نگارمن

جوان که بودیم، در هر آینه‌ای رخ می‌دیدیم. ارمغانِ امنیتِ وجودِ کسان‌مان، بی‌خیالیِ محض بود. دغدغه‌هایی که در میان‌سالی، بیشتر شبیه به تفاوتِ رنگ قرمز یا نارنجی آب‌نبات‌های چوبیِ‌ داخل ظرف بلور دکه‌ها به نظر می‌‌رسند.

سال‌های عمر طولانی‌ست ولی فرصت‌ها اندک‌اند! خیلی زود امواج مهر و توجه کسان‌مان به شن‌های کناره‌های ساحل می‌رسند و ناباورانه در ماسه‌ها فرو می‌روند. انگار هرگز نبوده‌اند.

ما شناگران اقیانوس زندگی خود هستیم، در جوانی با بالِ فراغ و سر به هوا در بازتابِ تلألوی آفتابِ بی‌کرانه‌ها به بازیگوشی با سایه‌ی اندامِ خود در نهانِ آب زلال مشغولیم، غافل از دیگرانی که در افق‌های دوردست به نگهبانی‌مان نشسته‌اند.

در جوانی هر چند بیشتر در این اقیانوس بمانیم، سیرآب‌تر می‌شویم و بعدها سرشارتر عشق می‌ورزیم.

ما برای درست زیستن ابتدا نیازمندِ عشق یک‌دیگریم.