ژینوس صارمیان‌

بچه‌ها، امروز می‌خواهم برایتان یک قصه تعریف کنم:

مورچه‌ای وارد یک ساعت شد و چشمش به عقربه‌ای افتاد که تند و تند حرکت می‌کرد. دید که هر بار یک دور کامل می‌چرخد، عقربه کوچک تکانی به خودش می‌دهد. وقتی شصت بار می‌چرخد، تازه عقربه بزرگ کمی جابه‌جا می‌شود. با خودش فکر کرد: “چه سیستم ناعادلانه‌ای! چطور ممکن است یکی این‌قدر زحمت بکشد و آن دیگری فقط نظاره‌گر باشد و بهره ببرد؟ این انصاف نیست. باید با این بی‌عدالتی مبارزه کنم، باید عقربه کارگر را به حقوقش آگاه کنم!”

با این فکر جلو رفت و با صدای بلند گفت:

• “می‌دانی که شب و روز در حال حرکت و تلاش هستی، ولی آن یکی‌ها خیلی کمتر از تو کار می‌کنند؟ آن‌ها از تو بهره‌کشی می‌کنند!”

اما عقربه ثانیه‌شمار آن‌قدر مشغول چرخیدن بود که فرصت گوش دادن به این حرف‌ها را نداشت. مورچه ناامید نشد و سراغ عقربه دقیقه‌شمار رفت:

• “درسته که تو به اندازه آن یکی کار نمی‌کنی، ولی تو هم به نوبه خودت تحت ظلم هستی!”

عقربه دقیقه‌شمار خندید و گفت:

• “دلت خوشه! تا بوده، همین بوده. من از وضعم راضیم، لااقل جای آن یکی نیستم!”

مورچه به آخرین امیدش چنگ زد و به سراغ عقربه بزرگ رفت:

• “تو باید از خودت خجالت بکشی که این‌طور از زحمت دیگران استفاده می‌کنی!”

عقربه بزرگ پوزخندی زد و بی‌اعتنا گفت:

• “برو بابا!”

اما مورچه تسلیم نشد. با خشم فریاد زد:

• “من این وضعیت را تغییر می‌دهم! حتی اگر به قیمت جانم تمام شود!”

و بی‌درنگ خودش را میان چرخ‌دنده‌های ساعت انداخت. مورچه له شد. چرخ‌ها برای چند ثانیه از حرکت ایستادند… اما بعد، انگار نه انگار که اتفاقی افتاده، دوباره به کارشان ادامه دادند.

این داستان را کسی برایمان تعریف کرد که مایل نیستم  نام و موقعیتش را فاش کنم.

او ادامه داد:

• “بچه‌ها، ما شاید قادر نباشیم دنیا را تغییر دهیم، اما می‌توانیم مسیر زندگی‌مان را طوری انتخاب کنیم که عقربه بزرگ باشیم، یا لااقل عقربه ثانیه‌شمار نباشیم.

نمیدانم چرا این روزها مرتب به یاد این داستان می‌افتم. حسی شبیه همان مورچه‌ای دارم که در پیچ‌وخم سیستم پیچیده‌ی ساعت گیر افتاده و هیچ کاری از دستش برنمی‌آید. مورچه‌ای که روزی سودای تغییر در سر داشت.

دور و برم را که نگاه می‌کنم، مورچگان دیگری را می‌بینم:

• بعضی در اوج یأس و ناامیدی، به جان هم افتاده‌اند، یکدیگر را به همکاری با عقربه بزرگ متهم می‌کنند و برخی حتی دریدن همدیگر را آغاز کرده‌اند.

• بعضی دیگر نطق‌های آتشین می‌خوانند و سایر مورچگان را به ازخودگذشتگی و پریدن در چرخ‌دنده‌ها تشویق می‌کنند.

• گروهی هم دور هم جمع شده‌اند و بیانیه صادر می‌کنند.

• برخی خسته و ناامید، در گوشه‌ای نظاره‌گرند…

و در این میان، عقربه‌های ساعت با همان نظم ناعادلانه‌ی همیشگی، همچنان در حال حرکتند….