از چه لحظه ای در تاریخ تکاملِ بشریت (مجموعه سرگذشت‌ها، شکست‌ها و پیروزی‌های انسان‌هایی است که علی رغم یأس‌ها و نا امیدی های فزاینده، به جنگِ موانع و مشکلات‌ شتافته‌ و برای برپایی دنیای بهتر و زندگی نوین، هزاران خطر را به جان خریدند) ـــ می توان از عشق صحبت کرد؟ اولین زنی که عاشقش؛ که بود؟ مردِ محبوب او؛ چه کسی بود؟

امپدوکلس فیلسوفِ یونانی پیشاسقراطی (مشغله‌ای متمایز از الهیات؛ نخستین متفکران یونانی بوده که کوشیدند تا به جای تفسیر دینی یا اسطوره شناختی، جهان را به روشی عقلانی توصیف کنند)، از مکتبِ چندگانه‌گرایی (درصدد وحدت‌بخشی به پاسخ‌های افراط‌گرایانه‌ی هراکلیتوس و الئاییان؛ به مسئله‌ی ثبات و تغییر برآمد) بود. او یک فرضیه‌ی جسورانه را مطرح کرد. وقتی امپدوکلس در انتخابات شکست خورد، سیاست را برای همیشه کنار گذاشته و شاید به عنوان تنبیه ـــ  زندگی خود را وقفِ فلسفه کرد. او نظریه‌ی چهار ریشه را که ارسطو بعدها آنها را عناصر نامید: آب، آتش، هوا و خاک را فرض کرد.

امپدوکلس معتقد است، چهار عنصری که جهان را می‌سازند ـــ در معرض دو نیروی مخالف است: عشق؛ که می‌خواهد آن‌ها را متحد کند و نفرت؛ که می‌کوشد آنها را از هم جدا کند. از این نظر، سلامتی؛ شامل تعادلِ بین عناصر تشکیل دهنده‌ی انسان است (سرچشمه‌ی زندگی مادّی. مِهر و کین نیز عنصرهای مادی‌اند)، اما همیشه اینطور نبود. در واقع، امپدوکلس یک نبردِ کیهانی بین عشق و نفرت برای کنترل (یا عدمِ کنترل) جهان را تصور می کند.

باید بگویم که این جنگ دیرینه؛ بینِ عشق و نفرت که برای امپدوکلس نماینده‌ی نیروهای ناهمگون است، به شکلی آشفته آغاز شد. عناصر به صورت تصادفی و اتفاقی ـــ گروه بندی شده و در نتیجه؛ موجوداتِ غیرممکنی به وجود آمدند. اینگونه توضیح دهم که قبل از اینکه تعادل بین عشق و نفرت در جهان برقرار شود، اندام انسانها و حیوانات به طور تصادفی توزیع و تقسیم شده و ترکیباتِ نابهنجاری را تشکیل می دادند. این موجودات که با هرج و مرجِ اساسی شکل گرفته بودند، نمی توانستند نَسَبِ خود را انتقال داده و در یک نسل ـــ ناپدید شدند. آنها در قدیمی‌ترین قسمتهای تاریخِ اسطوره‌ها و افسانه‌ها ـــ ماندگار شدند.

برداشتِ من این است که امپدوکلس؛ پیشاتاریخ (پیش از ثبت و ضبط تاریخ یا اختراع سامانه‌ی نوشتاری) را تصور می‌کند که با پاها و چشم‌های مستقل، موجودات بی‌شکل و منزجر کننده از بی عقلی ــــ پُر شده است. تنها زمانی که عشق و نفرت با هم ترکیب شدند، یعنی زمانی که ابدی و فناناپذیر تصمیم گرفتند با هم متحد شده تا تعادل را تشکیل دهند، موجودات با جَذبه ـــ مجذوب هم شده و نسلهای بعدی را ساختند.

امپدوکلس (سیاستمداری دموکرات بوده و که داعیه‌ی خدایی هم داشت) معتقد است که انسان، و شاید تمام موجودات جهان، آینه‌ی همه چیز هستند. کیهانی کوچک متشکل از همان نیروها و بی نظم هایی که جهان را می سازند. به همین دلیل است که او می گوید؛ عشق و نفرت نیروهایی هستند که در درونِ انسان نیز یافت می شوند. برتری یکی از این دو ـــ خُلق و خوی هر انسانی را به وضوح توضیح داده و نمایش می دهد.

توجه داشته باشید که نظریه‌های امپدوکلس که به راحتی ـــ به عنوانِ صریح طبقه‌بندی می‌شوند، در واقع بینشی نگران‌کننده از انسان را ارائه می‌دهند: موجودی در مرکز یک جنگِ اولیه. خودش؛ میدان نبرد میانِ تنش‌های متضادی است که دائماً می‌خواهد او را به یک طرف یا طرفِ دیگر ـــ متمایل کند. با پیروی از این چشم انداز، هر عملِ زندگی من و شما ـــ با تأثیرِ آنچه ما را به عنوان یک فرد شکل داده ـــ مشخص می شود. عشق به اتحاد، هماهنگی بین انسان و محیطَش گرایش دارد، در حالی که نفرت جدایی را دنبال کرده و انسان را از طریق این توهمِ خَصمانه ـــ متلاشی کرده که در واقعیت به طبیعت تعلق نداشته و با ترکیبی ایزدی سرنوشتِ او از سرنوشتِ همسالانش ـــ فراتر می رود.

مورخین می گویند که امپدوکلس در پلوپونز (یک شبه‌جزیره بزرگ در جنوب یونان) ـــ بر اثر مرگِ طبیعی درگذشت. عده‌ای دیگر برین باورند که  که او در واقع خود را به درونِ اِتنا ( کوه آتشفشانی است در شمال شرقی جزیره سیسیل ایتالیا) انداخته است (به خیال آن که نمی‌میرد و جاودان می‌ماند، کلاً گزارشهای نحوه‌ی مرگ او مشکوک و عجیب است). آن قدم مهلک، شاید بیانگر این باشد که فاصله عشق و نفرت؛ تنها تجلی عینی جنگی است که قبلاً در قلبَش ناپدید شده است.

امپدوکلس این جریانات را بیان کرده ولی موفق نشد به آن زمینه‌ی مفهومی داده و پیامدهای آن حقایق را روشن کند. ناچارا به نیروهای اساطیری ـــ عشق و نفرت متوسل شده و پایانی نامشخص را رقم زد.

نورماندی، بهار ۲۰۲۵ میلادی.