ادامه از قسمت اول
شقایق رضایی
سوم سپتامبر دو هزار و بیست و چهار.
از concierge هتل پرسیدم كه چه توصیه ای برای رفتن به رشته كوه آبی دارد؟ قبلاً در موردش كمی تفحص كرده بودم، یك تور روزانه معرفی كرد. برای فردا شش صبح جا رزرو كردیم.
معادل واژهء كانسیژ:
برگردان این واژه به فارسی كمی دشوار بود.
راهنمای هتل
مسوول راهنمای گردشگری
مسوول اطلاعات، هماهنگی و تشریفات
این افراد در هتلها وظیفه کمک به میهمانان را بر عهده دارد، كمك هایی كه شامل بردن حوله و صابون، پذیرش مهمان یا رسیدگی به شكایات نیست. كار آنها معرفی، رزرو رستوران، ترتیب دادن حملونقل، پیشنهاد جاذبههای گردشگری یا رسیدگی به نیازهای خاص است.
فردا رأس ساعت، مینی بوس دم در پشتی هتل كه طبقهء بالای هتل بود ایستاد. یك خانم لاغر همراه ما سوار شد و دو نفر دیگر كه قبل از ما نشسته بودند. یك آقای نسبتاً فربه و مسن تر، یكی جوان تر و لاغر.
بعد برای صبحانه در یك كافه توقف كردند. آنجا هر كدام خود را معرفی كردیم و گفتیم از كجا آمده ایم.
جوزفین اهل امریكا بود. فكر می كنم گفت آریزونا زندگی می كند. كارش طوری است كه از خانه، دور كاری می كند. گفت به محض اینكه بتواند مرخصی بگیرد، سفر می رود. البته اگر دختر و نوه هایش اجازه بدهند.
بعد "هراردو" گفت كه اهل مكزیك است. در مورد سفرهایی كه بعداً قرار هست برود می گفت و پرسید كه اگر كسی در مورد ژاپن تجربه ای دارد بگوید.
حرف سفر به میان آمد، پرسید آیا مكزیك را دیده ایم؟ من گفتم یكی از جاهایی كه دوست دارم ببینم، سقف یك هتل در مكزیكو سیتی است.
هراردو گفت پس باید یك چیزی بهت بگم. پدربزرگ من اون سقف را درست كرده. یكهو هر دو تامون احساساتی شدیم، چشم هامون پر از اشك شد و من بغلش كردم. گفت مامانم بفهمه از خوشحالی پس می افته.
بعد هم گفت كه به مادرش گفته و مادرش از خوشحالی و افتخار گریه كرده كه كسی در آن سر دنیا از هنر پدرش حرف زده.
نظرات