ردپای فرهنگی نیاکان و پاسداری از «اشا» نبود، پس چه میتواند باشد؟

اگر نهاد شاهنشاهی با پیدایش ایران بوجود امده و همخوانی کامل با ایدولوژی کشور داری پارسی دارد پس چرا ما باید راه کج رفته و حتی در قانون اساسی شاهنشاهی بدرستی از این سامانه یادنکرده باشیم؟

پاسخ بسیار ساده است. ما مارماهی صفت شده و نه این تمامیم و نه آن.

باور به پندار نیک، گفتار نیک، و کردار نیک داریم ولی لازم شد تقیه میکنیم و دروغ مصلحت امیز را هم جایز می بینیم. خود را فرزندان کوروش و داریوش میدانیم ولی کمترین شناختی که از شاهنامه نداریم هیچ، «آخرش را خوش میدانیم!»

بیشتر با دعای کمیل امیخته ایم تا «پروردگارا این سرزمین را از دروغ و خشکسالی بدور دار!» که منسوب به شاهان پیشین است.

اگر از نویسنده مشهور مصری محمد حسنین هیکل نقل قولی هست که مصریان گویشی جز عربی ندارند، چرا؟ چون مانند فردوسی کسی را پاسدار زبان و فرهنگ و منش دیرینه خویش نداشتند، پس چرا ما به شاهنامه این چنین بی مهریم؟

فردوسی شهریاری و شهروندی نه شاید بهتر است بگویم اداب زیستن را برای ما به نمایش میگذارد. او نگاهبان راستی و گماشته‌ی گسترش خرد و نیکی است. وی نگهبان ایرانزمین و به راستی فرزند شایسته ای برای ایران زمین و کتابش الگویی برای ایرانی بودن است.

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و بارانش نیاید گزند

سخنانم را کوتاه میکنم و انچنان که اغاز کردم در پایان نیز ازشاهنشاه اریامهر یاد میکنم که فرمود:«ملتی که روی خود حساب باز نکند، بازنده است!»

اورنگ یونسی

برای ایرانی بودن است.

پی افکندم از نظم کاخی بلند

که از باد و بارانش نیاید گزند

سخنانم را کوتاه میکنم و انچنان که اغاز کردم در پایان نیز ازشاهنشاه اریامهر یاد میکنم که فرمود:«ملتی که روی خود حساب باز نکند، بازنده است!»

اورنگ یونسی