دوست خوب

نگارمن

 

پسرعمه ی بزرگ من اولین نوه ی خاندان پدری بود. هست.

یه پسربچه ی شیطون و نافرمون که هیچ کس اجازه ی دخالت توی خواسته هاش رو نداشت و تحت حمایت بزرگترا برای خودش پادشاهی می کرد.

ظاهرا اونوقتا یعنی پنجاه سال پیش، توی شاهرود هیشکی حیوون خونگی نداشته چون گربه ها که خود بخود همه جا، محله ها رو قرق می کردن و توی حیاط هر خونه ای وقت و بی وقت، بدون ترس بیتوته داشتن.

سگ ها هم که یا توی کوچه ها و باغ ها می گشتن یا نگهبان گله های گوسفند بودن توی دهات. سرستون های ایوون همه ی خونه هام توی شهر آشیونه ی امنِ پرنده ها بود.

پسرعمه ی من هوس می کنه یه الاغ داشته باشه توی خونه شون و به هیچ عنوان هم گول وعده وعیدهای غیرالاغی بقیه رو نمی خوره و منصرف نمی شه.

خونه ی مادر بزرگم چسبیده بود به خونه ی عمه ام که انتهای باغی که درش به حیاط اندرونی باز می شد یه اصطبل خصوصی داشتن برای اسب های چاپارهایی که هفتگی یا ماهیانه از دهات و مزارع شون مایحتاج خونه رو میآوردن شهر و یکی دوشبی رو اونجا اطراق می کردن و برمی گشتن.

پدربزرگم بالاخره سفارش می کنه یه الاغ اهل و عاقل که سنی ازش گذشته باشه، از ده برای نوه ش بیآرن و بره توی همون اصطبل تا دل پسرعمه شاد بشه.

ولی کار همین جا تموم نمی شه.

هر روز، اول صبحی پسرعمه میومده خونه ی مادربزرگش و سوار این الاغ می شده و دور حیاط می گشته و صبحونه و نهارشو هم همون بالا با الاغه می خورده.

هر کسی از این خدمه های خونه رو هم که باهاشون لج بوده پشت خودش می شونده و تا شب می چرخوندتشون.

توی همون حین و بین مادر و پدرش به این نتیجه می رسن که این رسم بچه تربیت کردن نیست و کاراشو می کنن و بالاخره پسربچه ی ده ساله شونو می فرستن به یکی از مدارس سخت گیر شبانه روزی لندن!

چند وقتی می گذره و اونجا ظاهرا بابت هر اشتباهی که می کنه، درجا تنبیه می شده.

بعدها به قول خودش از دوش های آب سرد زمستونای لندن تا کلاغ پر رفتن توی محوطه مدرسه شب تا صبح! و مدیر بداخلاقی که شب ها از دستِ کابوس صدای پای مصنوعیش، که توی جنگ از دست داده بوده روی کف پوش های چوبی راهروها خوابش نمی برده.

یه روز که خیلی دلش تنگ بوده و سر کلاس بدخلقی می کرده و اون وسطا بهانه ی برگشتنو به شاهرود می گرفته معلمش بهش می گه تو باید برای خودت دوست پیدا کنی، یه دوست خوبی که حرف همو بفهمین و همیشه با هم باشین.

اونم عکس الاغشو از لای کتابش درمیآره و به معلمش می گه دوست من اینه! من با هر زبونی که باهاش حرف می زدم حرف منو می فهمید ولی اینجا با هر زبونی که حرف می زنم، هیچ کس حرف منو نمی فهمه!