اون روز جشن سنتی و سالیانه ایی در میدان انقلاب لاس توناس پایتحت ایندولند به مناسبت بزرگداشت حادثه 17 آوریل سال 1961شصت و سومین سالگرد پیروزی نیروهای انقلابی بر مهاجمانی که به گفته مقامات رسمی تحت حمایت نیروهای امپریالیستی از میامی حرکت کرده و بر ایندولند هجوم آورده و قصد سرنگونی حکومت تازه تاسیس انقلابی را داشتند ؛ برپا شده بود. هیچ چیز تازه ایی در این مراسم نبود. کادرهای اغلب پیر حزبی پرچم ایندولند را با بیحوصلگی تکان میدادند و تصاویر مارکس لنین انگلز و مارشال آلفونس علی بنیان گذار انقلاب ایندولند و پدر بزرگ رهبر فعلی ایندولند در پس زمینه میدان انقلاب درست به سبک میدان سرخ مسکو دیده میشدند.
برای کشاندن مردم به تظاهرات اعلام شده بود به شرکت کنندگان دو کیلو شکر و بطری یک لیتری روغن خوراکی هدیه داده خواهد شد. برای گرفتن این هدایا باید تا آخر مراسم در میدان انقلاب می ماندند. ورودی های میدان برای جلوگیری از ورود مجدد مردم برای دریافت سهمیه یک ساعت بعد از شروع مراسم بسته میشد. از این گذشته صدها بشگه جوهر قرمز رنگ از مسکو وارد شده بود تا نوک انگشت نشان داوطلبان رنگی شود تا آنها نتوانند باردیگر سهمیه بگیرند. قرار است بهای این جوهر ها با اعزام داوطلبان جنگی به اوکراین در حمایت از عملیات ویژه نظامی پوتین پرداخت شود.
آن روز طبق معمول رهبر انقلاب 11 فوریه سخنران اصلی بود. همه چیز طبق معمول و کسل کننده شروع شد. در شصت سال گذشته همه صحبت های رسمی این مراسم با حمله به امپریالیسم آمریکا و در راس آن رئیس جمهور این کشور و مقایسه او با آدلف هیتلر و همه رژیم های سرمایه داری شروع شد... حاضران در میدان انقلاب درست مثل ساکنان کره شمالی برای رهبر ایندولند هماهنگ ابراز احساسات کردند. درست در کنار میدان آخرین مدل موشک های برد بلند ساخت ایندولند که تا ساحل غربی آمریکا هم برد دارند قرار بود طبق معمول رژه بروند.
شور انقلابی رهبر ایندولند را فرا گرفت. معاون اجرایی رهبر و رئیس سرویس های امنیتی اولین کسی بود که احساس کرد با ادامه سخنرانی و افزیش شور و حال سخنران دماغ رهبر نیز درست مثل پینوکیو در حال دراز شدن است. هر قدر میزان دروغ های رهبر بیشتر میشد به نظر میرسید که دماغش درازتر میشود. یک ربع بعد از شروع سخنرانی به متصدیان دوربین های تلویزیون دولتی دستور داده شد که به جای نشان دادن کلوز آپی از چهره رهبر ؛ گل و زنبور و قناری و کرکس های کوهستان را نشان بدهند. در حالی که سخنرانی رهبر با شور و حال زیادی ادامه داشت ماموران امنیتی رده بالا که به تازگی دوره های آموزشی خود را در مسکو و پکن به پایان رسانده بودند تلاش میکردند رهبر را با اشاراتی قانع کنند به سخنرانی خود پایان دهد. اعضای کور دیپلماتیک مستقر در جایگاه ویژه داشتند متوجه دراز شدن دماغ رهبر انقلاب فوریه میشدند.
وقتی رهبر انقلاب ادعا کرد که مردم همه کشورهای جهان خواهان حکومتی دقیقا مثل ایندولند هستند و میخواهند از رفاه ایندولندی ها برخوردار بشوند درازی دماغ رهبر به حدی رسید که خودش هم درد جانکاهی را در ناحیه صورت احساس کرد. چشمانش پر از اشگ شدند و در میان ابراز احساسات همه بادمجون دور قاب چینان از سکوی سخنرانی پائین و با ماشین ویژه ائی توسط نیروهای امنیتی مستقیما به بیمارستان نظامی خوزه مارتی منتقل گردید. وزیر کشور سخنران بعدی بود که تلاش داشت همه چیز را عادی و طبق کنداکتور اعلام شدن جلوه دهد.
آن شب شورای امنیت ملی برای بررسی دراز شدن دماغ رهبر با افزیش میزان دروغگوئی در سالن تخمی شکل کاخ ریاست جمهوری تشکیل شد. بحران بزرگی پیش آمده بود. هیچکس جرات طرح مسئله را نداشت. دست آخر طبق معمول بعد از تعارفات زیاد وزیر امنیت داخلی پیشنهاد کرد که دقیقا بررسی شود آیا این بیماری در رهبر ادامه دارد و یا در سالگرد انقلاب تشدید میشود. هیچکس جرات طرح این مشکل با رهبر را داشت. باز رئیس سرویس های امنیتی که قیافه اش درست مثل بریا رئیس پلیس مخفی استالین بود پیشقدم شد تا مشکل را با رهبر مطرح کند.
طبق معمول رهبر انقلاب دراز شدن دماغش را همزمان با تشدید دروغگوئی هایش توطئه ای امپریالیستی از سوی سازمان سیا دانست و به ماموران مخفی تشر زد که بروند ویروسی را که احتمالا ماموران امریکائی در سفرش به کلمبیا مبتلایش کرده اند پیدا کنند. برای محکم کاری هم به افسانه های سرخپوستان سلسله جبال آند اشاره کرد که خدای شیره انگور همزمان با تشدید دروغ گوئی هایش دماغش چنان درازشد که سرانجام نتوانست حرکت کند و خود را از بلندی های ماچوپیچو به دره عمیقی پرت کرده و به زندگیش پایان داد.
با شنیدن عبارت " پایان زندگی" همه حاضران به صورت هم نگاه کرده و سرانجام روی چهره وزیر بهداری میخکوب شد. در وقع آنها به این نیجه رسیدند که وزیر بهداری بهتر است به هر طریقی صلاح میداند به زندگی رهبر پایان دهد.
همه چیز در یک ماه بعد مثل برق و باد گذشت. رهبر انقلاب دو هفته بعد از سخنرانی در میدان انقلاب رسما برای مداوای سرماخوردگی ساده در بیمارستان نظامی ونسه راموس بستری شد. در بولتن های پزشکی هر بار بیماری جدیدی بر سوابق رئیس جمهور اضافه میشد. وقتی خبرگزاری رسمی ایندولند از تعویق سفر رسمی رئیس ستاد ارتش به مسکو و ملاقات با ویلادیمیر پوتین خبر داد همه فهمیدند که قرار است رهبر کشور را بکشانند. و ... سرانجام وقتی در عصر جمعه شبکه سراسری تلویزیون دولتی ایندولند سمفونی پنجم بتهون را نواخت همه فهمیدند که رهبر انقلاب مرده چون بارها اعلام کرده بود که وقتی غصه دار میشود و از زندگی نا امید به موسیقی کلاسیک و مخصوصا آثار بتهون و موتسارت پناه میبرد.
مراسم رسمی تشییع جنازه رهبر انقلاب دو هفته طول کشید. کمیته مرکزی حزب کارگران و کشاورزان ایندولند تصمیم گرفت خوزه لوپز پورتیلو وزیر کشاورزی و کودهای شیمیائی را به رهبری جدید کشور انتخاب کند. همه شبکه های رادیو تلویزیونی و روزنامه ارگان رسمی کشور خبر از سخنرانی رسمی رهبر جدید خطاب به ملت در ساعت 5 عصر روز روز یکشنبه خبر میدادند.
جوک های زیادی تنها ظرف چند ساعت تا شروع سخنرانی در شبکه های اجتماعی راجع به رهبر جدید وایرال گردید... و سرانجام همه مردم در حالیکه چیپس سیب زمینی میخوردند آماده شنیدن سخنرانی رهبر جدید بودند.
همه چیز داشت کسل کننده پیش میرفت. خوزه لوپز داشت از مناقب رهبر فقید سخن میگفت که ناگهان شروع کرد به ارائه چشم اندازی ز پنج سال آینده که هر ایندولندی سالی سی کیلو گوشت خوک و بیست و دو کیلو ماهی اوزون برون خورده و ..... تنها 40 ساعت کار در هفته و ..... تعطیلات در سواحل لاجوردی کوپا کابانا... همه مردم شاهد رشد سریع طول دماغ رهبر جدید بودند. انگار میخی از درون بر شیشه تلویزیون فشار می آورد. خوزه لوپز با ادامه دروغگویی و افزایش طول دماغش درد شدیدی را در کاسه سر و چشمانش احساس میکرد..... با ادامه سخنرانی و اصرار بر دروغگوئی صفحات همه تلویزیون ها در سراسر کشور شکست...... آن شب در جلسه شورای امنیت ملی هیچکس نای سخنرانی نداشت. هرکس استکانی ودکای روسی خورد و از جایش بلند شد و رفت.
وزیر تبلیغات دستور داد که کارتون های پینوکیو از تلویزیون دولتی پخش نشود. وزارت اطلاعات هرگونه خرید و فروش فلش و سی دی و .... مربوط به پینوکیو را ممنوع و عاملان را به اعدام تهدید کرد. فعلا در ایندولند هیچ کدام از رهبران سخنرانی نمیکنند. جوک های پورنوی سیاهی در باره اعضای کمیته مرکزی حزب متحد کارگران ایندولند در شبکه های مجازی منتشر میشود. آینده کشور همچنان تاریک است. درست مثل حوادث زندگی پینوکیو. کسی نمیداند فردا دقیقا چه اتفاقی خواهد افتاد.
مرسی سیروس خان. داستان شما منو یاد یکی از اولین فیلمهای "وودی الن" به اسم Bananas انداخت.
https://www.youtube.com/watch?v=ubFgTk7m9f4
/>
ممنون فرامرز جان
لابد میدونی که من داستان های زیادی راجع به سرزمین خیالی ایندولند در دریای کارائیب نوشتم. به ادبیات اسپانیائی و مخصوصا نویسندگان آمریکائی لاتین اسپنیش خیلی علاقه دارم.............. اینا را ولش کن.
از تشابهات محیط ایران و جمهوری های موز خیلی تعجب میکنم. در هر دو منطقه دیکتاتوری ریشه های عمیق دارد..... در همون فیلمی که از ودی آلن در بالا اشاره کردی نیروهای انقلابی به یک خوابارفروشی میروند و همه فهرست بلند بالای خریدهاشونو تهیه میکنند اما در مقابل تعجب صاحب فروشگاه میکند ما چون انقلابی هستیم پولی پرداخت نمیکنیم............. این طوری هاست...