مسابقه انشای ایرون
 

گواهینامه رانندگی

سیمین کنعانی

 

یکی از استعدادهایی که خدا به من نداده جهت یابی و دنبال کردن نقشه است. در اینمورد کاملا خنگ هستم. البته مشکل اصلی ترس از گم شدن هست.  برای مثال وقتی در مرکز خرید هستم و وارد فروشگاهی میشم و کمی تماشا میکنم بعد که بیرون میام مدتی طول میکشه که بفهمم از کدوم طرف باید برم. معمولا باید اسم فروشگاه یا نشانه‌ای رو به یادم نگهدارم که بعد بتونم جهتم را تشخیص. بدم. این اشکال در رانندگی هم هست.

هر جا که میخواستم برم همسرم باید نقشه را از گوگل پیدا میکرد و روی یک صفحه کاغذ نقشه میکشید و به ترتیب شماره می نوشت که از چه راهی باید برم. بعد خودم آدرس را در چند صفحه کاغذ درشت می‌نوشتم و یک به یک به جایی می چسباندم که بتونم براحتی ببینم.

در ادامه مشکل جهت یابی بدنیست درباره گرفتن اولین تصدیقم بگم. تازه ازدوج کرده بودم و با همسرم برای تحصیل به امریکا آمدیم. همسرم یک ماشین دست چندم از آرتور دوست امریکایی اش خریده بود و شروع کرد با من تمرین کردن. یکی از آن روزهایی که داشتم تمرین میکردم سر یک پیچ به پشت ماشین جلویی زدم هر دو ایستادیم و همسرم از راننده معذرت خواست و توضیح داد که من تاز ه دارم رانندگی تمرین میکنم. طرف آدم خوبی بود به ما گفت شما باید با کسی که کارش آموزش رانندگی هست تمرین کنید. یه پولی بهش دادیم و قضیه خاتمه پیدا کرد.

بعد از این ماجرا با یک نفر چند جلسه تمرین کردم. حالا باید میرفتم امتحان میدادم. خوشبختانه همون بار اول قبول شدم. ولی هنوز اون ترس از رانندگی و گم شدن را داشتم. یکبار شب از کلاس میامدم یکدفعه متوجه شدم ماشینها دارن بطرف من میان فهمیدم چه دسته گلی به اب دادم اولین جایی که دیدم پیچیدم و آن شب بخیر گذشت! خوشبختانه محل زندگی ما شهر کوچک دانشجویی بود و خیلی ها از جمله همسرم با دوچرخه به دانشگاه میرفتن.

این داستان مربوط به اوایل دهه ۱۹۷۰ هست و من تازه دبیرستان را تمام کرده بودم. درس همسرم که تمام شد ماشینی که از آرتور خریده بودیم را به یک پمپ بنزینی فروختیم و به ایران برگشتیم. بعد از دید و بازدیدها و  کارهای اولیه این بار باید دنبال تصدیق رانندگی ایرانی میرفتم. از خیابانهای شلوغ و طرز رانندگی مرددم تهران وحشت میکردم و فکر نمیکردم بتونم روزی در خیابانهای تهران شلوغ رانندگی کنم. به همسرم گفتم من ماشین دنده اتوماتیک و کولر دار میخوام. مدلش مهم نیست. همسرم یک ماشین آریا با رنگ پوست پیازی برام خرید. چند روز بعد رفتیم اداره راهنمایی و رانندگی. نوبت من که شد گفتم از آمریکا امدم و گواهینامه آنجا را دارم حالا چکار باید بکنم؟ جناب سروان آدم مودب و خوبی بود، گواهینامه رانندگیم را گرفت و گفت با تصدیق آمریکا احتیاج به امتحان ندارم و میتونم تصدیق بگیرم!

ازین بهتر نمیشد بعد از چند روز تصدیق جدید من حاضر بود و رانندگی در خیابانهای تهران چالشی بزرگ! یکی دو جلسه برای آشنایی با وضع رانندگی در تهران با یک مربی تمرین کردم و ترسم کمی کم شد. اولین جا بعد از گرفتن گواهینامه رفتن به ساندویچ فروشی در خیابان یوسف اباد و خرید ساندویچ کالباس بود!

بلاخره هر طور بود در تهران بزرگ بی در و پیکر رانندگی کردم. یادم هست یکبار برای کاری به کوچه "بیدی" میرفتم. کوچه بسیار باریک بود و یکطرفش ساندویچ فروشی معروف آندره و طرف دیگرش قنادی مشهور بامداد بود. گاهی با دوستان آنجا قرار میگذاشتیم و اول ساندویچ میگرفتیم و بعد چای و شیرینی. یک بار ماشین را بزحمت لبه جوی آب پارک کردم و وقتی برگشتم دیدم طرف راست ماشین توی جوب رفته. چند نفر که آنجا بودن گفتن یک ماشین بزرگ میخواست رد بشه و ماشین مرا بلند کرده بودن گذاشته بودن تو جوب!

یکروز با آقای داریوش همایون وزیر اطلاعات رژیم گذشته در جلسه ای بودیم در مورد برنامه کمک به ایرانیان آواره در ترکیه. بعد از جلسه از من خواستند اگر میشه ایشان را به قسمتی از راه که در مسیر من بود برسونم. من ایشون را بدون‌ دردسر رساندم ولی حالا مونده بود برگشتن به منزل. باید از جاده کمربندی میرفتم ولی می ترسیدم اشتباه  کنم. فکری به سرم زد و یک تاکسی را نگهداشتم و گفتم که به شما پول میدم و پشت سر ماشین شما میام وقتی که نزدیک جاده ای که باید برم رسیدی بوق بزن و علامت بده و برو. همین کار را کرد و من هم به سلامتی به منزل رسیدم. باز هم بر پدر و مادر کسی که جی پی اس را بوجود آورد صلوات می‌فرستم!

با شروع انقلاب ما از ایران  آمدیم دوباره به آمریکا. عکس بالا گواهینامه رانندگی من است که از گواهینامه امریکایی تبدیل شده و عکس دیگر دوستان خوب و قدیمی ما هستند که اتفاقا آنها هم در همین شهر ما زندگی میکنند. البته سالهاست که آرتور از همسرش جدا شده و با یک زن چینی ازدواج کرده.