در خانواده ی شروین ظاهراْ تنها یک قتل رخ می دهد، قتلی در پوشش مرگ طبیعی! این البته یک فرض است و شاید به همین خاطر کسی به دنبال قاتل نیست اما حوادث و اتّفاقاتی که متعاقبا رخ می دهد باعث شده که نامش را بگذارند «کابوس خانواده ی شروین» ! این پرونده ی واقعی که در قوه ی قضاییه ی پایتخت همچنان خاک می خورد، اصلا شاکی خصوصی ندارد. گویا دیگر کسی باقی نمانده و یا هیچ کسی نمی خواهد راز این مرگها و یا قتلهای مرموز آشکار شود. به همین خاطر شاید عنوان معمای قتل ها بیشتر برازنده ی این ماجرای عجیب باشد !
اگر هیچگونه اختلافی جدی میان پریسا و همسرش شروین وجود نداشت، شاید آنها هرگز دچار این سرنوشت مرگبار نمی شدند اما بحران و ناسازگاری میان این دو چنان بالا می گیرد که سرانجام منجر به جدایی می شود . بیشترین آسیب را آتوسا دختر هجده ساله ی آنها می بیند زیرا او هنوز مثل خواهرش المیرا به خانه بخت نرفته و او تصمیم می گیرد نزد مادرش بماند و هفته ای یکی دو بار نیز به دیدن پدر و دیگر اقوامش که همگی در یک ساختمان سه طبقه زندگی می کنند برود . در این خانه ی نوساز شروین در طبقه سوم و پریوش خاله ی پدریش در طبقه دوم و آذر مادر بزرگش نیز در طبقه اول بسر می برد. آتوسا هروقت سروکله اش پیدا می شود فرصت چند ساعته ی خود را میان این سه نفر تقسیم می کند. خاله پریوش زن ساکتی است و در هیچ موردی از اختلافات و مسایل داخلی خانواده دخالتی نمی کند او ساکت تر از خواهرش یعنی آذر است. مالک هر سه واحد خودشان هستند اما آذر مادر شروین خانه اش را میان دو نوه اش المیرا که متخصص بیهوشی است و آتوسا که پس از اخذ دیپلم توسط آشنایی در شرکتی مشغول کار شده ، تقسیم می کند. هر کدام سه دانگ کامل و قرار بر این شده ، که پس از مرگ او با فروش آپارتمان هر کدام سهم خود را بردارند .
پس از جدایی والدینش تقریبا سرو صدا ها به ظاهر فرو می نشیند اما پریسا که سی سکه مهریه اش به اضافه ی بقیه حق و حقوقش را دریافت کرده باز هم ناراضی است و با گرفتن وکیلی سعی می کند آپارتمان لاکچری واقع در منطقه چیتگر و یکی از دو ویلای شروین همسر سابقش را نیز از چنگش در آورد. حرفها و نصیحت های آتوسا هیچ اثری ندارد و لذا بقیه ی کار بعهده آقای شایان وکیل اوست تا با پس گیری این اموال حس کینه و انتقام و حرص و طمع را در وجود این زن فرو نشاند. روابط میان این وکیل و خانوم پریسا در حضور آتوسا کاملا عادی و ظاهراً فقط رابطه ی کاری است و اصلا در پرونده گزارشی از ارتباط مخفیانه و عاشقانه این دو چیزی به ثبت نرسیده است. اوایل جدایی تا آنجا که ممکن بود آتوسا سعی می کرد پیوند دو باره والدینش را برقرار سازد اما بسیار محتاطانه و بدون تظاهر. با این حال انگار سرنوشت یا تصمیم جدی آن دو قوی تر از خواست و میل او بود و لذا سرانجام راضی به این تقدیر می شود. آن دو یعنی شروین و پریسا از طریق آتوسا دخترشان از حال و روز هم کم و بیش با خبر می شوند و این دختر هر چرا که مشکل آفرین نباشد با آنها در میان می گذارد با این شرط جدی که هرگز از قول او جایی چیزی یا حرفی نقل نشود .
اما پیش از آن که پریسا موفق شود این اموال را از چنگ شروین در آورد، ناگهان اتفّاق تازه ای می افتد. شاید چیزی به نظرتان رسیده، خیرحدستان درست نیست! اگر می گفتم اتفاّقی خوش آن وقت شاید می توانستید حضور آرش را حدس بزنید، یکی از همکاران آتوسا را که تقریباْ دل به او می بازد. با هم نامزد می شوند. از حالا به بعد او نیز پایش به خانه ی آتوسا باز می شود و به همین دلیل پریسا احتیاط لازم را از دست نمی دهد و لذا تردد آقای شایان وکیل مادرش کمتر و یا دور از چشم او صورت می گیرد. آتوسا بخشی از حقایق زندگی شأن را از آرش نامزدش پنهان می کند. او فقط می داند والدین آتوسا مدتی است که از هم جدا شده اند. همین . آرش نزد مادر بزرگش زندگی می کند تا این که یک شب مادر بزرگش آتوسا و مادرش پریسا را به شام دعوت می کند و آن دو نیز می پذیرند. مقدمات مهمانی آماده و آرش برای بردن آن دو به منزلشان می آید. حدودا یک ساعتی داخل خانه آتوسا معطل می شود. پریسا در حالی که مثل دخترش برای دورهمی آماده می شود یکی دو تلفن هم می زند. اولین ارتباط در حضور آرش با آقای شایان وکیلش بدون آن که اجازه دهد او بویی ببرد و تلفن دوم با خواهرش. آیا تماس او با وکیلش آقای شایان باعث گشت تصمیمش ناگهان عوض شود؟ از گفتگوی معمولی میان این دو چیزی معلوم نمی شود. صحبت مادرش با پروانه خاله اش نیز برای آتوسا یک مکالمه ی کاملا معمولی بوده است اما دلیل پنهان آن هر چه بوده باعث می گردد که پریسا تصمیم بگیرد با یکی دو ساعت تأخیر به مهمانی برود. آتوسا کمی دلخور می شود اما مادرش می گوید ناراحت نباش، شما که رسیدید منم یک ساعت بعدش اونجا هستم. به این ترتیب آن دو عازم می شوند و آتوسا ناراحت است که مادرش مجبور می شود با آژانس بیاید. آرش بیرون آپارتمان کمی با او حرف می زند و آرامش می کند و آن وقت سوار ماشین تیبا ی سفید او می شوند و به سمت شهر ری منزل آرش حرکت می کنند.
حدود دو ساعتی می گذرد اما از آمدن پریسا مادر آتوسا هیچ خبری نمی شود. یک ساعت قبل که دخترش تماسی گرفته بود، هنوز پریسا مادرش داخل خانه بوده و تقریبا آماده ی حرکت اما نگرانی او بعد از آن آغاز شد که پاسخ موبایلش را نمی داد . آرش و مادر بزرگش با حرفهایی مثل شاید آنتن نمیده یا صدای موبایلش ضعیفه سعی می کردند نگرانی را از او دور کنند اما چون موفق نشدند به اصرار آتوسا ، راهی منزلشان می شوند. آرش بین راه می گوید چون تلفن منزل را بر نمی دارد پس حتما حرکت کرده و آتوسا هر چند این احتمال را هم می دهد اما هنوز دلشوره دارد و نگرانی رهایش نمی کند. آرش می گوید قول میدم حرکت کرده. و آتوسا می گوید خدا کنه ، فقط نگرانم چرا موبایلشو جواب نمیده ؟
و آنها همین که می رسند خانه یک نگرانی تازه ای نیز اضافه می شود: آتوسا با کلیدش موفق به باز کردن درب آپارتمان نمی شود. حالا آرش نیز نگران شده. واحد کناری مسافرت هستند و کسی از ساکنین طبقه اول نیز خبری از او ندارند. و ناگهان فکر و خیال های آشکار و پنهان آتوسا باعث می گردد این بار با اضطراب و وحشت درب آپارتمان را بکوبند اما هر چقدر صدا می کنند فایده ای ندارد و کسی از داخل پاسخی نمی دهد. وقتی او نمی تواند وارد آپارتمان شود معنایش این است که کسی از داخل در را طوری قفل کرده که تنها با چرخاندن کلید نتواند آن را باز کند. فورا کلید ساز محله را می آورند و آتوسا با گریه می گوید چقدر مادرم می گفت همیشه دو تا کلیدا همرات باشه اما من گوش نمی کردم. بعد به آرش و کلید ساز توضیح می دهد که معمولاْ یک قفل بیشتر به در نمی زنیم. وقتی کلید ساز مشغول باز کردن قفل هاست آتوسا و آرش نیز همچنان با موبایل هایشان تماس می گیرند. فقط یکبار که موبایل مادرش بوق اشغال می زد کمی امیدوار شد اما وقتی کلید ساز قفل دوم را هم گشود باز هم درگشوده نشد و آن وقت بود که همگی مطمئن شدند کسی هنوز داخل خانه حضور دارد و برای این که با جسد پریسا روبرو شوند مجبور شدند در را بشکنند و آخرین مانع و ضامن یعنی زنجیر را هم پاره کنند و سپس مقابل جنازه ی پریسا که روی مبل نشیمن ولو بود، متوقف شوند! با این که کاملا احساساتی و شدیداً عاطفی هستیم اجازه بدید چیزهای غیر ضروری این ماجرا مثل جیغ و داد و فریاد و گریه و حضور ساکنین طبقه اول و همسایه های دور و بر را حذف کنیم تا نیروهای کمکی داخل شوند. مرد جوانی که مشغول گرفتن نبض اوست و سعی می کند صدای ضربان هر چند ضعیف قلبش را بشنود سرانجام اعلام می کند حدود نیم ساعتی است که فوت کرده ...چون بدنش هنوز گرمه ، اگه ایشون قصد داشته بیاد مهمونی پس چرا هم درو دو قفله کرده و هم ضامنو انداخته!؟ ضمنا روی دست چپش هم اثر سوزن آمپول یا تزریق دیده میشه. اما آتوسا توضیح میدهد پریروز باهم بودیم و مادرم بخاطر فشار پایین سُرم زده بود اما توضیح آن مرد جوان او را بیشتر وحشت زده می کند : وضعیت محل تزریق نشون میده تازه است و نمی تونه اثر سوزن سُرنگ دو روز پیش باشه .پس احتمال خودکشی هم وجود داره و شاید برای همین بوده که همراه شما به مهمونی نیومده . بعد با کمی توضیح آتوسا احتمال خودکشی رنگ می بازد. آتوسا با شناختی که از مادرش دارد حتی یک در صد هم چنین احتمالی نمی دهد .
پرونده ی «مرگ پریسا» هیچ شاکی خصوصی ندارد و خیلی زود ثابت می شود شروین همسر سابقش نیز کاملا بی گناه است و خصوصا آن که دکتر شایان شوهر المیرا ایست قلبی را مطرح می کند و علت آن که تقریبا همگی قانع می شوند این بود که مادر پریسا نیز سه سال پیش بر اثر سکته قلبی فوت کرده و سر انجام پس از گذشت چند روز به دلیل عدم وجود شاکی و رضایت خانواده ، جسد پریسا در اوج ناباوری و بهت آتوسا و المیرا و دیگر اعضای خانواده دفن می شود و با این که آتوسا کاملا سوگوار است اما انگار هنوز بخوبی قانع نشده و اعلام می کند منتظر نظر نهایی پزشکی قانونی می ماند. اما المیرا از این که خواهرش نظر شوهرش که متخصص قلب و عروق است را نپذیرفته کمی از دست خواهرش دلخور می شود اما آتوسا اهمیتی نمی دهد .
حالا دیگر آتوسا تنها تر شده و کم کم برخی حقایق زندگیش را برای آرش فاش می سازد. آرش با او همدردی می کند و به دو دلیل می گوید باید کمی به شک بیافتیم. یکی این که دو ماه پیش از حادثه ، مادرت دسته کلیدش را گم کرده بوده و شما هم قفل را تعویض نکرده بودید و دوم آن که اگر بر فرض کسی با همان کلید سابق وارد خانه شده و مثلا با آمپول هوا او را کشته باشد ، می توانسته از راه پنجره ی اطاق خواب خود را به پشت بام برساند و از طریق راههایی که آنجا وجود دارد صحنه قتل را ترک کند. اما دکتر شایان شوهر المیرا به آتوسا گفته بوده پوست بعضی از دستها حساسند و اثر سوزن سرم حتی تا چند روز در نقطه ی تزریق باقی می ماند و بهتر است خودتو بی جهت ناراحت نکنی خصوصاْ که ایست قلبی در خانواده ی مادرتون ارثی می باشد .
اما چند روز پیش از آن که پزشکی قانونی نظر نهایی خودش را اعلام کند یعنی همان چیزی که آتوسا و آرش انتظارش را می کشیدند اتفّاق ناخوشایند دیگری رخ می دهد و این بار ممکن نیست بتوانید حدس بزنید چه اتفّاقی می افتد : آتوسا در محل کارش دچار ایست قلبی می شود و تا قبل از رسیدن آمبولانس و پزشک فوت می کند! اینجا هم دیگر گریه و زاری آرش و بقیه اهل خانه هم چون شروین و المیرا و مادر بزرگ و دیگر بازماندگان به کار ما نمی آید و بار دیگر به دلیل عدم وجود شاکی خصوصی پرونده ی مرگ زودهنگام آتوسا برای همیشه بسته می شود و آرش هم ناکام و سوگوار و افسرده می رود پی کارش ! مادر بزرگ آتوسا هنوز سوگوار است اما حتی در چنین شرایطی نیز فراموش نمی کند که پس از مرگش هر شش دانگ آپارتمانش متعلق به المیراست . اکنون باید پرسید آیا ممکن است مرگ پریسا غیر از ایست قلبی بوده باشد و اگر روزی آتوسا همراه آرش با مدارکی که در اختیار داشت به پزشکی قانونی می رفت و شک و تردید آن دو به حقیقت می پیوست چیزی جز مرگ او در این فاصله ی زمانی را می توانیم حدس بزنیم؟ به معنای ساده تر او نیز باید می مُرد تا حقیقت افشا نشود .
و چند روز پس از دفن آتوسای جوان و سوگوار و ناکام ، المیرا خواهرش به اتفّاق دکتر شایان با مدارک لازم به پزشکی قانونی می روند و برگه ای را با خود به خانه ی شأن می برند که داخل آن علت اصلی مرگ پریسا مشخص شده بود. مرگ ناباورانه ی آتوسا شروین پدرش را بشدت متأثر می کند و با این که او بین آن دو ماندن در کنار مادرش را ترجیح داده بود اما همچنان سوگوارش بود و شرایطش را درک می کرد. معاینات اولیه و کالبد شکافی نیز علت مرگ را ایست قلبی اعلام کرده بود و اینقدر داغ این مرگ تازه بود که دیگر کسی به نظر نهایی پزشکی قانونی در خصوص مرگ پریسا اعتنایی نداشت خصوصاْ آن که دکتر شایان دامادش نیز مرگ آن دو را ایست قلبی اعلام کرده بود. این بار نیز این مرگ ناباورانه شاکی خصوصی نداشت و المیرا خواهرش در مجلس سوگ آتوسا به حاضرین گفته بود شب قبلش به خونه ی ما اومده بود ، به اتفّاق آرش نامزدش. شام دعوت بودند و اصلا فکر نمی کردم این آخرین باره که خواهرم رو می بینم. هنوزم باورم نمیشه.
و بیشتر وقتی متعجب و حیران باقی می ماند که شروین پدرش یعنی مظنون اولیه ی مرگ پریسا ، به طرز مشکوکی فوت می کند! تقریبا یک ماه بعد از مرگ آتوسا. او دیگر هیچ علاقه ای ندارد اقامت دائم خود و همسر و تنها فرزند دخترش را به خارج از کشور دنبال کند. آذر مادر شروین از غصه این سه مرگ ناباورانه در بستر بیماری می افتد و خواهرش پریوش به تیمار و پرستاری او مشغول می شود. و یکبار که مادر بزرگش به چشمان المیرا خیره شده بود از او پرسیده بود: چیزی شده المیرا که نمی خواهی به من بگی؟ و او پاسخ داده بود مرگ پدرم و آتوسا و مادرم رو نمی تونم باور کنم. در فاصله ی سه ماه فوت کردند، آخه این مگه امکان داره، شاید پدرم از غصه آتوسا دق کرده باشه اما آتوسا برای چی به این جوونی باید بمیره ، یعنی می تونه اونم از غصه مادرش به ایست قلبی دچار بشه ؟ و مادر بزرگش به او گفته بود از اینا گذشته انگار نگرانی تو برای چیز دیگه ایه ، حتما از آمریکا رفتن پشیمون شدی یا شایدم نگران ما هستی، غصه نخور تو به فکر دختر و همسرت باش ، مرگ حقه ، حتما عمرشون به دنیا نبوده. اما آذر مادر بزرگش اصلا باور نمی کرد یک ماه بعد نیز المیرا به همان علت سابق فوت کند! چهار مرگ مرموز و مشکوک در فاصله ی نزدیک به چهار ماه ! آنهایی که اعتقادی به توطئه ندارند می گویند اینها به مرگ طبیعی فوت کرده اند. اما من و شما که این ماجرای عجیب را دنبال کرده ایم احتمال این که کسی پشت این مرگهای مرموز حضور داشته را می دهیم . نمی خواهیم انگشت اتهام را به سمت دکتر شایان بگیریم هر چند که میل و دلایل زیادی برای این باور داریم . با این حال در خلوت خود می اندیشیم مرحوم شروین ثروت زیادی داشت و اگر مادر رنجور و بیمار و نیز خاله او نبود کلیه ثروت و دارایی او به دخترانش می رسید. پس از مرگ مرموز المیرا همسرش کم کم آماده می شود که با تنها فرزندش یعنی وارث بی چون و چرای ثروت شروین به آمریکا عزیمت کند. او حتی پیش از عزیمت پرستاری را اجیر می کند که مراقب این دو زن سالخورده باشد و در غیاب او به آنها رسیدگی کرده و چیزی کم و کسر نداشته باشند !
حتی اگر این مرگها را طبیعی در نظر بگیریم باز چیزی از راز و رمز آن نمی کاهد. هنوز ما نمی دانیم پزشکی قانونی راجع به مرگ پریسا در آن برگه چه نوشته بوده و چرا چند روز قبل از معلوم شدن علت اصلی آن، آتوسا باید بمیرد و پس از آن صاحب اصلی این ثروت و سرانجام المیرا آن هم درکمتر از چهار ماه ! آیا المیرا که خود متخصص بیهوشی بوده به رازی پنهان آگاه شده بود که نباید افشا و یا شخص دیگری از آن با خبر می شد؟ وقتی المیرا به تنهایی به دیدن پدرش رفته بوده ، آیا رازی را برایش فاش کرده بوده ؟ وچرا کمتر از یک هفته پس از آن ملاقات ، شروین نیز به سرنوشت پریسا و دخترش گرفتار می شود؟ راستی آذر مادر بزرگش چرا احساس می کرد او از چیزی نگران است؟ آیا این پرسشها را مطرح می کنیم و یا حرفمان را به گونه ای می زنیم که دیدگاه خودمان را به دیگری القا کنیم و سپس زمانی را برای کشف راز و معمای این قتلها سپری کنیم ؟
آیا این خیالات و توهمات با حقیقتی که اعلام شده فاصله ی زیادی دارد؟ یا شاید بهتر است ما نیز مثل خیلی ها اعلام کنیم نحسی شومی دامنگیر این خانواده شد و به جای آن که از قتلهای احتمالی سخن بگوییم دست از این بازیهای پلیسی بر داریم و با هم به این عنوان زیبا و جذاب تر از معمای قتل ها یعنی «کابوس خانواده ی شروین» اکتفا کنیم زیرا که انگار هنوز قلبهایی هر چند پیر و رنجور و بیمار وجود دارند که هر لحظه ممکن است از حرکت باز بایستند!
{هرگونه برداشت سینمایی از این داستان منوط به اجازه رسمی از مولف و یا جناب آقای جهانشاه جاوید می باشد!}
نظرات