ژینوس صارمیان
«دنیس» در حالیکه سینی پر از کاپکیکی تو دستشه بسرعت از کنارم رد میشه. میپرسم: کجا با این عجله؟ با خنده شیطنتآمیزی میگه: امروز تو مرکز بزرگسالان «توماس» سربسرم گذاشت و با هم کمی بگو بخند کردیم، حالا «دیوید» ناراحت شده. چشمکی میزنه و ادامه میده، اخه دیوید خودش رو یه جورایی دوست پسر من حساب میکنه. من هم این کاپکیکها رو درست کردم که از دلش در بیارم. لبخند میزنم و غبطه میخورم. غبطه به حال دنیس که در این سن و سال هنوز دل و دماغ دلبری کردن داره، به توماس که حال و حوصله لاس زدن با زنها، و به دیوید که انگیزه برای حسادت….
مثل خیلیهای دیگه این روزها «کیک محبوب من» رو دیدم. فیلم در عین زیبایی و جسارت تحسین برانگیز در تابوشکنی، بسیار غمانگیز بود. این فیلم داستان نسلی بود که در عنفوان جوانی گرفتار بایدها و نبایدها شد، بدون عشق ازدواج کرد، طعم جنگ رو با گوشت و پوست خود چشید و فرزندانش را با شیرخشک و پوشک کوپنی، با صدای آژیر قرمز و زیر موشک باران پرورش داد تا به محض اینکه بال و پر گرفتند، ترکش کنند. نسلی که برای نوههایش قصه نگفت. نسلی که کاسه کوزه همه کاستیها و نارضایتیها بر سرش میشکنه، نسلی که محکوم به تنها زیستن شد، بدون عشق زندگی کرد و بدون عشق هم میمیره. نسلی که سازندگان فیلم حتی یک شب خوش رو به او روا ندارند.
#کیک_محبوب_من
خیلی خوب نوشتی. نصف بیشتر فیلم رو دیشب دیدم امشب هم بقیه شو میبینم. آره غمگینه و دوست داشتنی. مشکل من با فیلم اینه که فکر میکنم نیاز به بودن با یک انسان دیگه طبیعیه ولی آدم تنها لازم نیست غمگین باشه.