مسابقه انشای ایرون
مهوش شا
دردوران وانفسای کرونایی که تماشای تلویزیون و فیلم سینمایی از موهبت هایی است که اوقات شخص در خانه زندانی شده را پرمی کند، به تماشای فیلم های صامت نشستم. فیلم کوتاهی با عنوان "برگ ریزان" به کارگردانی آلیس گای بلاشه، اولین زن گارگردان جهان سینما، توجّهم را جلب کرد و هرچه بیشتر داستان به جلو می رفت بر حیرت، تعجّب و خوش حالی من از دریافت آنچه که سال ها در پس فکرم بود، هیچوقت جوابش را نیافته و حالا می رفت که بیابم، افزوده می شد.
فیلم صامت، سرگذشت دختر جوانی است که به بیماری سل گرفتار شده است. اولّین صحنه ی این فیلم در مطب دکتری است و طبیب را در حال صحبت با دو نفر از دیگر همکارانش نشان می دهد. طبیب با خوش حالی به آنها خبر می دهد که موفق به کشف دارویی (سرٌمی) برای درمان بیماری سل شده است.
صحنه ی بعدی دختر جوانی را نشان می دهد با مادر و خواهرش در یک اطاق؛ خواهر بزرگتر مشغول پیانو زدن است که ناگهان حالش بهم می خورد و مادر او را به اطاقی دیگر می برد. پزشک خانواده به دیدن دختر می آید و پس از معاینه ی دختر در حالی که خواهر کوچکتر هم در اطاق حاضر بوده به مادر می گوید که امیدی به بهبودی دختر نیست و ماه دیگر که آخر پاییز است و برگ ها از شاخه ها جدا می شوند، با افتادن آخرین برگ از درخت، عمر دختر هم به پایان خواهد رسید.
خواهر کوچکتر پس از شنیدن این خبر، به فکر چاره بر می آید. در یکی از شبهای اواخر پاییز، وقتی که مادر او را در تختخواب می گذارد، تصمیم می گیرد که صبح زود قبل از دیگران از خواب بیدار شده، به باغ جلوی خانه رفته و با نخ هایی که جمع کرده سعی کند که برگ ها را به شاخه ها ببندد و مانع از افتادن آن ها بشود.
از قضا، طبیبی که از آن جا می گذرد این صحنه را می بیند و از دختر علّت آن را می پرسد و دختر کوچک هم ماجرا را برای طبیب تعریف می کند و از پزشک می خواهد که از خواهر بیمارش دیدن کند. دکتر خواهش دختر کوچک را می پذیرد و با دختر به داخل خانه می رود. پزشک پس از معاینه ی دختر، به مادر می گوید که داروی جدیدی برای درمان این بیماری کشف کرده و اگر مادر موافقت کند، داروی جدید را برای دختر تجویز خواهد کرد که مادر هم با کمال میل آن را می پذیرد.
صحنه ی بعدی سه ماه پس از تجویز داروست. دختر که درمان یافته، سرحال روی مبلی نشسته و مشغول خوردن غذا است. پزشک با دسته گلی سفید وارد می شود و با دختر خوش و بش می کند. بقیۀ ی فامیل هم که در اطاق حضور دارند وقتی توجه خاص دکتر را به دختر جوان می بینند، از اطاق بیرون می روند و آن دو را تنها می گذارند.
دیدن این فیلم مرا بیاد قطعه شعری انداخت به زبان فارسی که در گذشته ای بسیار دورآن را خوانده، تحت تاثیر قرار گرفته و از حفظ کرده بودم. شعر گویای داستانی بسیار نزدیک با فیلم صامت بود با کمی تفاوت در پایان و در شخصیت ها، منتسب به شهریار (۱۲۸۵- ۱۳۶۷). آن شعر ازین قرار است:
دختری بود و مادر و پسری / پسرک از می محبت مست
دختر از غصّه ی پدر مسلول / پدرش تازه رفته بود ازدست
یک شب آهسته با کنایه طبیب / گفت با مادر این نخواهد رست
ماه دیگر که از سموم خزان / برگ ها را بود بخاک نشست
صبری ای باغبان که برگ امید / خواهد از شاخه ی حیات گسست
پسر این حال را مگر دریافت / بنگر این جا چه مایه رقّت هست
صبح فردا دو دست کوچک طفل / برگ ها را به شاخه ها می بست
به خاطر دارم در زمان برخورد به این شعر، شنیده بودم که این شعر ترجمه است و در پس ذهنم همیشه به جستجوی منبع اصلی این داستان بودم و این که شاعر فارسی زبان، چگونه با این داستان آشنا شده و به این زیبایی و کوتاهی آن را به شعر فارسی برگردانده است تا وقتی که موفق به تماشای این فیلم صامت کوتاه شدم.
اما در مقایسه ی بین شعر و فیلم دو نکته ی فرهنگی کوتاه جلب توجه می کند: نخست، این که در برگردان شعری این داستان، کودکی که برگ ها را به خاطر زنده نگهداشتن خواهر بزرگ تر به شاخه می بندد، پسر است در حالی که در فیلم، این شخصیّت یک دختر است.
دیگر این که در شعر فارسی نشانه ای از خوش بینی و امیدواری به آینده دیده نمی شود و کوشش در بستن برگ به درخت، انتهای داستان است و مطلبی از بهبودی دختر به دست نمی دهد. در حالی که در فیلم به سبب کشف دارویی جدید، بیمار درمان شده، زندگی خوش و جدیدی از سر می گیرد که نشانه ایست از خوش بینی و امیدواری به آینده که در مغرب زمین بیشتر به چشم می خورد.
گرچه در فیلم صامت مورد بحث، خانم آلیس گای بلاشه، علاوه برکارگردانی، فیلم نامه نویس هم معرفّی شده بود ولی این امر مرا راضی نمی کرد و به نظرم می رسید که این داستان باید اقتباسی باشد از داستان یا شعری دیگر در این زمینه. با داشتن
این فکر در ذهن، جستجویم را ادامه دادم تا دریافتم که قصّه های دیگری هم در این زمینه قبل از ساختن این فیلم وجود داشته، که یکی از آن ها داستان کوتاهی است با عنوان "آخرین برگ" نوشته ی او . هنری (۱۸۶۲ - ۱۹۱۰) نویسنده ی آمریکایی که در سال ۱۹۰۷ این داستان را در مجموعه ای منتشر کرده است.
داستان در باره ی زن جوانی است که در یک بیماری همه گیر دچار آن بیماری شده و باور دارد که با افتادن آخرین برگ از درخت، عمر او هم به پایان می رسد. از قضا، نقّاشی که در همان ساختمان زندگی می کرده، جریان را در می یابد و در سرمای شدید زمستان، شبی تک برگی روی دیوار مشرف به پنجره ی اطاق آن زن نقّاشی می کند. زن جوان با فداکاری نقّاش زنده می ماند ولی خود نقّاش دچار سینه پهلو شده و دو روز بعد، جان به جان آفرین تسلیم می کند.
هم چنین در ماه مه سال ۱۹۱۲، کمپانی گومانت فیلم، فیلم دیگری را در راستای همین موضوع تهیه و پخش کرد با عنوان "سایه های خزان" که در آن پسر جوانی از صحبت دکتر با پدرش در می یابد که مادر بیمارش با افتادن آخرین برگ از درخت، خواهد مرد. پسر بسرعت به باغ می رود و با شتاب هرچه بیشتر مشعول چسباندن برگ ها به شاخه ها می شود ولی در می یابد که نمی تواند از پس آن همه برگ برآید، نا امید به خانه بر می گردد و مادر را از دست رفته می یابد.
حال پرسشی که هنوز برای من باقی است، این است که آیا شاعر ما (اگر که شهریار باشد) داستان او. هنری را خوانده بوده یا فیلم صامت خانم آلیس گای بلاشه را دیده بوده؟ متاسفانه این پرسش از استاد شهریار بی جواب خواهد ماند. ولی اگر شاعر این شعر کس دیگری باشد که هنوز در میان ماست، خود می تواند پاسخ گوی این پرسش بشود.
۱۵ ماه می ۲۰۲۰
بسیار آموزنده و جالب. فیلم را هم دیدم. زیبا بود. به امید کشف های جالب دیگر در قرنطینه.