شایعه

نمی دانم از چه کسی شنیدم، ولی با همین گوش های خودم شنیدم که شخصی در حال رفتن به خانه اش، توسط فرد دیگری در پیاده رو آن سوی خیابان که او نیز همراه با همسرش به سوی خانه اش می رفته است، به شکل باور نکردنی مورد حمله قرار گرفته و راهی بیمارستان شده است. شخص مضروب اظهار کرده که طرف مقابلش را به جای یکی از آشنایانش اشتباهی گرفته و دستی برایش تکان داده است. در تحقیقات به عمل آمده از شخص کتک خورده توسط پلیس که بعد از ناپدید شدن شخص ضارب به عمل آمده است، گفته شده که هیچ گونه نشانه ای از وجود خصومت شخصی پیدا نشده و لذا تنها دلیلِ احتمالی پلیس برای این اتفاق، مسیر مخالف دو رهگذر به سویِ خانه هایشان ذکر شده است!

 دو روز بعد شخص دیگری که به گفته پلیس مسافر بوده است، در یکی از محله های شهر قزوین سیگارش را با آتش قلیان کسی روشن می کند و مورد دشنام های آبدار قرار می گیرد. آن فرد به پلیس گفته است که اگر افراد حاضر در قهوه خانه از غریب بودن من اطلاع پیدا نمی کردند و پا در میانیِ آنها نبود، معلوم نبود سر از کجا در می آوردم!

  دقیقاً به فاصله هفت روز بعد، شخصی از طریق تلفن دستی تصویر شصتِ دستی را که رویش کلمه انگلیسیِ ok نوشته شده است، جهت ابراز صمیمیت برای دوستش می فرستد و او در پاسخ دوستی خود را با فرستنده پیام به دست فراموشی می سپارد!

در همان روز نمی دانم در جایی خواندم یا از کسی شنیدم که خانمی در دادگاه به اتهام مقداری بدهی به یک شاکیِ مدعی و فاقد هر گونه سند و مدرک، در طی دفاع از خودش به قاضی گفته:« برادرم ریش سفید ماست!» و قاضی برادر آن خانم را به پرداخت بدهی مربوطه محکوم می کرده است! در ادامه همین شایعه و درست در شعبه کناری همان شعبه ای که آن برادر ریش سفید را به پرداخت بدهی محکوم کرده بود، قاضی دیگری به پرونده ای رسیدگی می کرده که موضوعش درخواست طلاق فوری همسر از طرف یک مرد سبیل گنده بوده است. گویا زن این مرد در یک گردهمایی شیرینِ غیبت به خانم محجبه ای پرخاش کرده و پس از کشیدن آهی سوزناک گفته«ای کاش می توانستم به جای شنیدن همه دنیا را می دیدم».

از همه این ها مهم تر و عجیب تر شایعه ای است که اخیراً بر سر زبان ها افتاده است. بر طبق این شایعه یکی از ورثۀ دهقان فداکار از دهخدا، خالق آثار ادبی گوناگونی از جمله چَرند و پَرند و مهم ترین فرهنگ لغت فارسی که بالغ بر یکصد و چند جلد می شود، شکایت کرده است. ظاهراً او دلیل شکایت خود را گم شدن میراث دهقان فداکار اعلام کرده است! از میان این همه شایعه این یکی را هیچ کس باور نکرد، ولی این شایعه یک هفته بعد در نهایت ناباوری تأیید شد.

ورثۀ دهقان فداکار مدعی شده اند که از آن چه شهرت یافتنِ دهقان عایدی داشته است، بر خوردار نشده اند. یکی از آنها تهدید کرده است که اگر ارث خود را نگیرد، از خانواده دهخدا و دکتر محمد معین شکایت می کند! از او پرسیده اند: چه شکایتی؟ گفته است: تحقیق کنید که از ماجرای دهقان اولاً چقدر عایدی به دست آمده است؟ دوم این که چه مقدار از عایدی به خود دهقان مظلوم رسیده است؟ سوم این که غیر از خود دهقان، چه کسان دیگری سود برده اند؟ حتی تهدید کرده که در صورت سَمبَل کردن پرونده، پای دهخدا را به دادگاه می کشم! او در خلال تهدید هایش از دهخدا پرسیده است: از کجا مطمئن باشیم که اصلاً دهقان خدا بیامرز فداکاری کرده است!؟ اگر موضوع فقط فداکاری بوده، پس تکلیف این همه ارث و میراث خورده شده چه می شود؟ از آن گذشته اگر ثابت شود که دهقان فداکاری نکرده است، همه آن چه به نام دهقان بیچاره مرده خور شده است، باید به یک صندوق عام المنفعه بر گردد!

همه چیز به هم ریخته است. دادگاه بقیه ورثه را مثل آب خوردن رام کرده است، ولی این آخری از آن دسته شاکی هایی است که هنوز صد ها تهدید در آستین دارد. او به قاضی پرونده گفته: «من پدر بزرگ خودم را بهتر می شناسم یا آن نویسنده و یا شما که دائماً به دنبال سَمبَل کردن پرونده هستید؟ از آن گذشته اگر من به شما بگویم که پدر بزرگ من عادت داشته در هر کاری دخالت کند، آن وقت چه می گویید؟ اصلاً می گویم آدم ماجراجویی بوده است! شهرت طلب چه طور است! یا اهل خود نمایی! اشاره به صفحه 2554 از لغت نامه شش جلدی دکتر محمد معین چه طور! حتماً می گویید فداکاری یعنی از خود گذشتگی! فکر کرده اید بچه کلاس دوم را درس می دهید! مثل این است که بگوییم رنج یعنی عذاب و عذاب یعنی رنج! اگر این طور است دیگر چه نیازی به استعمال دو واژه یکسان بود؟ مگر یکی از آنها کفایت نمی کرد؟ شاید کفایت می کرده، ولی برای مرده خور ها کفایت نمی کرده است!»

درست بعد از تأیید شدن این شایعه یک دانشجوی ادبیات استادش را مورد پرخاش قرار می دهد و با رو کردن به همکلاسی هایش می گوید:«چطور آن روز ها همگی ما با یک بار خواندن و یک بار مشق کردنِ داستان دهقان فداکار به فکرمان نرسید که ممکن است یک جایی از کار ایراد پیدا کند؟ چگونه با وجودیکه خود دهقان فداکار در چگونگیِ بازتاب دادن افکارش پس از آن رفتارِ منحصر به فرد، هیچ کاره بوده است، ولی ما پس از خواندن آن به یک درک و احساس مشترک رسیدیم و هیچ اختلافی در میان ما به وجود نیامد؟ اکنون چرا همگی اسیر شک شده ایم و از این که از خودمان یک سؤال ساده بپرسیم، این همه می ترسیم؟ شاید آن روز ها به دلیل کودکی مان احساس مان آنقدر کوچک بود که به حساب نمی آمد، ولی حالا به دلیل بزرگی مان احساسمان هم بزرگ شده است! بگذارید خودمان را گول نزنیم. این ها دلیلِ این بروز این فاجعه نیستند، بلکه دلیل مهم تر این است که تعریف دهخدا از این واژه کمی لَق بوده است. اگر لق نبود امروز شاهدِ رویارویی دو اسطوره نبودیم. ای کاش دهخدا قبل از تعریف کردن این واژه داستان رستم و سهراب را یکصد مرتبه مشق می کرد. فردوسی هرگز اجازه نداد کسی به پهلوانان حماسه اش کوچکترین گزندی برساند، ولی دهخدا اجازه داد. چون مَلاتی که برای تعریف واژه هایش به کار برده است، مثل گِل بدون کاه می ماند و طبیعی است که به این زودی تَرک برداشته است. تهدید های این وارث زبان سرخِ دهقان فداکار خودش دلیلی بر این مدعاست.»

 استاد محترم ادبیات که به واسطۀ سخنان این دانشجوی زبان سرخ از یک طرف دلش مالامال درد شده است و از سوی دیگر غرور ادبی اش را لگد مال می بیند، دل به دریا می زند و با حضور در جلو کلاس ابتدا تُفی به سوی تخته سیاه می اندازد و سپس با عصبانیت انگشتش را به سوی دانشجویان سیخ می کند و می گوید: «you!» هیچ کس نمی فهمد که نظر استاد از این کلمۀ انگلیسی در یک کلاس فارسی زبان ضمیر دوم شخص مفرد است یا دوم شخص جمع! پس از چند ثانیه سکوت سنگین در فضای کلاس بلآخره استاد خودش را جمع و جور می کند و با مهربانی می گوید:« شما! شما که این گونه می اندیشید! شما همه می دانید که ما همیشه برای گذران زندگی مان نیاز به یک قهرمان داریم، ولی کمتر کسی به درستی می داند که در همان حال و به همان اندازه به یک متهم هم نیازمندیم و هیچ کس اصلاً نمی داند که گاهی قهرمان اصلی باید همان متهم اصلی باشد. البته اشتباه نکنید که این متهم بنا بر آنچه از شایعات شنیده اید، به هیج وجه دهقان فداکار یا دهخدا نیست. چرا که اولی واقعاً دهقان و آن دیگری واقعاً دهخدا بوده است.»

 هیچ کس به طور کامل از آنچه در آن کلاس ادبیات گذشته بود، آگاه نشد و ما به درستی از تمام ماجرا و از همه مهمتر از صحت و سقم این موضوع آگاه نشدیم، ولی شایعات مربوط به سخنان قاضی پرونده دهقان فداکار قبل از ورود به جلسه دادگاه از خود پرونده هیجان انگیز تر شده است. ظاهراً قاضی برای مصلحت جامعه در جایی گفته است:« همه مردم به یک اندازه متهم هستند، ولی باید یکی دو نفر فداکاری کنند و از قاطی شدنِ سایر مردم در این پرونده جلوگیری نمایند!» سپس از هم پالکی هایش پرسیده است که حالا چه کسی را جلو بیندازیم؟ و بلافاصله خودش پاسخ داده است:«آقای دهخدا می تواند متهم درجه اول خوبی باشد. چون هم شاکی خصوصی دارد و از همه مهمتر اینکه دهِ ما نیازی به خدا ندارد، پس چه نیازی به چسباندن نامش به انتهای ده مان داریم! دکتر محمد معین را هم به اتهامِ مشارکت در جرم، به عنوان متهم ردیف دوم معرفی می کنیم!» او در پاسخ به نگاه حیرت زده همکارانش گفته است: «آیا کسی فکر می کند که بی انصافی است؟ اگر شما متهم بهتری سراغ دارید، به من هم بگویید! به خصوص این که متهم ردیف دوم واژه فداکاری را تعریف نکرده است، ولی معنای فدا شدن را نوشته است. حالا خودش را فدا می کنیم تا دوباره این همه واژۀ تو در تو و گمراه کننده ننویسد! در مورد دهخدا هم که هیچ مویی لای درز لغت نامه یکصدو چند جلدی اش نمی رود. او متهم اصلی است. ما می گوییم او برای حفظ فضایل خودش و مردم می توانست تعداد جلد های لغت نامه اش را حفظ کند، ولی با تقلیل تعداد واژه هایش به یک سوم و یا حتی یک چهارم، از این همه شرارت و آتش افروزیِ توسط واژ هایی که دائماً به یدیگر تنه می زنند و یا برای خراب کاری وارد باغچه دین داری مردم می شوند، جلوگیری کند. مگر نه این است که هیچ مادری بچه ناقص الخلقه نمی خواهد! دختر یا پسر بودنش هم که فرقی نمی کند! ولی باید سالم باشد. مثلاً همین دکتر معین را ببینید. خدا به او رحم کرد. اگر واژه فداکاری در لغت نامه اش آمده بود، آن وقت او را هم در پرونده ورثۀ دهقان فداکار به عنوان متهم ردیف اول معرفی می کردیم.» او در پاسخ به این که شکایت ورثۀ دهقان فداکار چه ربطی به این دانشمندان و ادیبان بیچاره دارد، گفته است:« دهقان فدا کار فقط یکی از هزاران مشکل کوچک ماست. اگر پای شاکیِ خصوصی در میان نبود، هرگز فرصت مطرح کردن آنها را پیدا نمی کردیم! شکر خدا مدت هاست که دهخدا مشکلی به وجود نیاورده و به تاریخ پیوسته است، ولی آن چه باعث این مشکل شده، دلایلی است که میراث خواران دهقان فداکار را مجبور به شکایت کرده است! و من نمی توانم از حق الناس بگذرم! »

اگر بگویم فقط و فقط در همین یک مورد با این قاضی محترم هم عقیده ام، حرفی از سرِ صداقت زده ام. اگر فقط و فقط یکبار بخواهم به سیم آخر بزنم، خواهم گفت که مسبب همه مشکلات ما از قبیل نان، آب، لباس، هوا، دادگستری، طلاق، رد شدن از چراغ قرمز، انحرافات اخلاقی، بیماری ایدز، بی مزه بودن خیار گلخانه ای و پیدا نکردن آب در مریخ، آقای دهخدا و تخم و ترکه اش در گذشته و احتمالاً در آینده خواهند بود.

هَی یَره اگر به من می خندی، من هم به تو می خندم. اگر کسی به تو گفت که این حرف ها نان و آب نمی شود، به راستی فریبت داده است.